بیا مشهد
بیا مشهد ---زندگینامه و خاطرات روحانی شهید علی سیفی
مشخصات شهید شهید علی سیفی
*نام و نام خانوادگی: علی سیفی
*نام پدر :
*محل تولد : مراغه
*تاریخ ولادت: ۱۳۴۴
*تاریخ شهادت : ۱۱/۲۵/ ۱۳۶۴
*محل شهادت: اروندرود
*نحوه شهادت: طی عملیات والفجر ۸
*مدت عمر: ۲۰ سـال
*محل مزار : گلزار شهدای مراغه
*کتاب مربوط به این شهید: بیا مشهد
بیا مشهد ---زندگینامه و خاطرات روحانی شهید علی سیفی
شهید علی سیفی در سال ۱۳۴۴ در شهرستان مراغه در خانواده ای متدین و ولایی چشم به جهان گشود. مادرش همیشه با وضو به علی شیر میداد. از دوران طفولیت با مجالس عزاداری آشنا شد و در مجالس عزاداری با زبان شیرین آذری به مداحی میپرداخت و خود گرداننده هیئتی درشهرستان مراغه بود. وی در پانزده سالگی و آغازجنگ با اولین بسیجی های داوطلب به جبهه اعزام شد. علی در عملیات بیت المقدس و در آستانه فتح خرمشهر به سختی مجروح شد. او در یکی از روزهای تشرف جانبازان جنگ تحمیلی به حرم امام رضا علیه السلام شفا یافت. همچنین برای ادامه تحصیل وارد حوزه علمیه در شهر مقدس قم شد. وقتی برای بچه های تخریب موعظه میکرد مثل اینکه خودش بارها عمل کرده و نتیجه آن را دیده است. او اصرار داشت لذت انس با خدا را همه بچشند… علی وقت نماز آنقدر نماز را با حضور قلب میخواند انگار در این دنیا نیست… و شهادت مداح اهل بیت روحانی شهید عارف شهیدعلی سیفی نسب درتاریخ ۱۱/۲۵/ ۶۴ درعملیات والفجر ۸ رقم خورد…
وصیت نامه روحانی شهید علی سیفی
«یا ایها الذین آمنوا ما لكم اذا قیل لكم انفروا فی سبیل الله اثاقلتم الی الارض اَرضیتم بالحیوه الدنیا من الاخره فما متاع الحیوه الدنیا فی الاخره الا قلیل» (توبه/38)
الهی ما عرفنا حق معرفتك و ما عبدنا حق عبادتك. بارالها! من از تو معذرت می خواهم كه تو را دیر شناختم و با تو دیر آشتی كردم. بارالها! قسم به عظمت خودت، اگر نبود امیدواریام به رحمتت، هرگز آرزوی شهادت و لقایت را نمی كردم. زیرا از اعمال خود با خبر بودم و می دانستم كه هرگز لایق این نعمت بزرگ نبودم، ولی همین قدر می دانم كه هر چند گناهان من زیاد باشد، ولی عفو و بخشش بیكران تو، از گناهان من بسی عظیم و بزرگتر است.
بارالها! عمری را پشت به تو كرده بودم كه در یك لحظه به سویت بر گشتم و آغوش محبتت را به سوی خود، باز دیدم كه تا آن لحظه غافل بودم. بار الها! در طول زندگی به این نتیجه رسیدم كه همیشه تو به دنبال بهانهای بودی كه من را ببخشی؛ همیشه دانه می پاشیدی كه مرا به صید خود اندازی؛ ولی با این همه من بنده شیطان بودم و لذت بندگی درگاهت را نچشیده بودم. ولی حال با چهرهای سیاه و حالی شرمگین به سویت توبه میكنم و تو نیز از روی فضلت توبة من را پذیرا باش و به سویم توجه كن.
بارالها! همیشه آرزوی من این بود كه این خون آلوده و بدن ناپاك و تن وابسته و آلت دست شیطان قرار گرفته، آن چنان پاك شود و نظر تو را جلب كند كه من هم مصداق این حدیث قدسیات باشم كه فرمودی: «كن لی اكن لك» الهی! از تو تشكر میكنم كه لذت لقایت را به من چشاندی و از لذت شهادت آگاهم ساختی و توفیقم دادی تا به عشق تو بسوزم، آن چنان كه شعلههایش تنم را كه زندان روحم شده، بسوزاند و به خاكستر تبدیل نماید و روحم به سویت پرواز كند. الهی! از تو تشكر می كنم كه بندگی مرا قبول فرمودی. الهی! از تو سپاسگزارم كه مرا با حسین (علیه السلام) آشنا كردی و عشق او را در قلبم جای دادی و چشمهایم را برایش گریاندی و مدال افتخار سینه زدن برای او را در سینهام قرار دادی.
خدایا! ای كاش می توانستم و قدرت آن را داشتم كه شكرانة نعمت بزرگ یعنی وجود امام را به جای آورم. امامی كه وسیله آزادی مستضعفین شد. امامی كه نوید ظهور امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) را به امتش داد. امامی كه وسیله معرفت شد تا ما نزدیكترین راه رسیدن به تو یعنی شهادت را… بشناسیم. سخنی چند با مادرم: مادر! اول از شما التماس میكنم كه مرا كه در طول زندگی همیشه باعث دردسر شما بودم و حق فرزندی را نسبت به شما مادر مهربانم ادا نكردم، عفو كنید. مادر، درست است كه فراق و دوری فرزندت برایت خیلی سخت و دشوار خواهد بود و برای هر مادری این یك مصیبت بزرگی است، ولی امیدوارم باور كنید كه فرزندتان به بزرگترین فلاح و رستگاری نایل آمده است. مادر، پدرم كه به رحمت ایزدی پیوسته، مطمئن باشید اگر اجازه داشته باشم تا هر چقدر هم كه طول بكشد، در پشت درهای بهشت منتظرتان خواهم بود. مادر عزیزم! حرارت عواطف و زمزمههای محبتت، هنوز در وجودم طنین انداز است، ولی مهر و محبتهای بی پایان و جاودانه خدا، همه چیز را از یادم برد و هر كس دیگری هم اگر لذت عشق او را بفهمد، از همه چیز می گذرد.
مادرم، نهایت زندگی مرگ است و انشاءالله ما به هم ملحق خواهیم شد. برادرم، حسن و جواد. و شما ای برادران و جوانهایی كه افتخار دوستی با شما را داشتم! امیدوارم این عید و جشن عروسی مجلله و دیدار عظیم مرا با یار، به خانوادهام تبریك گو باشید. عزیزان! خدا را،خدا را و باز خدا را به شما توصیه میكنم. تمام تلاشتان فقط برای رضای او باشد. خوشا به سعادتتان اگر خدا را داشتید كه همه چیز خواهید داشت، ولی وا اسفا اگر خدا را فراموش كنید، كه هیچ چیز نخواهید داشت. نه در دنیا و نه در آخرت… برادران! همه شما مرا می شناختید و می دانید كه چقدر آدم كنجكاوی بودم، ولی هرگز از لطف و رحمت خدا غافل نشدم و همیشه این احساس را داشتم كه هر چه می گویم، خداوند می شنود. و شما كه پاكتر از من هستید از خدا غافل نباشید. برادران! رهرو راه شهدا بوده و از خون آنها الهام بگیرید، كه من اگر به این فیض عظیم دست یافتهام، از خون شهدایی چون «سعادتی» الهام گرفتهام.
آری، من شیوه گدایی به درگاه خدا را از شهید «سید كاظم طریق نیا» و «شادمند» یاد گرفتهام و شیوه «حسینی» وار مردن را از استادم شهید« ناصر سارمی» آموختهام. برادرانم! حسینی وار بودن، حسینی وار ماندن، حسینی وار زیستن و حسینی وار رفتن را به شما توصیه میكنم. حسین (علیه السلام) كشتی نجات است. برای آن بزرگورا سینه بزنید و بر مصائبش از صمیم قلب گریه كنید كه این گریهها و سینه زنیها، شما را میسازد. پشتیبان ولایت فقیه باشید، كه ضامن انقلاب اسلامی ما ولایت فقیه است. و در مورد مایل سیاسی اجتماع، بی تفاوت نباشید كه ضرر میكنید. اما شما ای خواهران! خوشا به حالتان كه همچون حضرت زهرا و زینب (سلام الله علیهما) معلم دارید…
خوشا به حالتان اگر خود را شناختید و فهمیدید كه پیامبر خون شهدایید و درك كردید كه زینبهای زمانید، چقدر لذتبخش است همچون حضرت زهرا (سلام الله علیها) مصائب را تحمل كردن، زهرایی كه در قرآن از او به «كوثر» یاد شده و چشمهای كه حضرت زینب (سلام الله علیها) ، حسن و حسین (علیهم السلام) و ائمه معصومین از آن جوشیدند. چقدر لذتبخش است همچون حسین (علیه السلام) شهید و همچون زینب (سلام الله علیها) وفادار ماندن و اگر چه این وفاداری به قیمت اسیری و دیگر مصائب تمام شود. خواهرم! سعی كنید مسئولیت انسان سازی كه بر دوشتان است، خوب به سرمنزل رسانید و همگام برادران و همسرانتان دین خود را به اسلام و انقلاب الهی ادا كنید. من به شما زینبوار بودن را توصیه میكنم. معلمان عزیز و مسئول! ای كسانی كه شغل مقدس انبیاء (علیهم السلام) را دارید! امروز دیگر مسئولیت شما در جامعه كنونی- كه احتیاج شدید به رشد فرهنگ دارد- حساستر است.
بچههای پاك و معصوم، و همانند خمیری زیر دست شما می خواهند شكل بگیرند. در وحلة اول خود را ساخته و بعد به ساختن آنها بپردازید، و تا زمانی كه خود را نساختهاید، نخواهید توانست دیگران را بسازید و تمام زحماتتان بی اثر خواهد بود. فطرت بچهها را بیدار كنید و عشق خدا را در دل آنها شعله ور سازید. درس شهادت، خوب زیستن، و خوب مردن و حسینی وار بودن را به این پاكان و آینده سازان بیاموزید. حركت فرهنگی یك جامعه، منوط بر طرز فكر ملت آن جامعه است، و شما پیشروان فرهنگ جامعه اسلامی ما هستید و بدانید اگر در این مسئولیت قصور كنید، مورد مؤاخذه سخت خداوند قرار خواهید گرفت. در خاتمه از دوستان می خواهم یك شب به یاد شهید شادمند بر مزارم دعای توسل بخوانند. خدایا خدایا، تا انقلاب مهدی، خمینی را نگهدار. آمین یا رب العالمین»
نخل سوخته
نخل سوخته خاطرات سردار شهید حسین یوسف الهی جانشین واحداطلاعات وعملیات لشگر 41 ثارالله
مشخصات شهید حسین یوسف الهی
*نام و نام خانوادگی: حسین یوسف الهی
*نام پدر : غلامحسین
*محل تولد : کرمان
*تاریخ ولادت: ۱۳۳۹/۱۲/۲۶
*تاریخ شهادت : ۱۳۶۴/۰۱/۲۷
*محل شهادت: اروندکنار
*نحوه شهادت: مجروحیت شیمیایی، عملیات والفجر هشت
*مدت عمر: ۲۵ سـال
*محل مزار : گلزار شهدای کرمان در مجاورت مزار پاک سردار حاج قاسم سلیمانی
*قطعه و ردیف و شماره : قطعه ۲۹
*کتاب مربوط به این شهید: نخل سوخته
نخل سوخته خاطرات سردار شهید حسین یوسف الهی جانشین واحداطلاعات وعملیات لشگر 41 ثارالله
شهید محمد حسین یوسف الهی سال ۱۳۳۹در شهر «کرمان» متولد شد، پدرش فرهنگی بود و در آموزش و پرورش خدمت می کرد. محیط خانواده کاملا فرهنگی بود و همه فرزندان از همان کودکی با حضور در مساجد و جلسات مذهبی با اسلام و قرآن آشنا می شدند.
علاقه زیاد و ارتباط عمیق محمد حسین با نهج البلاغه نیز ریشه در همین دوران دارد. در روزهای انقلاب محمد حسین دبیرستانی بود و حضوری فعال در عرصه سیاست داشت و یکی از عاملان حرکتهای دانش آموزان در شهر کرمان بود.
آغاز جنگ عراق علیه ایران در لشکر ۴۱ ثارالله واحد اطلاعات و عملیات به فعالیت خود ادامه داد و بعدها به عنوان جانشین فرمانده این واحد انتخاب شد. در طول جنگ پنج مرتبه به سختی مجروح شد و بالاخره آخرین بار در عملیات والفجر هشت به دلیل مصدومیت حاصل از بمبهای شیمیایی در بیست و هفتم بهمن ماه سال ۱۳۶۴ در بیمارستان لبافی نژاد تهران به شهادت رسید.
وصیت نامه شهید حسین یوسف الهی
بسم الله الرحمن الرحیم
شهادت می دهم که خدا یکی است و محمد (ص) فرستاده و آخرین پیامبر است و علی(ع) ولی الله است و جانشین پیامبر اسلام و اولین امام است، قیامت راست است و جزاء و پاداش کلیه اعمال نیز صادق است، انسان از خاک آفریده شده و به خاک بر میگردد و باز از خاک سر بر میدارد و به اندازه خردلی به کسی ظلم نمی شود و نفس هرکس در گرو اعمال خودش می باشد. مادر عزیزم خجالت میکشم که چیزی بنویسم و خود را فرزندت بدانم زیرا کاریکه شایسته و بایسته یک فرزند بوده انجام نداده ام. مادریکه شب تا صبح بر بالین من می نشستی و خواب را از چشمان خود می گرفتی و به من آموختنیهایی آموختی، مرا ببخش و... همچنین از شما پدرم که با کمک مادرم تمام زندگیتان را صرف بچه هایتان کردید خداوند اجرتان را به شما عطا کند و درجات شما را متعالی کند و بهشت را جایگاهتان قرار دهد. ای پدر و مادر عزیز و گرامی چه خوب به وظیفه خود عمل کردید و من چقدر فرزند بدی برای شما بودم. شما فرزند خود را برای خدا بزرگ کردید و برای خدا هم او را به جبهه فرستادید و در راه خدا اگر سعادت باشد میرود. از خواهران و برادران خود که در رشد من سهم به سزایی داشتند تشکر می کنم و از خداوند متعال پیروزی، سعادت و سلامت را برای ایشان خواستارم و ای پدر و مادر و ای خوهران و برادران عزیزم این رسالت را شما باید زینب وار به دوش کشید و از عهده آن به خوبی بر میائید و می توانید چون پتک بر سر دشمنان داخلی و خارجی فرود آئید و خون ما را هم چون رود سازید تا هرچه بر سر راه دارد بردارد تا به دریای حکومت حضرت محمد(ص) برگردد. امیدورام که خداوند عمر رهبر عزیزمان را تا انقلاب مهدی طولانی بگرداند و ظهور حضرت مهدی(عج) را نزدیک بگرداند تا مستضعفین جهان به نوائی برسند و صالحین وارثین زمین شوند. ای مردم بدانید تا وقتی که از رهبری اطاعت کنید، مسلمان، مومن و پیروزید وگرنه هرکدام راهی به غیر از این دارید آب را به آسیاب دشمن میریزید، همچنان تا کنون بوده اید باشید تا مانند گذشته پیروز باشید و این میسر نیست به جز یاری خواستن از خدا و دعا کردن. امیدوارم که خداوند متعال به حق پنج تن آل محمد(ص) و به حق آقا امام زمان(عج) ایران را از دست شیاطین و به خصوص شیطان بزرگ نجات دهد و از این وضع بیرون بیاورد که بدون خدا هیچ چیز نمی تواند وجود داشته باشد. به امید اینکه تمام دوستان گناهان مرا ببخشند، التماس دعای عاجزانه را از همگی دارم.
محمد حسین یوسف الهی
24/12/1364
مزار شهید حسین یوسف الهی
سردار حاج قاسم سلیمانی در کنار شهید حسین یوسف الهی
برای خدا مخلص بود
برای خدا مخلص بود --- خاطراتی از شهید محمد ابراهیم همت
مشخصات شهید محمد ابراهیم همت
*نام و نام خانوادگی : محمد ابراهیم همت
*نام پدر : علی اکبر
*محل تولد : شهرضا
*تاریخ ولادت : ۱۳۳۴/۱/۱۳
*تاریخ شهادت : ۱۳۶۲/۱۲/۲۲
*محل شهادت : جزیره مجنون
*نحوه شهادت : عملیات خیبر
*مدت عمر : ۲۸ سـال
*محل مزار : شهرضا اصفهان
قـطعـه - ردیـف - شـماره : ۲۴- ۷۷- ۷۷
*کتاب مربوط به این شهید: ماه همراه بچه هاست
ماه همراه بچه هاست --- سرگذشت نامه سردار شهید محمد ابراهیم همت
وصیتنامه شهید محمد ابراهیم همت
به تاریخ 19 دی 1359 ساعت ۱۰:۱۰ شب چند سطری وصیتنامه مینویسم: هر شب ستارهای را به زمین میکشند و باز این آسمان غمزده غرق ستاره است، مادر جان میدانی تو را بسیار دوست دارم و میدانی که فرزندت چقدر عاشق شهادت و عشق به شهیدان داشت.
مادر، جهل حاکم بر یک جامعه انسانها را به تباهی میکشد و حکومتهای طاغوت مکملهای این جهلاند و شاید قرنها طول بکشد که انسانی از سلاله پاکان زائیده شود و بتواند رهبری یک جامعه سر در گم و سر در لاک خود فرو برده را در دست گیرد و امام تبلور ادامهدهندگان راه امامت و شهامت و شهادت است.
مادرجان، به خاطر داری که من برای یک اطلاعیه امام حاضر بودم بمیرم؟ کلام او الهامبخش روح پرفتوح اسلام در سینه و وجود گندیده من بوده و هست. اگر من افتخار شهادت داشتم از امام بخواهید برایم دعا کنند، تا شاید خدا من روسیاه را در درگاه با عظمتش به عنوان یک شهید بپذیرد.
مادر جان من متنفر بودم و هستم از انسانهای سازشکار و بیتفاوت و متاسفانه جوانانی که شناخت کافی از اسلام ندارند و نمیدانند برای چه زندگی میکنند و چه هدفی دارند و اصلا چه میگویند بسیارند. ای کاش به خود میآمدند. از طرف من به جوانان بگوئید چشم شهیدان و تبلور خونشان به شما دوخته است. بپاخیزید و اسلام را و خود را دریابید. نظیر انقلاب اسلامی ما در هیچ کجا پیدا نمیشود. نه شرقی – نه غربی؛ اسلامی که: اسلامی… ای کاش ملتهای تحت فشار مثلث زور و زر و تزویر به خود میآمدند و آنها نیز پوزه استکبار را بر خاک میمالیدند.
مادر جان، جامعه ما انقلاب کرده و چندین سال طول میکشد تا بتواند کم کم صفات و اخلاق طاغوت را از مغز انسانها بیرون ببرد، ولی روشنفکران ما به این انقلاب بسیار لطمه زدند، زیرا نه آن را میشناختند و نه باریش زحمت و رنجی متحمل شده اند از هر طرف به این نو نهال آزاده ضربه زدند، ولی خداوند، مقتدر است اگر هدایت نشدند مسلما مجازات خواهند شد.
پدر و مادر؛ من زندگی را دوستدارم، ولی نه آنقدر که آلودهاش شوم و خویشتن را گم و فراموش کنم علیوار زیستن و علیوار شهید شدن، حسینوار زیستن و حسینوار شهید شدن را دوست میدارم شهادت در قاموس اسلام کاریترین ضربات را بر پیکر ظلم، جور، شرک و الحاد میزند و خواهد زد. ببین ما به چه روزی افتادهایم و استعمار چقدر جامعه ما را به لجنزار کشیده است، ولی چارهای نیست اینها سد راه انقلاب اسلامیند؛ پس سد راه اسلام باید برداشته شودند تا راه تکامل طی شود.
مادر جان به خدا قسم اگر گریه کنی و به خاطر من گریه کنی اصلا از تو راضی نخواهم بود. زینب وار زندگی کن و مرا نیز به خدا بسپار
(اللهم ارزقنی توفیق الشهاده فی سبیلک)
و السلام.
محمد ابراهیم همت
آخرین نامه شهید محمد ابراهیم همت قبل از عملیات والفجر 4 به همسرش
سلام بر همسر مؤمن و مهربان و خوبم . گرچه بی تو ماندن در خانه برایم بسیار سخت بود ، ولیکن یک شب را تنهایی در این جا به سر آوردم . مدام تو را این جا می دیدم . خداوند نگهدار تو باشد و نگهدار مهدی ، که بعد از خدا و امام ، همه چیز من هستید . ان شاءالله که سالم می رسید . کمی میوه گرفتم ، نوش جان کنید . تو را به خدا به خودتان برسید . خصوصا آن کوچولوی خوابیده در شکم ، که مدام گرسنه است . از همه ی شما التماس دعا دارم . ان شاءالله به زودی ، به خانه ی امیدم می آیم.
حاج همت ۶۲/۷/۱۲
دست نوشته شهید محمد ابراهیم همت
مزار شهید محمد ابراهیم همت
شیرین تر از عسل
دلم تنگه براتون
بی قرار
بی قرار --- زندگی نامه و خاطرات سردار شهید حاج جعفر جنگروی
مشخصات شهید حاج جعفر جنگرودی
*نام و نام خانوادگی: جعفر جنگرودی
*نام پدر: حاج احمد
*محل تولد : فریدن ، اصفهان
*تاریخ ولادت: ۱۳۳۳/۴/۹
*تاریخ شهادت : ۱۳۶۴/۱۱/۲۷
*محل شهادت: فاو
*نحوه شهادت: طی عملیات والفجر۸
*مدت عمر: ۳۱ سـال
*محل مزار : گلزار شهدای بهشت زهرا تهران
*قطعه و ردیف و شماره مزار: ۲۶ - ۹۲ - ۵۱
*کتاب مربوط به این شهید: بی قرار
بی قرار --- زندگی نامه و خاطرات سردار شهید حاج جعفر جنگروی
شهید جعفر جنگرودی متولد تیر ماه سال 1333 در شهر فریدن است و در یک سالگی به همراه خانواده به تهران آمدند. پدرش حاج احمد جنگرودی فردی زحمتکش بود. مادر این شهید بزرگوار از سادات و خیلی اهل دقت در حلال و حرام بود . هر لقمه ای را نمی خورد. وی یقین داشت که غذای آلوده و شُبه ناک در آینده ی کودک تاثیرگذار است. پسری بسیار تیزهوش و فهمیده بود. به کشتی علاقه داشت و صاحب مدال نقره در این رشته ورزشی نیز شده بود. در دوران نوجوانی و جوانی چه در مغازه که محل کارش بود و چه خارج از آن به مبارزه علیه رژیم استبداد پرداخت و از فعالان کمیته حفاظت و حراست از امام در زمان ورود ایشان بود.
وی با رشادت و قاطعیت تمام به سرکوب و دستگیری عوامل محرک عرب خوزستان و گروهک های ضد انقلاب کردستان پرداخت. وی 35 روز تحت سخت ترین شکنجه ها توسط آنان قرار گرفت و تا مرز شهادت پیش رفت. در کنار شهید جهان آرا، مأمور تأمین امنیت خرمشهر شد. همچنین به کشور های پاکستان، افغانستان و لیبی جهت شرکت در سمینارها سفر کرد.
اواخر سال 1360 ازدواج نمود و حاصل آن دو فرزند به نام های مهدیه و محمد حسین است. وی در تیر ماه ۱۳۶۱ در عملیات رمضان شرکت نمود و در این عملیّات به شدّت از ناحیه سر و صورت مجروح شد. او را میان شهدا با هواپیما به پشت جبهه منتقل کردند، که در هواپیما به هوش آمد. مدتی در بیمارستان در مشهد بستری شد و پس از آن به تهران منتقل شده و حدود هشت ماه نیز در تهران، در یک بیمارستان بستری شد. او یک چشم و یک گوشش را از دست داد و سمت راست صورتش نیز فلج گشت و ۱۵ بار مورد عمل جرّاحی قرار گرفت. پس از بهبودی مختصر، سریع خود را به جبهه رساند و در عملیات والفجر مقدماتی شرکت کرد. در سال ۱۳۶۳ همراه همسرش برای زیارت کعبه به حج مشرف شد و پس از بازگشت از حج، به لشکر سیّدالشهدا رفت و به عنوان جانشین لشکر انجام وظیفه کرد.
شهید حاج جعفر جنگرودی پس از ماهها مجاهدت و ایثارگری، در عملیات والفجر ۸ در منطقه عملیاتی فاو در روز ۲۷ بهمن ۱۳۶۴ در سن ۳۱ سالگی بر اثر اصابت ترکش، به درجه رفیع شهادت نائل آمد. و به برادران شهیدش علی و مسعود پیوست.
وصیتنامه شهید جعفر جنگروی
حاج جعفر دست به قلم خوبی داشت . قبل از سفر حج وصیتنامه نوشت . چند متن کوتاه هم از ایشان به جا مانده است . اما اصل وصیت نامه ایشان که قبل از آخرین عملیات نوشته بود و طولانی نیز بوده مفقود شده است! در زیر چند متن از وصیتنامه ی حج و دست نوشته های حاجی انتخاب شده . «ومن يخرج من بيته مهاجرا الى الله و رسوله ثم يدركه الموت فقد وقعه آجره علی الله . » یکی از وظایف حجاج در مقدمات حج این است که وصیت کنند ؛ زیرا مناسک حج قیامت عینی است . لذاست که باید حاجی خود را برای آن صحنه مهیا و تمام حساب و کتاب خویش را مکتوب کند . کعبه قبله و مطاف جانهای مردم است ، و تمام مسلمانان زندگی و مرگشان به سمت آن است . و آهنگ بسوی آن همان هجرت به سوی خداست . و اگر مرگی در این راه اتفاق افتد پاداش مهاجر الى الله را دارد. و اجر او را خدا شخصا تعهد فرموده. خداوند تبارک و تعالی به این جانب سعادتی بس بزرگ نصیب کرده که آن مشرف شدن به حج است . در همین رابطه مسائلی را که وظیفه یک مسلمان است ذیلا اظهار می دارم . از دار دنیا دو فرزند دارم به نامهای مهدیه و محمدحسین که باید دو سرباز فداکار اسلام وانقلاب اسلامی باشند . دوست دارم که آنها کنار پدر و مادرم زندگی کنند و ... حاج جعفر سپس درباره ی حق الناس ( طلبها و بدهکاریها ) صحبت کرد . سپس اضافه کرد : در خاتمه پدر و مادر عزیزم ، من هر چه دارم از شما دارم ، آن هم به واسطه ی لقمه حلالی است که پدرم به ما داد . و تو ای مادرم . به یاد ندارم که یک بار بدون روسری تو را دیده باشم . من تو را یکی از بهترین و فداکارترین مادرها میدانم . و شما ای برادران عزیزم . خدا به شما توفیق دهد که بیشتر و بهتر از قبل به اسلام خدمت کنید . و خداوند همیشه شما را در خط امام و انقلاب حفظ کند . ان شاء الله والسلام علیکم و رحمت الله بنده حقیر خدا جعفر جنگروی .
خدایا تو خود می دانی که بیشتر اوقات در فکر این هستم که توشه ای جهت آخرت کسب کنم ولی هر چه فکر می کنم بهتر از این نمی یابم که به سپاس نعمات بیکران خدا ، جان ناقابل خود که برای خودم گرانبهاترین سرمایه است را فدای راهت کنم . خدایا خود آگاهی که در شبهایی که خواب دوستانت ، یعنی شهدا را می بینم چقدر افسوس میخورم که نمی توانم خود را به قافله ی آن بزرگواران برسانم .
و در اوقاتی فکر می کنم آیا این نعمت بزرگ نصیب من درمانده هم خواهد شد یا نه ، در این مطلب می مانم . و فقط مجددا از آن شهدا می خواهم که به خوابم بیایند .