آقا مجتبی — خاطراتی از شهید سید مجتبی هاشمی
کتاب “آقا مجتبی” خاطرات شهیدی است اهل تهران قدیم و اخلاق لوتی منش. قبل از انقلاب اسلامی از فعالان مبارزه علیه رژیم شاه بود و دوران جنگ نیز با مجاهدت های فراوان در حفظ میهن و ناموس و جان مردم تلاش های زیادی داشت.
بلند شو نماز بخون
محمد تهرانی
هنوز خرمشهر سقوط نکرده بود و ما در خرمشهر مشغول نبرد با عراقیها بودیم . البته چون در خیابانها نمیتوانستیم تردد کنیم ،.دیوار حیاط خانهها را سوراخ کرده و به این صورت خانهها با هم ارتباط داشتند.و ما میتوانستیم از این خانه به خانه دیگر برویم. آقا مجتبی
در یکی از همین روزها داخل خانه بودیم.که آقا به من گفت : “محمد نمازت رو خوندی؟”.گفتم: “آقا ، تو این هاگیر واگیر وسط این بمباران چطوری نماز بخونم!.خدا هم توی این وضعیت از ما نماز نمیخواد.” گفت : “این حرفا چیه میزنی ؟ بلند شو نماز بخوان.که اگر طوریت بشه، شهید از دنیا رفته باشی.”.گفتم : ” مگه قراره اتفاقی بیفته که اینطور دل ما رو خالی میکنی ؟.تازشم اگه من الان شروع کردم نماز خوندن و وسط نماز طوریم بشه،.چیکار باید بکنم ؟” گفت : ” تو بلند شو نمازت روبخوان هیچ مسئلهای پیش نمیاد، خیالت راحت”.
نماز را شروع کردم و رکعت اول و رکعت دوم ،توی قنوت رکعت دوم بودم.که خمپارهای جلوی چشمم درست خورد وسط حیاط. دیوار شیشهای که آنجا بود شکست.و شاید ۵۰۰ هزار تکه شد. آقا سریع آمد و نگاهی به شیشه کرد.و نگاهی به من و بعد گفت : “دیدی بهت گفتم هیچ اتفاقی برات نمیافته.، اینم سندش.” بعد نمیدانم چرا گریهاش گرفت و سریع قامت بست و رو به نمازخواندن کرد.
اذا جاء نصرالله و الفتح
سید محمود صندوقچه
تقریباً اوایل آبان ۱۳۵۹ بود که خبر دادند آبادان در محاصره کامل قرار گرفته،.بههمینمنظور جلسهای اضطراری در مقر ژاندارمری آبادان برگزار شد . تمامی فرماندهان نظامی منطقه ، از جمله آقا سید در جلسه حضور داشتند. در آن جلسه یکی از فرماندهان ارتش عنوان کرد.: همانطور که همه مستحضرید آبادان در حال حاضر در محاصره کامل قرار گرفته.و ما الان در محاصره عراقیها هستیم . طبق برآوردهایی که انجام دادیم ،هیچ راه نجاتی وجود ندارد و همه راهها بستهاست .به نیروهای خودتون ابلاغ کنید آخرین فشنگ را برای کشتن خودشان کنار بگذارند تا زنده به دست دشمن نیفتند. مجتبی هاشمی
با گفتن این حرف ، چهره آقا برافروخته شد؛.لذا اجازه گرفت و از جا بلند شد . ابتدا سوره فتح را بلندبلند خواند . بعد با حالتی منقلب گفت وعده خدا حق است.و فتح الهی نزدیک . خودکشی هم در اسلام حرام است. ما بهجای اینکه آخرین گلوله را برای کشتن خودمان کنار بگذاریم،.آن را برای به درک واصل کردن دشمن قرار میدهیم.و با چنگ و دندان از میهن دفاع کرده و میجنگیم. آقا مجتبی
سید محمود صندوقچه
تا این جملات از لسان مبارک آقا زده شد حضار همگی تکبیر گفتند.و فضای جلسه ازاینرو به آن رو شد . جو ناامیدی و یأس قبلی ، جایش را به امید و حماسه و ایثار داد.
سپس هماهنگیهای لازم برای هدایت نیروها انجام شد . با تقاضای نیرویی که انجام شد ، انبوهی از مردم به جبههها آمدند.و با عزمی راسخ آماده یورش به دشمن شدیم .
دشمن از رودخانه بهمنشیر عبور کرده و به آبادان رسیده بود. وقتی به جاده خسروآباد رسیدیم ، سینهخیز خود را به نخلستان رساندیم . آن شب با فرماندهی شهید هاشمی،.پساز جنگی تنبهتن داخل نخلستان، موفق شدیم.عراقیها را به آن طرف بهمنشیر عقب بزنیم .
چرا دروغ میگی
داوود نارنجی نژاد
بعد از عملیات ۱۷ آذر خبرنگاری از خبرگزاری پارس آمده بود تا از منطقه گزارش تهیه کند . به دلیل خستگی رمق نداشتم و گوشه ای افتاده بودم. اما صدای خبرنگار را میشنیدم که مشغول مصاحبه بود . کسی که مصاحبه میکرد ، از نیروهای وفادار به بنیصدر بود. او تمامی اتفاقات و پیروزیهایی که توسط فدائیان انجام شده بود.را به نیروهای بنیصدر نسبت میداد و میگفت ما ال کردیم و بل کردیم و اینجا را گرفتیم و اینقدر عراقی کشتیم و این تعداد را اسیر کردیم ؛ همینطور پشت سرم از شجاعتها و فتوحات نیروهای بنیصدر میگفت. مجتبی هاشمی
بااینکه حال خوبی نداشتم اما دیگر نتوانستم طاقت بیاورم . بلند شدم و رفتم به خبرنگار گفتم : آقا صبر کن ، این داره دروغ میگه .اصلا وقتی ما اینجا عملیات کردیم اینا اینجا نبودند، ما توقع نداریم اسم مارو توی بوغ و کرنا کنند ، اما دیگه نمیتونیم ببینیم که اینها از راه برسند و عملیات را بنفع خودشون ضبط کنند . این بابا داره دروغ میگه.
داوود نارنجی نژاد
آقا وقتی دید من سر و صدا میکنم.گفت : ولشون کن ، چیزی نمیخواد بگی . اما نمیتوانستم ساکت بمانم . به خبرنگار گفتم : این عملیات توسط فدائیان اسلام در آذر انجام شد.و چند نفر از نیروهای با ارزشمون توی این عملیات شهید شدند .
وقتی این را گفتم ، آقا جلو آمد و او را صدا زد و گفت :اگه تو راست میگی ، بگو ببینم.جنازه عراقیها رو چیکار کردین ؟.گفت : نمیدونم ، خبر ندارم. آقا دست یکی از جنازههای عراقی را از خاک کشید بیرون.و با نشان دادن آن گفت : تو که اینقدر آسمون و ریسمون کردی،.چطور نمیدونی چه بلایی سر جنازه ی عراقیها اومده ؟ برای چی دروغ میگی ؟.خبرنگار پارس وقتی آقا دست جنازه عراقی را از خاک بیرون کشید فوراً یک عکس گرفت.و گفت : ممنون همین اندازه کفایت کرد.و من فهمیدم کی راست میگه ، کی دروغ .
مجتبی هاشمی کشته شد
داوود نارنجی نژادسال ۱۳۶۴ اعلامیههایی بدون امضا پخش میشد.و در آن با بردن اسم من و آقاسیدو غنچه اعلامشده بود.که کیخواهند این سه نفر را بکشند.
یادم هست صبح که از خانه میآمدم بیرون تا به اداره بروم،.ماشینی سورمهای دنبالم میآمد. هر روز میآمد و دیگر برایم عادی شده بود تا اینکه یک روز نیامد . وقتی دیدم از ماشین خبری نیست،.در حین راه رفتن ، به زیر یک ماشین جستم و اوضاع را برانداز کردم. دیدم ماشین گشت کلانتری آنجا حضور دارد. با دیدن ماشین گشت، از زیر ماشین بیرون آمدم و رفتم سرکار. درست همان روز خبر شهادت آقا را شنیدم.
آقا مغازه بوتیک داشت ولی مدتی تغییر شغل داد به میوه فروشی . طول نکشید که دوباره همان بوتیک فروشی را راه انداخت. درحال بستن مغازهاش در کنار آقای راسخ و زارع بوده که خانمی از راه میرسد.و درخواست لباس عروس میکند. آقا دوباره مغازه را باز میکنند.و به اتفاق آن زن و دو نفر دیگر وارد مغازه میشود. چند لحظهای از رفتن آنها به داخل مغازه نمیگذرد.که صدای رگبار گلوله به گوش رسیده.و آن سه نفر سریعاً از مغازه بیرون آمده و فرار میکنند.
مجتبی هاشمی کشته شد
وقتی آقای راسخ و زارع وارد مغازه میشوند،.با پیکر نیمهجان آقا روبرو میشوند که نقش زمین شده بود. به هر ترتیبی بود او را به بیمارستان میرسانند.اما آقا در بیمارستان به شهادت میرسند .
بعد از شهادتش ، تا مدتها در مورد شهادت او.و این که آیا ضاربان شهید هاشمی از منافقین بودند.یا دلایل شخصی پشت این ترور بوده، حرف و حدیثهای زیادی بود؛.تا اینکه چندی پیش ، برنامه مستندی از سیمای جمهوری اسلامی پخش شد.که به وسیله دوربینمخفی از تبادل اطلاعات منافقین کوردل.با نیروهای بعثی صدام فیلمبرداری شده بود.و در آن، منافقین خبر شهادت آقا مجتبی را توسط نیروهای خودشان به نمایندههای بعثی اعلام کردند.و گفتند : امروز نیروهای ما مجتبی هاشمی از نیروهای کمیته.و حزب اللهی را با گلوله کشتند .
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.