امام خامنه ای: زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست

* بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ *

فیس بوک توییتر پینترست لینکدین تلگرام
امام خامنه ای: شهادت مرگ تاجرانه است
فروشگاه اینترنتی کتاب شهدا
ورود / عضویت

ورودایجاد یک حساب کاربری

رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟
لیست علاقه مندی ها
0 آیتم / ۰ تومان
منو
فروشگاه اینترنتی کتاب شهدا
0 آیتم / ۰ تومان
دسته بندی محصولات
  • کتب شهدا دفاع مقدس

    همه کتب شهدا ....

    کتب شهدا گمنام

    ابراهیم هادی 1

    ابراهیم هادی 2

    شاهرخ

    خدای خوب ابراهیم

    مهمان خدا

    راز کانال کمیل

    کتب شهدا ترور

    او یک ملت بود

    تا کوچه های آسمان

    آقا مجتبی

    از برف تا برف

    سردار دلها

    در کمین گلسرخ

    حاج قاسم 1

    مرد

    متولد ماه مارس 

    کتب شهدا  مدافع حرم

    ملاقات در ملکوت

    حجت خدا

    قصه دلبری

    یادت باشد

    پسرک فلافل فروش

    در مکتب مصطفی

    فاطمیون

    برای زِین أب

    مجید بربری

    کتب شهدا انقلاب

    طیب

    سفیر بیداری

    حبیب خدا

    کتب شهدا دفاع مقدس

    بر فراز آسمان

    عارفانه

    بیا مشهد

    نخل سوخته

    علی بی خیال

    مسافر کربلا

  • کتب تقریظ شده توسط مقام معظم رهبری
  • کتب سردار شهید حاج قاسم سلیمانی
  • کتاب شهدا مخصوص کودکان و نوجوانان
  • کتب خاطرات رزمندگان اسلام
  • یادگاری از شهدا
  • خانه
  • فروشگاه
    • فروشگاه
    • سبد خرید
    • تسویه حساب
    • حساب کاربری
  • درباره ما
  • تماس با ما
خانهخاطرات رزمندگان اسلام تا شهادت
محصول قبلی
راهیان علقمه
راهیان علقمه ۱۵,۰۰۰ تومان ۱۲,۰۰۰ تومان
بازگشت به محصولات
محصول بعدی
عباس دست طلا
عباس دست طلا ۱۲,۰۰۰ تومان ۹,۶۰۰ تومان
-20%
تا شهادت
تا شهادت
برای بزرگنمایی کلیک کنید

تا شهادت

۱۹,۰۰۰ تومان ۱۵,۲۰۰ تومان

تا شهادت   —   چهل روایت از آنها که توبه کرده و راه حق را پیمودند و با شهادت رفتند

زندگینامه سرلشگر شهید حجت الاسلام مصطفی ردانی پور

فرمانده لشکر امام حسین علیه السلام

مشخصات شهید جاویدالاثر سرلشگر مصطفی ردانی پور

*نام و نام خانوادگی: مصطفی ردانی پور

*نام پدر : باقر

*محل تولد : اصفهان

*تاریخ ولادت: ۱۳۳۷/۰۱/۰۱

*تاریخ شهادت : ۱۳۶۲/۰۵/۱۵

*محل شهادت: منطقه پیرانشهر، تپه های برهانی

*نحوه شهادت: طی عملیات والفجر ۲ ،  بر اثر اصابت تیر به جمجمه

*مدت عمر: ۲۵ سـال

*محل مزار : یادبود گلستان شهدای اصفهان

*کتاب مربوط به این شهید: مصطفی – تا شهادت 

شهید-مصطفی-ردانی-پور

زندگینامه سرلشگر شهید حجت الاسلام مصطفی ردانی پور

مصطفی ردانی پور درست اولین روز فروردین سال ۱۳۳۷، در شهر اصفهان به دنیا آمد. پدرش مشهدی باقر از راه کارگری و مادرش از طریق قالی بافی مخارج زندگی را تأمین کرده و زندگی بسیار ساده‌ای داشتند. با وجود وضعیت مالی نه چندان خوب اما به خاطر عشق و علاقه وافر به ائمّه اطهار و حضرت زهرا (علیهم السلام) همیشه جلسات روضه خوانی ماهانه در منزلشان برگزار می‌شد. مصطفی سال اول طلبگی را در اصفهان و حدود شش سال در مدرسه حقانی قم به تحصیل علوم دینی پرداخت. وی با استفاده از فرصت‌ها برای تبلیغ به مناطق محروم کهگیلویه و بویراحمد و یاسوج سفر نمود و در سازماندهی حرکت خروشان مردم آن خطه تلاش بسیار کرد.

این طلبه فاضل در پی سوال از وظیفه خویش در ملاقاتی با حضرت امام (ره) با این جمله روبرو شده بود: «شما باید به کردستان بروید و کار کنید». بنابرای یک سال تمام به همراه نیروهای جان بر کف و رزمنده، گاهی بلندگو به دست و گاهی اسلحه به دست در راه حق جنگید. ایشان با تجربه‌ای که از کار در جبهه‌های کردستان داشت، با وجود دو بار مجروحیت و جانبازی از ناحیه دست لحظه ای همرزمانش را تنها نگذاشت و سلاح بر دوش به تبلیغ و تقویت روحی رزمندگان در طول دوران جنگ تحمیلی پرداخت و با برگزاری جلسات دعا و مجالس وعظ و ارشاد، نقش مؤثری در افزایش سطح آگاهی و رشد معنوی رزمندگان ایفا نمود. در واقع وی را می‌توان یکی از منادیان به حق و توجه به حالات معنوی در جبهه‌ها نامید.

شهید ردانی پور ۲۵ ساله بود که با همسر یکی از شهدا ازدواج کرد و دو هفته پس از ازدواجش یعنی پانزدهم مرداد سال ۱۳۶۲ در منطقه حاج عمران پیرانشهر (تپه برهانی) در حالی که فرماندهی لشگر امام حسین علیه‌السلام را به عهده داشت، طی عملیات والفجر ۲ بر اثر اصابت تیر به جمجمه‌اش به شهادت رسید. و به برادر شهیدش پیوست. شهید رسول ردانی پور، دوم فروردین 1361در مقابله با نیروهای رژیم بعث عراق در دهلران بر اثر اصابت تركش به درجه رفیع شهادت نائل؛ و پیكرش در گلستان شهدای اصفهان آرمیده است. پیکر پاک شهید مصطفی ردانی پور بر خاک پاک جبهه‌ها باقی ماند و هرگز برنگشت.

وصیت نامه شهید سردار سرلشکر مصطفی ردانی پور

سپاس خداوندی را که انوار جلال او، از افق عقول بندگانش تابان است. و خواسته‌اش از زبان گویای کتاب و سنت، نمایان.

خدایی که دوستان خود را از دل‌بستگی به دنیای فریبا رهانید و به شادی‌های گوناگون رسانید. نه ازآن‌رو که آنان را بی‌جهت زیادی بخشد و یا در پیمودن راه‌های نیکوکاری ناگزیرشان فرماید. بلکه ازآن‌رو که خدای تعالی دید لیاقتِ پذیرشِ الطافِ الهی را دارند و شایسته آرایش به صفات زیبایند. پس راضی نشد، که بندگانش رشته ی بیکاری به دست گیرند و عمر خود را به بطالت سپری کنند. بلکه آنان را توفیق عنایت فرمود که به کردارهای کامل خو گیرند. تا از هر چه به‌جز اوست آسوده‌خاطر گشته و مذاق جانشان با لذتِ شرافتِ خشنودیِ حق، آشنا شود.

ازاین‌رو دل‌های خود را به انتظار سایه لطفش، منصرف و آرزوهای خود را به سوی بخشش و فضلش منعطف ساختند.

نزد آنان سروری می‌بینی که مخصوص دل‌های، گردیده به عالم جاوید است و اثر ترسی مشاهده می‌کنی که از خطرات ملاقات حق حاصل آید.

شوقشان به آنچه به خواسته‌ی حق نزدیک‌شان نماید همواره در فزونی و میلشان به انجام دستورهایی که از ناحیه حق صادر می‌شود، پیگیر و گوش شان آماده شنیدن اسرار الهی و دل‌هایشان از یاد او شیرین‌کام است.

به مقدار ایمانی که دارند از لذت ذکر بهره‌مندشان فرمود و از خزینه عطایش آنچه را شایسته‌ی بخشش نیکوکار مهربانی است به آنان بی‌منت ارزانی داشت.
چه کوچک است نزد آنان، هر آنچه دل را از جلال حق مشغول کند. هر آنچه را که باعث دوری از حریم وصالش شود یک‌بار ترک گویند.
تاآنجاکه از انس با کَرَم و کمال حق لذت‌ها برند و همواره از زیورهای هیبت و جلال جامه‌های فاخر به تن کنند.

و چون می‌بینند که زندگی دنیا آنان را از پیروی خواسته خداوند مانع است و ماندن در این عالم میان آنان و بخشش‌های خداوندی حائل، بی‌تأمل جامه‌ی ماندن از تن بر کنند و حلقه بر درهای دیوار کوبند و از این‌که در راه رسیدن به رستگاری تا سرحد جانبازی فداکاری می‌کنند و خود را در معرض خطر تیرها و گلوله‌ها قرار می‌دهند لذت می‌برند.

مرغ جان مردان صحنه کربلا در اوج چنین شرافتی به پرواز آمد که برای جانبازی از یکدیگر پیشی می‌گرفتند. و جان‌هایشان را در برابر نیزه‌ها و شمشیرها به یغما می‌دادند و امروز هم آن واقعه در سرزمین الله‌اکبر اتفاق‌افتاده است. که هر روز شاهد چنین شور و عشق می‌باشیم.

ای ملت! بدانید امروز مسئولیت شما بزرگ و بارتان سنگین است و باید رسالتتان را که پاسداری از خون شهیدان است انجام دهید.

تنها با اطاعت از روحانیت متعهد و مسئول که در رأس آن “ولایت‌فقیه” است و امروزه سمبل آن امام بزرگوار است قادرید این راه را ادامه دهید.

امروز در هیچ کجای دنیا چنین حکومتی با این عظمت و حِشمت وجود ندارد که در رأس آن مرجعی بزرگ باشد.

در راه خدا حرکت کردن سختی و رنج دارد. مانع زیاد است. با صبر و استقامت راه انبیا را ادامه دهید. که امروز جوانان ما با ریختن خونشان موانع راه را برداشته و برمی‌دارند و ما فردای قیامت در پیشگاه خدای تبارک و تعالی عذری نداریم. اسلام منهای روحانیت اسلام نیست. و این سد دشمن‌شکن را نگذارید بشکند و این حربه ی عظیم را از شما و ملتتان نگیرد و در نتیجه اسلام وارونه را به مردم عرضه کنند. بدون روحانیت کاری از پیش نمی‌رود.

من به جبهه آمدم تا شاید گذشته‌ها را جبران کنم و خون آلودم را در راه خدا و به وسیله خون پاک شهدا تطهیر نمایم. اگر در این مسیر کشته شدم شما مقاوم و استوار راهم را ادامه دهید.

دعا کنید خدا مرا جزء شهدا قرار دهد. از قربانی دادن در راه خدا نترسيد. خواهران در تربیت فرزندانتان بکوشید و حجاب را رعایت کنند و زهرا گونه زندگی کنید. شوهرانتان را به خدا وادارید.

مصطفی ردانی پور

۱۳۵۹/۰۶/۲۸

سنگ یادبود شهید جاویدالاثر حجت الاسلام مصطفی ردانی پور

مزار-یادبود-شهید-مصطفی-ردانی-پور

صوت دلنشین، صحبت کوتاه شهید ردانی پور

https://www.shohadabook.ir/wp-content/uploads/2018/12/shahid-radanipoor.mp4

مادر گرانقدر شهیدان ردانی پور

مادر-شهیدان-مصطفی-و-رسول-ردانی-پور

موجود در انبار

افزودن به علاقه مندی ها loading
اضافه شد! مشاهده لیست علاقه مندی ها
محصول از قبل به علاقه مندی ها اضافه شده! مشاهده لیست علاقه مندی ها
افزودن به علاقه مندی
شناسه محصول: KSKR10020 دسته: خاطرات رزمندگان اسلام برچسب: تا شهادت, توبه, چهل روایت, چهل روایت از آنها که توبه کرده و راه حق را پیمودند و با شهادت رفتند
  • توضیحات
  • توضیحات تکمیلی
  • نظرات (0)
  • ارسال و حمل و نقل
توضیحات

تا شهادت   —   چهل روایت از آنها که توبه کرده و راه حق را پیمودند و با شهادت رفتند

کتاب “تا شهادت” شامل چهل فصل می باشد. از اولین شهید کربلا، حر بن یزید ریاحی آغاز شده و با یادی دیگر از شهدای توّاب کربلا به پایان می رسد.

این کتاب، خاطراتی از شهدا را بازگو می کند.که علی رغم افتادن در مسیر خطا و اشتباه، یکباره دست عنایت الهی را دیدند.و به سوی معبود خود بازگشتند. هر کدام از این شهدا، در ضمیر وجود خودشان،.نقطه ای نورانی داشتند که همان باعث تابیدن نور الهی در قلب شان شد.و آنان را به رستگاری رساند.

در ابتدای کتاب، سخن امام خمینی (ره) و همچنین سخن مقام معظم رهبری آورده شده است. رهبری که هدایت جوانان مدیون تلاش، ایمان و اخلاص او بود.

تا شهادت

خدامی‌داند راه و رسم شهادت کور شدنی نیست و این ملت‌ها و آیندگان هستند که به راه شهیدان اقتدا خواهند کرد .

امام‌خمینی رحمه الله

 

باید همواره یاد دوران دفاع مقدس زنده نگه‌داشته شود. بدخواهان ملت ایران و همچنین برخی ،به دنبال آن هستند که فداکاری‌های دوران دفاع مقدس و شخصیت‌های نقش‌آفرین آن از یاد برود . برهمین اساس تلاش دارند جانفشانی های دفاع مقدس و جهت‌گیری و مسیری را که امام بزرگوار رحمه الله آن حکیم و بنده‌ی بصیر الهی معین کرده بود تخطئه کنند. لحظه لحظه ی حوادث دوران دفاع مقدس، برای ملت ایران فراموش‌ نشدنی است . و تأثیرات بزرگی در مسیر حرکت ملت بسوی آرمان‌ها دارد.

سخنان رهبر عزیز انقلاب حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در ششم فروردین ۱۳۹۳

منزل بیست و ششم /سید جواد

راوی مصطفی هرندی

از اسطوره‌هایی که در ذهن وجود دارد ،.سردار شهیدی به نام ابراهیم هادی است . ویژگی‌هایی که در شخصیت او جمع شده را در کمتر شهیدی دیده‌ام .او یک قهرمان ورزشی ،یک مداح دل‌سوخته ،.یک معلم دلسوز،.و یک رزمنده‌ی فداکار بود.که همه کارهایش را برای رضای خدا انجام داد. کتاب “تا شهادت”

بارها دیده بودم با جوانانی که ظاهر مذهبی نداشته.و.دنبال مسائل دینی نبودند رفیق می‌شد . ابراهیم آن‌ها را جذب ورزش و سپس مسجد و دین و خدا می‌کرد. البته این روش را به همه توصیه نمی‌کنیم ؛.چون ممکن است تاثیر منفی برای انسان داشته باشد. ابراهیم ابتدا خودش را در فهم و عمل به مفاهیم دینی مسلط ساخته بود.و بعد دیگران را ارشاد می‌کرد.

منزل بیست و ششم /سید جواد

یکی از کسانی که با ابراهیم رفیق شده بود،.خیلی از بقیه بدتر بود . خیلی راحت حرف از خوردن مشروب و کارهای خلاف می‌زد.و اصلاً چیزی از دین نمی‌دانست . نه نماز و نه روزه ، به هیچ چیز هم اهمیت نمی‌داد. حتی می‌گفت : تا حالا هیچ جلسه ی مذهبی یا هیئت نرفته‌ام . کتاب “تا شهادت”

یک‌بار به ابراهیم گفتم : آقا ابرام این‌ها کی اند که دنبال خودت راه می‌ندازی ؟. با تعجب پرسید :چطور ،چی شده ؟ گفتم :دیشب این پسره رو با خودت آورده بودی هیئت ،.اون هم اومد کنار من نشست .وقتی‌که حاج‌آقا داشت صحبت می‌کرد.و از مظلومیت امام حسین ( ع ) و از کارهای یزید می‌گفت،.این پسر ، خیره خیره و با عصبانیت گوش می‌کرد. وقتی هم چراغ‌ها خاموش شد،.به‌جای این‌که گریه بکنه ،مرتب فحش‌های ناجور به یزید می‌داد!

منزل بیست و ششم /سید جواد

ابراهیم که با تعجب داشت به‌ حرفام گوش می‌کرد،.زد زیر خنده و گفت : عیبی نداره ،.این پسر تا حالا هیئت نرفته و گریه نکرده،.مطمئن باش با امام حسین ( ع ) که رفیق بشه آدم درستی میشه ،.ما هم اگه بتونیم این بچه رو مذهبی کنیم ،هنر کردیم . دوستی ابراهیم با این پسر به آن‌جا رسید که همه‌چیز را کنار گذاشت.و یکی از بچه‌های خوب ورزشکار شد .

منزل بیست و ششم /سید جواد

اما از آن بدتر یک سید بود که حوالی میدان خراسان سکونت داشت. او تمام محله را اذیت کرده بود . یکی از همسایگان این سید می‌گفت:.برخی از شبها ، این سید جواد مست می‌کرد و توی کوچه راه می‌رفت ،.و نعره می‌کشید و با لگد به درب خانه‌ها می‌زد . هیچ‌کس توی محله ما امنیت نداشت .حتی یک مامور کلانتری داشتیم که او هم از این پسر می‌ترسید . کتاب “تا شهادت”

روزها گذشت تا اینکه این سید جواد با ابراهیم هادی رفیق شد. ابراهیم او را به زورخانه حاج حسن آورد. سید خیلی به ورزش باستانی علاقه پیدا کرد.اما به‌جز ابراهیم هیچ‌کس او را تحویل نمی‌گرفت. کم‌کم بقیه نیز به خاطر ابراهیم ، با سید جواد رفیق شدند. حسابی که به ورزش علاقه‌مندشد ،.ابراهیم با او صحبت کرد.و گفت : محیط ورزش باستانی حرمت دارد. اگر می‌خواهی ورزش را ادامه دهی ، باید کارهای گذشته را ترک کنی . او آن‌قدر بر ای سید جواد وقت گذاشت.تا این‌که گذشته او را هم پاک کرد. بعد هم پای سید جواد را به مسجد باز کرد .

منزل بیست و ششم /سید جواد

در دوران انقلاب ، سید جواد از نیروهای انقلابی میدان خراسان شد. با شروع جنگ نیز همراه ابراهیم منطقه رفت .

همان همسایه‌ای که خاطراتش را برایم بازگو کرد ادامه داد : من در سرپل‌ذهاب ،سید جواد را همراه ابراهیم دیدم. نمی‌دانید چقدر خوشحال شدم ، جوانی که همه اهل محل و حتی پدر و مادرش آرزوی مرگ او را می‌کردند حالا یک رزمنده اسلام شده بود. در سنگرهای خط مقدم با او هم‌رزم بودم . او در کنار عبادت‌ها و نماز شب‌هایش در اوقات بیکاری مشغول نماز می‌شد؛ نماز قضا. وقتی سید جواد به مرخصی آمد ، درب تک‌تک خانه‌های کوچه را زد و از همه ی همسایگان حلالیت طلبید.

او حق‌الناس را هم از نامه اعمالش پاک کرد و بار دیگر راهی جبهه شد.

منزل بیست و ششم /سید جواد

یک‌بار همراه ابراهیم در یک ماموریت به پشت مواضع دشمن رفت و یک مین در جاده دشمن کار گذاشت . ساعتی بعد یک تانک دشمن با همان مین منهدم شد. سید جواد بلند شد و الله‌اکبر گفت . خوشحال بود که یک قدم مثبت در راه اسلام برداشته . آنروز آخرین روز حیات دنیایی او بود. کتاب “تا شهادت”

سید جواد همان روز در اثر اصابت گلوله ی به دشمن به شهادت رسید . هم‌اکنون تصویر زیبای او بر سر همان کوچه نقش بسته .بسیاری از قدیمی‌های محل وقتی چهره او را می‌بینند ،به یاد آیه۷۰ سوره فرقان می‌افتند و آن کسانب که از گناهان توبه کنند و با ایمان به خدا عمل صالح بجا آورند ، پس خداوند گناهان آن‌ها را می‌آمرزد و گناهانشان را به نیکی‌ها تبدیل می‌کند ؛ زیرا خداوند در حق بندگانش بسیار آمرزنده و مهربان است.

منزل سی و سوم/ أمر به معروف

راوی یکی از فرماندهان بسیج

گاهی وقت‌ها ، وقتی اعمالمان را خالصانه فقط برای خدا انجام می‌دهیم ، نتیجه‌اش را سریع می‌بینیم .این اخلاص درعمل توصیه ی همه بزرگان دین ماست. مدت‌ها بود دنبال این بنده خدا می‌گشتم ، تا اینکه آن شب در مسجد او را دیدم. به سراغش رفتم و بعد از کمی مقدمه‌چینی گفتم : شنیده ام شما یک حکایت شنیدنی از بسیج مسجد در روزهای اول انقلاب دارید؟

ایشان شروع به صحبت کرد . درحالی‌که در میان صحبت‌ها ، بغض گلویش را می‌گرفت و چشمانش پر اشک می‌شد. سال‌های اول انقلاب و جنگ بود . ما آن زمان یا در جبهه بودیم یا در بسیج محل ، مشغول بازرسی و…. کتاب “تا شهادت”

یک روز به ما خبر داده‌اند در باغ‌های بیرون‌شهر، برخی طاغوتی‌ها مراسم عروسی راه انداخته‌اند، مشروب و صداهای بلند خواننده و ….

امر به معروف

ما هم با دو نفر دیگر از بچه‌های بسیج ،سوار بر پیکان حرکت کردیم . به محل موردنظر که رسیدیم متوجه شدیم که تمام گفته ها صحت دارد، صدای خواننده تاصدها متر آن‌سوتر می‌آمد . رفتم و در زدم . کسی در را باز نکرد . با اینکه وظیفه نداشته‌ام و نباید این کار را می‌کردم ،اما از دیوار بالا رفتم !

عروسی مختلط ،رقص ، آواز ،بطری مشروب و …..

از دیوار پریدم داخل و در را باز کردم تا دوستانم بیایند و داخل . کتاب “تا شهادت”

بعد فریاد زدم و شلیک هوایی و به‌هم ریختن مراسم !

جوان درشت اندامی که در آن وسط می‌رقصید به سمت من دوید و بدون توجه به این‌که اسلحه دارم ، با من درگیر شد. حتی دوستان من که به طرفم آمدند، نتوانستند حریفش بشوند.

امر به معروف

و با یک چوب‌دستی همه ما سه نفر را حریف بود .معلوم بود که به ورزش‌های رزمی بسیار مسلط است.

من با چند شلیک هوایی دیگر ، همه را متفرق کردم و به رفقا گفتم : فقط همین یک نفر را بگیرید .مواظب باشید فرار نکند. کتاب “تا شهادت”

با تلاش بسیار او را دستگیر کردیم و سوار ماشین کردیم و با خودمان بردیم .در راه در این فکر بودم که پدری ازش دربیاورم که درس عبرت همه ی دوستانش شود .یک پرونده برایش درست می‌کنم و به دادگاه انقلاب تحویلش می‌دهم . کمی که گذشت ، آرامش پیدا کردم . با خود گفتم : تو برای خدا می‌خواهی این جوان را دادگاهی کنی یا برای خودت ؟ بعد به خودم جواب دادم : تو بخاطر اینکه از این جوان کتک خوردی می‌خواهی تلافی کنی ، اما اگر واقعیتش را بخواهی ، حق ورود به آن باغ را نداشتی.

امر به معروفکتاب “تا شهادت”

جوان حسابی ترسیده بود . دوستان من هم مرتب او را تهدید می‌کردند. همینطور که می‌رفتیم ، با خودم گفتم : چطور است به‌جای برخورد تند ، با این جوان از سر محبت و امربه‌معروف وارد شوم . کنار خیابان ایستادم . حال و هوایم بهتر شد. بعد با همان ماشین به سمت مسجد رفتیم . عصر بود، با جوان وارد مسجد شدیم . به دوستانم گفتم : شما بروید . در شبستان خلوت مسجد با آن جوان شروع به صحبت کردنم : ببین برادر من ، اگر من و امثال من ، با این کارهای شما برخورد می‌کنیم ، به این دلیل است که هیچ عقل و منطق شرعی کار شما را تایید نمی‌کند .

امر به معروف

کمی برای او دلیل آوردم و از هر دری با او صحبت کردم . بعد موقع نماز شد . گفتم : موافقی با هم نماز بخوانیم ؟

او که هنوز ترس در چشمانش بود قبول کرد و با هم رفتیم برای وضو گرفتن . وضو بلد نبود. درنتیجه نمازهم …. گفتم : شما مگه توی این کشور زندگی نمی‌کنی که وضو ونماز بلدنیستی؟ گفت : رارو بخوای نه ! ما بعد از انقلاب از اروپا به اصرار پدرم برگشتیم ایران. کتاب “تا شهادت”

شرمندگی من بیشتر شد .این بابا هیچی از دین و احکام و آموزه‌های دینی نمی‌دانست . وارد مسجد شدیم . او به‌سختی کنار من
نماز خواند. بعد از نماز گفتم : پاشو بریم . با ترس و ناراحتی گفت : کجا ؟ گفتم :منزل شما ،می‌خوام برسونم در خونتون . باورش نمی شد. اما پس‌از همون صحبتهای عصر، به من اعتماد پیدا کرد. آدرس گرفتم و با هم به مقابل منزلشان رفتیم .

امر به معروف

مرتب می‌پرسید: یعنی من رو به دادگاه نمی‌بری ؟یعنی… وقتی نزدیک خانه آن‌ها رسیدیم ،.گفتم :پسر خوب ، ما دوتا با هم رفیق شدیم ،.تازه من باید از شما معذرت‌خواهی کنم. پیاده شد و با هم دست دادیم . خداحافظی کرد. اما نگاهش را از من بر نمی‌داشت . من برگشتم .اما کمی ترسیدم که نکند این جوان‌تو دوستان و فامیلش مرا اذیت کنند . او مسجد محله ما را یاد گرفت . بعد با خودم تکرار کردم که خدایا ، این کار را فقط برای رضای تو انجام دادم.

فردا شب رفتم مسجد و نماز جماعت خواندم . بعد از نماز یکی از بچه‌های بسیج آمد.و گفت : یه آقایی خیلی وقته اومده جلوی در بسیج و می‌گه با شما کار دارم ،.ظاهرش به بچه های بسیج نمی‌خوره..رفتم بیرون و با تعجب دیدم همان جوان دیروزی است . اطراف را نگاه کردم ،کسی همراهش نبود. سلام کردم و گفتم : اینجا چی‌کار می‌کنی؟. گفت : مگه نگفتی ما با هم رفیق هستیم .من از صحبت‌های دیروز شما خوشم آمد. اومدم چند تا سوال ازت بپرسم. کتاب “تا شهادت”

امر به معروفکتاب “تا شهادت”

رفتیم توی اتاق بسیج . او می‌پرسید و من هر چه به عقل ناقصم می‌رسید به او می‌گفتم. از حجاب پرسید . از ارتباط با نامحرم . از مشروب و …..

جواب‌های من برایش جالب بود . انگار برای اولین‌بار بود که این حرف ها را می شنید. فردا شب زودتر از وقت نماز آمد .گفت : کتاب آموزش نماز را پیدا کردم و خواندم . در کنار من ایستاد و نماز جماعت خواندیم. دوباره او را رساندم .خواهر و مادرش را دم درب خانه دیدم .همان‌طور که خودش گفته بود، اصلا در قید و بند حجاب نبودند.

کم‌کم رفت و آمد این دوست ما به مسجد زیاد شد . با بچه‌های مسجد هم رفیق شده بود . او دوره ورزش‌های رزمی و دفاع شخصی را در خارج از کشور گذرانده بود. حتی برخی رفقا پیشنهاد دادند.که او را به بسیج بیاوریم و کلاس‌های ورزش رزمی برقرار کنیم. کتاب “تا شهادت”

امر به معروف

ارتباط ما با هم هر روز بیشتر می‌شد .برای پاسخ برخی سوالات ، او را پیش یکی از روحانیون فرستادم و …

یک‌شب بعد از این‌که برنامه مسجد تمام شد ، این دوست جدید را به منزلشان رساندم.و گفتم :من رو حلال کن ، اگه خدا بخواد از فردا یه مدتی نیستم . با تعجب گفت : کجا، ما تازه با هم رفیق شدیم .

گفتم : من فردا دارم میرم جبهه .

یکباره جا خورد و ناراحت شد . کمی فکر کرد و گفت : منم می‌تونم با شما بیام ؟

خندیدم و گفتم : پسر جون ، مادر و پدرت که نمی‌زارن بیای جبهه.

پرید تو حرفم و گفت : رضایت اونا بامن . فردا کجا بیام . چی با خودم ببارم . کتاب “تا شهادت”

سرتون رو درد نیارم . من و این دوست جدید با هم رفتیم جبهه. اونجا بعد از یکی دو هفته کار به‌جایی رسید که من فهمیدم.این پسر اروپا دیده ، ره صدساله رو یک‌شبه طی کرده. تو عملیات فتح‌المبین ،.همین آقایی که حرفش رو می‌زنم، شهید شد. من که خیلی ادعا داشتم سالم برگشتم ،.تا آخر جنگ هم مرتب می‌رفتم و زنده برمی‌گشتم .
شما نمی‌دانید این پسره چقدر صداقت داشت . وقتی فهمید راه خدا از کدام سمت است ،.همان راه را رفت .خدا هم چقدر زیبا او را خرید.

توضیحات تکمیلی
وزن0.186 kg
نظرات (0)

دیدگاهها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین نفری باشید که دیدگاهی را ارسال می کنید برای “تا شهادت” لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

ارسال و حمل و نقل

محصولات مشابه

-20%تمام شد
صراط الرحمه
بستن

صراط الرحمه

۷,۵۰۰ تومان ۶,۰۰۰ تومان
صراط الرحمه : سیره علماء و شهدا در احترام به والدین و فضیلت یتیم نوازی
افزودن به علاقه مندی
اطلاعات بیشتر
-20%تمام شد
آسمان زیر خاک
بستن

آسمان زیر خاک

۵,۵۰۰ تومان ۴,۴۰۰ تومان
آسمان زیر خاک : خاطرات تفحص پیکر شهدا
افزودن به علاقه مندی
اطلاعات بیشتر
-25%تمام شد
سه دقیقه در قیامت
بستن

سه دقیقه در قیامت

۱۸,۰۰۰ تومان ۱۳,۵۰۰ تومان

سه دقیقه در قیامت

خاطرات واقعی و هیجان انگیز حضور سه دقیقه در عالم دیگر را از زبان یکی از مدافعان حرم روایت می کند. خاطرات یکی از مدافعان حرم که در جریان عمل جراحی برای لحظاتی از دنیا می رود و سپس با شوک در اتاق عمل، دوباره به زندگی برمی گردد؛ اما در همین زمان کوتاه چیزهایی دیده که درک آن برای افراد عادی سخت است.

بيت المال

از ابتدای جوانی و از زمانی كه خودم را شناختم، به حق الناس و بيت المال بسيار اهميت ميدادم. پدرم خيلي به من توصيه ميكرد كه مراقب بيت المال باش. مبادا خودت را گرفتار كنی. از طرفی من پای منبرها و مسجد بزرگ شدم و مرتب اين مطالب را ميشنيدم. لذا وقتي در سپاه مشغول به كار شدم، سعی ميكردم در ساعاتی كه در محل كار حضور دارم، به كار شخصی مشغول نشوم. اگر در طی روز كار شخصی داشتم و يا تماس تلفنی شخصی داشتم، به همان ميزان و كمی بيشتر، اضافه كاری بدون حقوق انجام ميدادم كه مشكلی ايجاد نشود.
با خودم ميگفتم: حقوق كمتر ببرم و حلال باشد خيلی بهتر است.
از طرفی در محل كار نيز تلاش ميكردم كه كارهای مراجعين را به دقت و با رضايت انجام دهم. اين موارد را در نامه عملم ميديدم. جوان پشت ميز به من گفت: خدا را شكر كن كه بيت المال برگردن نداری وگرنه بايد رضايت تمام مردم ايران را كسب ميكردي! اتفاقاً در همانجا كسانی را ميديدم كه شديداً گرفتار هستند. گرفتار رضايت تمام مردم، گرفتار بيت المال. اين را هم بار ديگر اشاره كنم كه بُعد زمان و مكان در آنجا وجود نداشت. يعنی به راحتی ميتوانستم كسانی را كه قبل از من فوت كرده اند ببينم، يا كسانی را كه بعد از من قرار بود بيايند! يا اگر كسی را ميديدم، لازم به صحبت نبود، به راحتی ميفهميدم كه چه مشكلی دارد. يكباره و در يك لحظه ميشد تمام اين موارد را فهميد. من چقدر افرادی را ديدم كه با اختلاس و دزدی از بيت المال به آن طرف آمده بودند و حالا بايد از تمام مردم اين كشور، حتی آنها كه بعدها به دنيا مي آيند، حلاليت ميطلبيدند! اما در يكي از صفحات اين كتاب قطور، يك مطلبی براي من نوشته بود كه خيلي وحشت كردم! يادم افتاد كه يكی از سربازان، در زمان پايان خدمت، چند جلد كتاب خاطرات شهدا به واحد ما آورد و گذاشت روی طاقچه و گفت: اينها اينجا بماندتا سربازهايی كه بعداً ميآيند، در ساعات بيكاری استفاده كنند. كتابهای خوبی بود. يك سال روی طاقچه بود و سربازهايی كه شيفت شب بودند، يا ساعات بيكاری داشتند استفاده ميكردند. بعد از مدتی، من از آن واحد به مكان ديگری منتقل شدم. همراه با وسايل شخصي كه ميبردم، كتابها را هم بردم. يك ماه از حضور من در آن واحد گذشت، احساس كردم كه اين كتابها استفاده نميشود. شرايط مكان جديد با واحد قبلی فرق داشت و سربازها و پرسنل، كمتر اوقات بيكاری داشتند. لذا كتابها را به همان مكان قبلی منتقل كردم و گفتم: اينجا بماند بهتر استفاده ميشود. جوان پشت ميز اشاره ای به اين ماجرای كتابها كرد و گفت: اين كتابها جزو بيت المال و برای آن مكان بود، شما بدون اجازه، آنها را به مكان ديگری بردی، اگر آنها را نگه ميداشتی و به مكان اول نمی آوردی، بايد از تمام پرسنل و سربازانی كه در آينده هم به واحد شما مي آمدند، حلاليت ميطلبيدی! واقعاً ترسيدم. با خودم گفتم: من تازه نيت خير داشتم. من از كتابها استفاده شخصی نكردم. به منزل نبرده بودم، بلكه به واحد ديگري بردم كه بيشتر استفاده شود، خدا به داد كسانی برسد كه بيت المال را ملك شخصی خود كرده اند!!! در همان زمان، يكی از دوستان همكارم را ديدم. ايشان از بچه هاي با اخلاص و مؤمن در مجموعه دوستان ما بود. او مبلغی را از فرمانده خودش به عنوان تنخواه گرفته بود تا برخی از اقلام را براي واحد خودشان خريداری كند. اما اين مبلغ را به جای قرار دادن در كمد اداره، در جيب خودش گذاشت! او روز بعد، در اثر سانحه رانندگی درگذشت. حالا وقتی مرا در آن وادی ديد، به سراغم آمد و گفت: «خانواده فكر كردند كه اين پول برای من است و آن را هزينه كرده اند. تو رو خدا برو و به آنها بگو اين پول را به مسئول مربوطه برسانند. من اينجا گرفتارم. تو رو خدا براي من كاری بكن.»
تازه فهميدم كه چرا برخی بزرگان اينقدر در مورد بيت المال حساس هستند. راست ميگويند كه مرگ خبر نميكند.
افزودن به علاقه مندی
اطلاعات بیشتر
-20%
شب چهلم
بستن

شب چهلم

۱۱,۰۰۰ تومان ۸,۸۰۰ تومان

شب چهلم  --- زندگینامه شهید زنده غلامرضا عالی

مشخصات شهید غلامرضا عالی

*نام و نام خانوادگی: غلامرضا عالی

*نام پدر : سلیمان

*محل تولد : ری

*تاریخ ولادت: ۱۳۳۹/۰۳/۲۷

*تاریخ شهادت : ۱۳۹۷/۰۲/۱۸

*محل شهادت: بیمارستان

*نحوه شهادت: جراحت ناشی از جانبازی

*مدت عمر: ۵۶ سـال

*محل مزار : بهشت زهرای (س)

*کتاب مربوط به این شهید: شب چهلم

شب چهلم  --- زندگینامه شهید زنده غلامرضا عالی

 

دلنوشته نامه سردار شهید غلامرضا عالی

زندگی زیبای ما با غلامرضا ادامه داشت . او مرتب به جلسات مختلف می رفت و برای مردم صحبت می کرد . از انقلاب و امام و شهدا و ولایت گفت . به جوان ها می گفت : این آرامش امروز ، رایگان به دست نیامده ، کا تا اینکه یکی از روزهای اردیبهشت ۹۷ برای ما رنگ پاییز گرفت ! سردردهای شدید به سراغ غلامرضا آمد . او را به بیمارستان رساندیم . از حال رفته بود . بیهوش بود و پزشکان بالای سرش بودند . عفونت تمام سر و گوش و گلوی او را گرفته بود.

ساعتی بعد ، غلامرضا عالی شهید زنده ی انقلاب ، به کاروان شهدا ملحق شد . او که عمرش را در راه اهداف اسلام و انقلاب طی نمود ، پس از تحمل سالها رنج جانبازی به دوستان شهیدش پیوست . تشییع باشکوه پیکر او از مسجد محل انجام شد و تابوت شهید به بهشت زهرا منتقل و در کنار شهدای مدافع حرم در قطعه ۵۰ آرام گرفت . او هنوز هم زنده است . هر کاری داشته باشم ، زنده تر از قبل می آید و مرا راهنمایی و یاری می کند . کوچکترین کاری برایش انجام می دهم ، از من تشکر می نماید . روحمان با یادش شاد .

مزار سردار شهید غلامرضا عالی

مزار-شهید-زنده-عالی
افزودن به علاقه مندی
افزودن به سبد خرید
-20%
مادرانه
بستن

مادرانه

۹,۵۰۰ تومان ۷,۶۰۰ تومان

مادرانه --- زندگینامه و خاطرات فاطمه سادات موسوی رینه

مادر شهید جاویدالاثر جمال محمد شاهی

مشخصات شهید جمال محمد شاهی

*نام و نام خانوادگی: جمال محمد شاهی

*نام پدر : علی

*محل تولد : تهران

*تاریخ ولادت: ۱۳۴۰/۱۱/۰۲

*تاریخ شهادت : ۱۳۶۲/۰۸/۱۲

*محل شهادت: پنجوین

*نحوه شهادت: عملیات والفجر۴

*مدت عمر: ۲۲ سـال

*محل مزار : جاویدالاثر

*کتاب مربوط به این شهید: مادرانه

مادرانه --- زندگینامه و خاطرات فاطمه سادات موسوی رینه

مادر شهید جاویدالاثر جمال محمد شاهی

جواد برادر شهید جمال محمد شاهی می گفت : آخرین بار جمال را در اواخر مهرماه در اردوگاه فلاحه دیدم . من از ابتدای جنگ در جبهه ی غرب بودم اما در سال ۱۳۶۲ برای یک ماموریت راهی قلاجه داده شدم . خیلی دنبال جمال گشتم اما نتوانستم او را پیدا کنم لحضات غروب بود آماده شده تا با دوستام برگردم . در همان موقع دیدم یک نفر از دور می آید ، مطمئن بودم که جمال است جمال امد و همدیگر را در آغوش کشیدیم چقدر این پسر با حیا بود . جلوی من که برادر بزرگ ترش بودم خجالت می کشید که سرش را بالا بگیرد . به من گفت : این نامه برای شما و خانواده است بعد هم یک پاکت را به من داد . من مطمئن شدم که جمال دیگر برنمی گردد . برای همین او را در آغوش گرفتم و لحظاتی در این حالت بودیم . خلاصه روزها گذشت یک ماه بعد هم خبر مفقود شدن جمال به ما رسید اما در آن نامه که وصبت جمال به حساب می آمد نوشته شده بود :

وصیتنامه شهید جاویدالاثر جمال محمد شاهی

پدر و مادر عزیز ، امیدوارم مرا ببخشید ؛ چون من جز درد سر برای آمد شما نداشتم . می خواستم شما را در پیری باری کنم ما ... زمانی که از خدمت آمدم تا حالا که دوباره به جبهه می روم مثل دیوانه ها بودم باور کنید با آن سنگر و بیابان های خوزستان خو گرفته بودم . خیلی دعا کردم تا دوباره به جبهه بروم . شما هم بدانید که اجر عظیمی در پیشگاه خداوند دارید . شما را به خدا که اگر من شهید شدم خوشحال باشید و همگی لباس سفید بپوشید ، ناراحت نباشید که با این کار ، همه ی خانواده های شهدا و اسرا و مجروحان ناراحت می شوند . چرا باید انسان ناراحت باشد ؛ من را که به زور جبهه نبردند .با فکر و اندیشه ی خود به جبهه رفتم . شما چطور خوشحال می شوید که من ماشین بخرم ، یا ازدواج کنم . اینجا هم باید خوشحال باشید که من مثل دیگران به این اجر عظیم الهی دست یافتم . مادرم ، پدرم ، نه شما از امام حسین ( ع) بالاتريد و نه من از علی اکبر امام حسین ( ع) پس شما در دنیا و آخرت روسفید هستید که افتخار تشیع این است که در راه اسلام شهید داده ، اگر در جمهوری اسلامی من را به جرم منافق بودن یا ضد انقلاب بودن اعدام می کردند ، آن وقت چه می کردید ؟! ... دنیا محل استراحت نیست . محل کشت و زراعت است برای آخرت ، و چه زیبا فرمود رهبر عزیز که عزت و شرف ما در همین جنگ است ... از همه ی آنهایی که مرا می شناسند و یا دوستان می خواهم که مرا حلال کنند و به جای من راهم را دوست داشته همین باشند . والسلام او در قسمتهای دیگری از نامه اش می نویسد : سلام ای مادر چشم انتظارم فروزان اختر شبهای تارم خدمت مادر عزیزم ، پس از تقدیم سلام امیدوارم هیچ گونه کسالتی نداشته باشی ، از شما معذرت می خواهم که به حرفتان گوش ندادم و بار دیگر به جبهه رفتم ) باور بفرمایید هرگز به خاطر پیروی از هوای نفس نبوده . من همیشه به فکر شما بودم ، ولی این قدر دلم برای جبهه تنگ شده بود که دوست داشتم همیشه آنجا باشم ، اینجا واقعا جای با صفایی است . با همه ی سختیها خیلی جای معنوی و انسان سازی است . مادر عزیز ، تو را به خدا تو را به امام زمان ( عج ) تو را به جان هر که دوست داری ، تو را به جان جمال ، اگر من شهید شدم ، گریه نکن . به یاد امام حسین ( ع) و حضرت زهرا ( س) گریه کن . هیچ وقت ناراحت نباش . این را بدان که در دنیا و آخرت و نزد خداوند روسفید هستی این را بدان که خواه ناخواه تا چند سال دیگر همگی از دنیا می رویم ، پس چه بهتر که در راه خدا از دنیا برویم . از همین جا دست و پای تو را میبوسم . قرآن زیاد بخوانید . با هم یکی باشید . تا آن شالله فرج آقا امام زمان ( عج ) هم نزدیک شود.

والسلام

دست بوس همگی شما جمال

افزودن به علاقه مندی
افزودن به سبد خرید
-20%
فرنگیس
بستن

فرنگیس

۴۰,۰۰۰ تومان ۳۲,۰۰۰ تومان

فرنگیس --- خاطرات فرنگیس حیدرپور

فرنگیس حیدرپور متولد سال 41 از یکی از روستاهای گیلانغربی است که در جریان جنگ تحمیلی با رشادت و شجاعت خود حماسه ای را آفرید که بر اثر آن به شیرزن ایران شهرت یافت.

در قسمتی از این کتاب می خوانیم:

با پدرم و همان دو تا فامیل ها راه افتادیم . آنها با خودشان تفنگ داشتند . چند بار برگشتم و از پشت سر ، مادرم را نگاه کردم . زنها دوره اش کرده بودند . او همچنان گریه و زاری می کرد . دلم برایش می سوخت . اصلا به فکر خودم نبودم . هم دلم میخواست پدرم راضی باشد ، هم مادرم ، اراده ای نداشتم اصلا هیچ چیز دست من نبود. این بزرگ ترها بودند برایم تصمیم می گرفتند ، فقط می دانستم باید حرف آنها را گوش کنم.

پدرم دستم را گرفت و گفت . « پشت سر را نگاه نکن ، می خواهم تو را به خانقین ببرم . آنجا قرار است عروس شوی ، آنجا خوشبخت می شوی دیگر مجبور نیستی این قدر کار کنی ، باید قوی باشی ، روله » با غم و غصه ، سرم را پایین انداختم . دلم می‌خواست به پدرم بگویم مرا نبرد ، دلم نیامد . برای اینکه خیالش راحت شود ، گفتم : « غصه نخور کاکه برویم .

تا نزدیکی کوه چغالوند ، هنوز فکر می کردم صدای مادرم را می شنوم که ناله می کند . شاید هم صدای باد بود که توی کوه می پیچید . در آن لحظات ، هر صدایی را مثل صدای مادرم می شنیدم . دلم می خواست دست پدرم را ول کنم و بدو بدو تا روستا برگردم . می دانستم اگر برگردم ، دلش می شکند . برای همین هم سرم را انداختم پایین و بعد سعی کردم خودم را به علف هایی که روی زمین بودند و درختان بلوط سرگرم کنم تا پدرم متوجه اشک هایم نشود بهار بود و کوه و دشت ، پر بود از گل های قشنگ ؛ گل های ریز و درشت و رنگارنگ . خم شدم و از گلهای ریز ، دسته ای چیدم و بو کردم .

دلم گرفت . اگر توی خانه خودمان بودم ، با بچه ها می رفتیم کنگر می کندیم . پدرم و دو مرد که همراهمان بودند ، با هم حرف می زدند ، گاهی از پدرم جلو می افتادم و گاهی آنقدر از آنها دور می شدم که پدرم برمی گشت و بلند می گفت : « فرنگیس ، براگم ، جا ماندی ، زود باش بیا از سمت چغالوند می رفتیم ، راه طولانی بود . صبح حرکت کردیم و دو شبانه روز باید می‌رفتیم تا به مقصد برسیم ، توی راه ، گاهی پدرم را میریدم که گریه می‌کند اما اشکهایش را از من مخفی می کرد . من هم گریه میکردم اما دلم نمیخواست پدرم اشک هایم را ببیند . خارها به پایین لباسم گیر میکردند و به لباسم می چسبیدند .

پیش خودم می گفتم این خارها انگار دارند مرا می گیرند تا نروم ! نزدیک ظهر اولین روز ، پدرم گفت همین جا استراحت کنیم کتری را از آب چشمه ای توی کوه پر کردند و پدرم آتش روشن کرد . من هم کمک کردم . کتری را روی آتش گذاشتم و وقتی آب جوش آمد ، چای درست کردم . پدرم توی استکانهای چای قند ریخت و چای هامان را به هم زدیم . وقتی داشتم با تکه ترکه ای چایم را به هم می زدم . به فکر فرو رفتم یک دفعه صدای پدرم را شنیدم که گفت : « فرنگیس ، براگم زود باش .»

افزودن به علاقه مندی
افزودن به سبد خرید
-20%
ازدواج به سبک شهدا
بستن

ازدواج به سبک شهدا

۲۰,۰۰۰ تومان ۱۶,۰۰۰ تومان

ازدواج به سبک شهدا --- خاطرات کوتاه از ازدواج شهدا

نامه حضرت امام خمینی (ره) به همسرش در جوانی

تصدقت شوم ؛ الهی قربانت بروم ، در این مدت که مبتلا به جدایی از آن نور چشم عزیز و قوت قلبم گردیدم ، متذکر شما هستم ، و صورت زیبایت در آیینه قلبم منقوش است . عزیزم ، امیدوارم خداوند شما را به سلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند . حال من با هر شدتی باشد می گذرد ؛ ولی به حمدالله تاکنون هرچه پیش آمد ، خوش بوده و الان در شهر زیبای بیروت هستم . حقیقتا جای شما خالی است ، فقط برای تماشای شهر و دریا خیلی منظره خوش دارد . صد حیف که محبوب عزیزم همراهم نیست که این منظره عالی به دل بچسبد.

در هر حال ، امشب ، شب دوم است که منتظر کشتی هستیم . از قرار معلوم و معروف ، یک کشتی فردا حرکت می کند ، ولی ماها که قدری دیر رسیدیم ، باید منتظر کشتی دیگر باشیم . عجالتا تکلیف معلوم نیست ، امید است خداوند به عزت اجداد طاهرینم ، که همه ی حجاج را موفق کند به اتمام عمل . از این حيث قدری نگران هستم ، ولی از حیث مزاج بحمد الله به سلامت ، بلکه مزاجم بحمدالله مستقیم تر و بهتر است . خیلی سفر خوبی است ، جای شما خیلی خیلی خالی است . دلم برای پسرت (سیدمصطفی) قدری تنگ نشده است ، امید است که هر دو به سلامت و سعادت در تحت مراقبت آن عزیز و محافظت خدای متعال باشند ... ایام عمر و عزت مستدام . تصدقت ، قربانت ؛ روح الله

منبع: قدس ایران بانوی بزرگ انقلاب ، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی قادر ، صص ۳۱۷ و ۳۱۳

افزودن به علاقه مندی
افزودن به سبد خرید
-20%
ماجرای خود نوشت احمد یوسف زاده
بستن

آن بیست و سه نفر

۶۰,۰۰۰ تومان ۴۸,۰۰۰ تومان

آن بیست و سه نفر --- خاطرات خودنوشت احمد یوسف زاده

یادداشت تجلیل رهبر فرزانه انقلاب از کتاب "آن بیست و سه نفر"

در روزهای پایانی ۹۳ و آغازین ۹۴ با شیرینی این نوشته شیوا و جذاب و هنرمندانه ، شیرین کام شدم و لحظه ها را با این مردان کم سال و پر همت گذراندم .

به این نویسنده خوش ذوق و به آن بیست و سه نفر و به دست قدرت و حکمتی که همه این زیبایی ها ، پرداخت سرپنجه معجزه گر اوست درود می فرستم و جبهه سپاس بر خاک می سایم.

یک بار دیگر کرمان را از دریچه این کتاب ، آن چنان که از دیر باز دیده و شناخته ام ، دیدم و منشور هفت رنگ زیبا و درخشان آن را تحسین کردم.

۹۴/۱/۵

دیدار گروه بیست و سه نفر با صدام حسین

آن-بیست-و-سه-نفر

«صدام برای خنداندن ما ، که از این دیدار اخمو و ناراضی بودیم ، دخترش را وادار به گفتن جوک کرد . اما دخترک سر باز زد و کودکانه گفت : « نُچ » این واکنش و نافرمانی دخترک ما را به خنده ای کمرنگ واداشت ، که البته عکاسان عراقی نهایت استفاده را از این لحظه کردند و شاید به این دلیل بود که فقط همین یک تصویر در همۀ مجلات و نشریات عراقی و بین المللی چاپ و منتشر شد.

روزنامه عراقی

آن-بیست-و-سه-نفر

عراقی ها برای پانسمان پای تیر خورده حمید پاچه شلوار او را بریده بودند . اما در شرح تصویر در روزنامه عراقی نوشته شده : « با این لباس های پاره پاره آنها را به کوره جنگ فرستاده اند . »

سردار شهید حاج قاسم سلیمانی در کنار آن بیست و سه نفر در صحنه فیلم برداری

آن-بیست-و-سه-نفر
افزودن به علاقه مندی
افزودن به سبد خرید
بهترین قیمت

بهترین قیمت

بالاترین کیفیت

بالاترین کیفیت

پرداخت امن

پرداخت امن

پشتیبانی سریع

پشتیبانی سریع

تحویل اکسپرس

تحویل اکسپرس

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید:

فیس بوک توییتر اینستاگرام یوتیوب پینترست

همراه با ما

اتاق خبر سایت ما

فروش در سایت ما

فرصت‌های شغلی

تماس با سایت ما

درباره سایت ما

خدمات مشتریان

پاسخ به پرسش‌های متداول

رویه‌های بازگرداندن کالا

شرایط استفاده

حریم خصوصی

گزارش باگ

راهنمای خرید از سایت ما

نحوه ثبت سفارش

رویه ارسال سفارش

شیوه‌های پرداخت

هفت روز هفته ، ۲۴ ساعت شبانه‌روز پاسخگو هستیم    شماره تماس :  09354642245       آدرس ایمیل :   info@shohadabook.ir

بسم رب الشهداء و الصديقين

و لا تحسبن الذين قتلوا في سبيل االله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون

فروشگاه اینترنتی کتاب شهدا بحمدلله و ان شاءالله در راه پاسداری خون شهیدان از اولین آن حضرت هابیل علیه السلام ، خون پاک ارباب بی کفنمان حسین بن علی علیه السلام و تک تک انسان های پاکی که در راه امام زمانشان حضرت مهدی عجل لله تعالی فرجه الشریف  علیه اسلام به شهادت رسیدند ایجاد گردید. فروشگاه اینترنتی  کتاب شهدا با تقسیم بندی عناوین کتاب شهدا ، از قبیل شهدا تاریخ ، شهدا انقلاب ، شهدا دفاع مقدس ، شهدا مدافع حرم ، شهدا گمنام ، شهدا ترور ، شهدا ماموریت ، شهدا زن ، شهدا آزاده ، شهدا جانباز ، شهدا امربه معروف تشکیل شده است که عاشقان کتب شهدا می توانند کتاب مورد نظر را از فروشگاه انتخاب ، مختصری از خاطرات ، عکسها ، فیلم و ... کتاب شهید مورد نظر مشاهده درصورت علاقه مندی درخواست خرید را انجام و بعد از پرداخت وجه به شکل اینترنتی و ثبت آدرس دقیق پستی ، کتاب را تحویل بگیرند. لازم بذکر است بعلت گستردگی کتب شهدا و حساسیت در ثبت خاطرات شهدا در اوایل کار از کتب کمتری بهره می بریم که ان شاءالله به دعای مادر شهدا ، زهرای بتول سلام الله علیها بر توانمان اضافه و کتب بیشتری را بارگزاری خواهیم نمود . لذا ثبت انتقادات و پیشنهادات در بهتر شدن  فروشگاه اینترنتی کتاب شهدا راه گشاه خواهد بود .  التماس دعا

استفاده از مطالب فروشگاه اینترنتی کتاب شهدا چون برای زنده نگه داشتن فرهنگ ایثار و شهادت می باشد ، کاملا" آزاد بوده و از نظر شرعی مشکلی ندارد . التماس دعا

فروشگاه
علاقه مندی
0 آیتم سبد خرید
حساب کاربری
خانه
  • منو
  • دسته بندی ها
  • کتب شهدا دفاع مقدس
  • کتب تقریظ شده توسط مقام معظم رهبری
  • کتب سردار شهید حاج قاسم سلیمانی
  • کتاب شهدا مخصوص کودکان و نوجوانان
  • کتب خاطرات رزمندگان اسلام
  • یادگاری از شهدا
  • خانه
  • فروشگاه
    • فروشگاه
    • سبد خرید
    • تسویه حساب
    • حساب کاربری
  • درباره ما
  • تماس با ما

سبد خرید

بستن
بازگشت به بالا