امام خامنه ای: زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست

* بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ *

فیس بوک توییتر پینترست لینکدین تلگرام
امام خامنه ای: شهادت مرگ تاجرانه است
فروشگاه اینترنتی کتاب شهدا
ورود / عضویت

ورودایجاد یک حساب کاربری

رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟
لیست علاقه مندی ها
0 آیتم / ۰ تومان
منو
فروشگاه اینترنتی کتاب شهدا
0 آیتم / ۰ تومان
دسته بندی محصولات
  • کتب شهدا دفاع مقدس

    همه کتب شهدا ....

    کتب شهدا گمنام

    ابراهیم هادی 1

    ابراهیم هادی 2

    شاهرخ

    خدای خوب ابراهیم

    مهمان خدا

    راز کانال کمیل

    کتب شهدا ترور

    او یک ملت بود

    تا کوچه های آسمان

    آقا مجتبی

    از برف تا برف

    سردار دلها

    در کمین گلسرخ

    حاج قاسم 1

    مرد

    متولد ماه مارس 

    کتب شهدا  مدافع حرم

    ملاقات در ملکوت

    حجت خدا

    قصه دلبری

    یادت باشد

    پسرک فلافل فروش

    در مکتب مصطفی

    فاطمیون

    برای زِین أب

    مجید بربری

    کتب شهدا انقلاب

    طیب

    سفیر بیداری

    حبیب خدا

    کتب شهدا دفاع مقدس

    بر فراز آسمان

    عارفانه

    بیا مشهد

    نخل سوخته

    علی بی خیال

    مسافر کربلا

  • کتب تقریظ شده توسط مقام معظم رهبری
  • کتب سردار شهید حاج قاسم سلیمانی
  • کتاب شهدا مخصوص کودکان و نوجوانان
  • کتب خاطرات رزمندگان اسلام
  • یادگاری از شهدا
  • خانه
  • فروشگاه
    • فروشگاه
    • سبد خرید
    • تسویه حساب
    • حساب کاربری
  • درباره ما
  • تماس با ما
خانهشهدا دفاع مقدس تنها زیر باران
محصول قبلی
فرار از زندان داعش
فرار از زندان داعش ۱۹,۰۰۰ تومان ۱۵,۲۰۰ تومان
بازگشت به محصولات
محصول بعدی
بلورچی
بلورچی ۴۰,۰۰۰ تومان ۳۲,۰۰۰ تومان
-20%
تنها زیر باران
تنها زیر باران
برای بزرگنمایی کلیک کنید

تنها زیر باران

۶۰,۰۰۰ تومان ۴۸,۰۰۰ تومان

تنها زیر باران — روایت زندگی شهید مهدی زین الدین

فرمانده گردان 412 لشکر 17 علی‌ ابن ابیطالب

مشخصات شهید مهدی زین الدین

*نام و نام خانوادگی: مهدی زین الدین

*نام پدر : عبدالرزاق

*محل تولد : تهران

*تاریخ ولادت: ۱۳۳۸/۰۷/۰۱

*تاریخ شهادت : ۱۳۶۳/۰۸/۲۲

*محل شهادت: جاده بانه – پیرانشهر

*نحوه شهادت:  توسط گروهک های تروریست

*مدت عمر: ۲۵ سـال

*محل مزار : گلزار شهدای علی بن جعفر قم

*کتاب مربوط به این شهید: تنها زیر باران ، از برف تا برف

 

تنها زیر باران — روایت زندگی شهید مهدی زین الدین

متن وصیت نامه شهید مهدی زین الدین

بسمه تعالی

اولین شرط لازم برای پاسداری از اسلام، اعتقاد داشتن به امام حسین(ع) است. هیچ کس نمی‌تواند پاسداری از اسلام کند در حالی که ایمان و یقین به اباعبدالله‌الحسین(ع) نداشته باشد. اگر امروز ما در صحنه‌های پیکار می‌رزمیم و اگر امروز ما پاسدار انقلابمان هستیم و اگر امروز پاسدار خون شهدا هستیم و اگر مشیت الهی بر این قرار گرفته که به دست شما رزمندگان و ملت ایران، اسلام در جهان پیاده شود و زمینه ظهور حضرت امام زمان(عج) فراهم گردد، به واسطه عشق، علاقه و محبت به امام حسین(ع) است. من تکلیف می‌کنم شما «رزمندگان» را به وظیفه عمل کردن و حسین‌وار زندگی کردن.

در زمان غیبت کبری به کسی «منتظر» گفته می‌شود و کسی می‌تواند زندگی کند که منتظر باشد، منتظر شهادت، منتظر ظهور امام زمان(عج). خداوند امروز از ما همت، اراده و شهادت‌طلبی می‌خواهد. در این وصیت نامه فقط مقدار بدهکاریها و بستانکاریها را جهت مشخص شدن برای بازماندگان و پیگیری آنها می نویسم،به انضمام مسائل شرعی دیگر.

1- مسائل شرعی:

الف)نماز: به نظرم نمی آید بدهکار باشم.ولی مواقعی از اوان ممکن است صحیح نخوانده باشم،لذا یکسال نماز ضروری است خوانده شود.

ب)روزه:تعداد190روزه قرض دام وتنوانستم بگیرم.

ج)خمس:سی و پنج هزار ریال به دفتر آیت الله پسندیده بدهکار هست.

د)حق الناس:وای از آتش جهنم و عالم برزخ،خداوند عالم بصیراست.

2- مادیات

الف:بدهکاریها:

1- مبلغ شش هزار تومان معادل شصت هزار ریال به طرح و عملیات ستاد مرکزی بدهکارم،البته قبض دویست هزار ریال است،ولی ازاین مبلغ شصت هزار ریال بدهی بنده است.

2-وام یک میلیون ریالی از ستاد منطقه 1گرفته ام که ماهانه بیشتر ازهزار ریال باید بدهم، از این مبلغ هزار و هفتصد و پنجاه تومان حق مسکن را سپاه می دهد و دویست و پنجاه تومان از حقوقم کسر نمایند.

3-پنجهزار ریال به آقای مهجور (ستاد لشگر) پول نقد بدهکارم و پرداخت شد توسط در گاهی.

ب – بستانکاریها:

1-مبلغ هفتاد و پنج هزار ریال رهن منزل که به آقای رحمانی توفیقی جهت منزل مسکونه داده بودم و طلبکارم.این منزل را بمدت یکسال اجاره نمودم. باتفاق های رحمان توفیقی که ما در طبقه بالا و رحمان در طبقه پایین زندگی می کردند و ظاهرا شهیدحسن باقری از طریق آقای استادان منزل را از شخصی بنام معاضدی(صاحب اصلی خونه)اجاره کرده بودند،ولی نامبرده یکسال است که مبلغ فوق را مستردننموده است.

2- مقداری پول هم که مبلغ آن را نمیدانم (یادم نیست)نزد پدرم داشته‌ام و مقداری هم مجددا اگر به پدرم داده‌ام جهت بدهی‌ها

پدرم برای خانه‌ای که خریده بود تا با آن زندگی کنیم ولی خانه متعلق به پدرم می‌باشد و من فقط مبلغ فوق ویکصد هزار تومان وام مندرج در بند2. بدهکاریها ره از مبلغ نهصد و سی هزار تومان وجه بابت خانه مسکونی که پدرم خریده بوده است را داده‌ام که در صورت مرگ من و فروش خانه مستدعی است.باقیمانده وام را به سپاه برگردانده و طلبکاری من از پدرم رابه همسر و فرزندم بدهید و باقیمانده پول خانه هم طبیعتا به پدرم میرسد.مطلب دیگری به ذهنم نمی‌رسد و اگر کسی مراجعه کرد با توجه به وصییت من اقدام نمایید.

مهدی زین الدین

مزار شهید مهدی زین الدین

مزار-شهید-مهدی-زین-الدین

رهبر معظم انقلاب بر مزار فرمانده 25 ساله

رهبر-انقلاب-بر-مزار-شهید

موجود در انبار

افزودن به علاقه مندی ها loading
اضافه شد! مشاهده لیست علاقه مندی ها
محصول از قبل به علاقه مندی ها اضافه شده! مشاهده لیست علاقه مندی ها
افزودن به علاقه مندی
شناسه محصول: KST10029 دسته: شهدا ترور, شهدا دفاع مقدس برچسب: ترور سردشت, تنها زیر باران, شهید زین الدین, شهید مهدی زین الدین, شهیده ترور, فرمانده گردان 412 لشکر 17 علی‌ ابن ابیطالب, فرمانده لشکر
  • توضیحات
  • توضیحات تکمیلی
  • نظرات (0)
  • ارسال و حمل و نقل
توضیحات

تنها زیر باران — روایت زندگی شهید مهدی زین الدین

 کتاب “تنها زیر باران“

به روایت زینت اسلام دوست : مادر شهید

هر وقت مهدی را بغل می کردم و نگاهم به صورت معصومش می افتاد.، شوری درونم پا می گرفت.، می خواستم طوری تربیتش کنم تا خدا و پیغمبر ( ص) راضی باشند. تا جایی که می شد . بدون وضو شیرش ندادم . سر همه ی بچه ها همین طور رعایت می کردم ؛.اصلا قبل از تولدشان مراقبت هایم شروع می شد ، رفتار م رامی گذاشتم زیر ذره بین.؛ مواظب بودم گناه نکنم . هر لقمه ای را نمی خوردم ؛.لقمه ی حلال را مثل گلی می دیدم که عطروبویش می رفت.و در وجود طفلی می نشست که داشت با شیره ی جانم رشد می کرد.

حواسم بود چه کلامی به زبانم می آید ؛.سنجیده حرف می زدم رفت و آمدهایم محدود شده بود ، سعی می کرده تا جایی که می شود جلوی چشم نامحرم نباشم ، حتی قوم و خویشی که ناچار بودم باهاشان ارتباط داشته باشم ، دلم می خواست با قرآن انس بگیرم ؛ کتاب خدا را بخوانیم و حصاری امن دور خودم بکشم ، آن ایام در حقیقت دوست و فامیلم خدا بود.

در قسمتی از کتاب می خوانیم:

به روایت مصطفی خداوردی ، هم رزم در واحد اطلاعات سپاه قم

وقتی خواستم توضیح بیشتری بده، گفت چیز زیادی ازش نمی دونم ولی فکر می کنیم آدم خطرناکی باشه ، چون یه روز توی نجف وقتی داشتم می رفتم سمت منزل امام خمینی ، دیدم یکی از طلبه های کنار دست امام ، عبا و عمامه ش رو انداخت وسط کوچه و پابرهنه افتاد دنبال یه نفر پشت سرهم داد می زد بگیرید فلان فلان شده رو ، طرف ، همین محمدعلی پارسا بود که فرار کرد .

چشمهای آقامهدی برقی زد و با لحنی که هیجان ازش می بارید . گفت: « پسر این معرکه ست. خبر ، دقیق دقیقه!.وقتی یکی از نزدیکای امام با اون سر و وضع افتاده دنبال طرف.، حتما یه چیزی بوده ! اصلا این دیگه خبر نیست ، اطلاعه ».فوری زنگ زد به شماره ای که از آن بنده خدا گرفته بودم . گفت بیاید دفتر کارمان ، وقتی آمد ، قرار شد با هم بروند گذر خان.و محمد علی را نشان بدهد ، چند روزی گذشت.، خبری از آقا مهدی نبود تا اینکه آمد.و گفت : « پیداش کردم . خونه ی یکی از دوستاش قایم شده . چندتا نیرو می خوام که دستگیرش کنم .

مهدی زین الدین  تنها زیر باران

از عملیات سپاه نیرو گرفتیم و با ماشین شخصی رفتیم سروقتش . نمی خواستیم همین اول کاری لو برویم ، آقامهدی کوچه های اطراف خانه را شناسایی کرده بود . چند نفر را سر این کوچه گذاشت.و چند نفر را سر آن یکی کوچه . به همه شان گفته بود : ممکنه این آدم بره بالای پشت بوم.، بعد بپره توی کوچه و فرار کنه ، حواستون باشه از چنگمون در نره . »

یک نفر عرب زبان هم با خودمان برده بودیم . طلبه ای بود به اسم عالمی که مدت کوتاهی.با واحد همکاری کرد و بعد رفت . آقا مهدی بهش گفت : « با هم می ریم در خونه . من عقب تر وایمیستم . وقتی صاحب خونه اومد به عربی بگو.دوست محمد علی هستی و می خوای ببینیش . اگه خونه بود برو تو ، ما هم پشت سرت میایم . اگه گفت نیست ، برگرد . صبر میکنیم تا خودش بیاد . » عالمی در زد و صاحب خانه ، ازهمه جا بی خبر، باور کرد دوست محمدعلی است.

مهدی زین الدین  تنها زیر باران

رفت تا صدایش کند ، اما آمدنش طول کشید ؛ انگار از قضیه بو برده بود . آقا مهدی معطل نکرد و بدو رفت داخل خانه . ما هم پشت سرش دویدیم . حکم داشتیم . محمدعلی می خواست از راه پشت بام فرارکند که گرفتیمش . گردن کلفت بود و قوی هیکل ، چندنفری به زور توانستیم به دست هایش دست بند بزنیم . وقتی مُقُر آمد ، فهمیدیم جاسوس بوده.؛ آن هم یک جاسوس حرفه ای و کاربلد.

به روایت مجید آیینه، مسئول واحد ادوات لشکر ۱۷ علی بن ابی طالب (ع)

خورشید تازه نور زرد رنگش را کف بیابان پاشیده بود . بلاتکلیف ، نمی دانستم حالا که عقب نشینی شده.، چطور باید آتش بریزیم . هرچه پرس و جو کردم.، خبری از محقق نبود . محقق مسئول واحد خمپاره انداز.، دیشب بی مقدمه سوئیچ ماشینش را تحویلم داد.و گفت : « من شهید می شم ، خودت میدونی و نیروها . » تصمیم گرفتم بروم پیش حسن درویش فرمانده ی تیپ.تا هم خبری از محقق بگیرم و هم ببینم چه کار باید بکنیم . درویش یک نفربر داشت.که بیشتر وقت ها همان جا می شد پیدایش کرد . نزدیک نفربر مهجور را دیدم.

– برادر مهجور ، درویش کجاست؟

– چه کارش داری؟

-می خواستم بدونم حالا که نیروها کشیدن عقب، چطور باید اجرای آتش کنیم ؟.بعدم هر چی می گردم محقق فرمانده واحدمون رو پیدا نمی کنم ، شما ازش خبر نداری ؟

مهدی زین الدین  تنها زیر باران

نگو می دانست محقق شهید شده ، حرف را لای پنبه گذاشت.و سربسته گفت دیگه دنبالش نگرد . » دستم را گرفت.و گفت : « بیا بریم پیش فرمانده . »مهدی زین الدین

هر چه سر چرخاندم ، درویش را ندیدم . یک جوان بیست و چند ساله با ریش های کم پشت و سر و وضع خاکی.، گوشی را گرفته بود دستش و داشت پشت بی سیم نیروها را هدایت می کرد . توی همان نگاه اول به دلم نشست . تا ما را دید ، لبخند روی لبش پررنگ تر شد . سری تکان داد و سلام کرد جواب سلامش را دادم.، گوشی را که زمین گذاشت ، مهجور دست روی شانه ام زد.و گفت : « برادر زین الدین ، ایشون آقای آینه ست.؛ جانشین واحد نمیاد . یواشکی طوری که نشنود.، پرسیدم : « مهجور ، این بنده خدا کیه ؟ مگه نگفتی بریم پیش فرمانده ؟ پس درویش کجاست ؟ »

مهدی زین الدین  تنها زیر باران

گفت : « از دیروز که حسن درویش تیپ رو تحویل داده رفته.، آقا مهدی زین الدین فرمانده ی تیپه ، در آن آشفته بازاری که نیروها داشتند برمی گشتند.و عملیات به بن بست خورده بود ، دلم مثل آب روی آتش می جوشید . دیدنش آرامم کرد . آقا مهدی همین طور بود . هرجا که به تنگنا می افتادیم و فکر می کردیم زمین به آسمان رسیده.، نگاهش ، خنده اش ، دو سه کلام حرفش زیر و رویمان می کرد . بعد یک حال و احوال درست و درمان که حسابی سر کیفم آورد . چند تا دستور داد و گفت : « از این به بعد خودت مسئول واحد خمپاره ای.، برو ببینم چه کار می کنی…

به روایت حاج عبد الرزاق : پدر شهید

دهان زخمی و تاول زده برگشت . طفلی چیزی نمی توانست بخورد . سوپ را رقیق می کردیم تا آبش را بخورد و جان بگیرد . همان را هم به سختی قورت می داد . هرچه می پرسید یم چه اتفاقی افتاده ، طفره می رفت . ما هیچ موقع از کار این دوتا بچه سر در نیاوردیم.، تا مدت ها نه می دانستیم مهدی فرمانده لشکر است ، نه خبر داشتیم مجید در اطلاعات عملیات کار می کند.و توی دل دشمن شناسایی می رود . از جبهه و جنگ می گفتند ، اما از اینکه آنجا چه کار می کنند حرفی نمی زدند.مهدی زین الدین

مجيد آخرش هم چیزی نگفت . بعدها فهمیدیم توی یکی از شناسایی ها به تور بعثی ها خورده . مجبور شده چندین ساعت توی کانال پراز آب کثیف.که چندتا جنازه هم داخلش بوده مخفی شود . از لطف خدا پیدایش نمی کنند . آب آلوده ناخواسته توی دهانش رفته بود . همان آلودگی ، با زخم و تاول خودش را نشان داده بود . چند روز پرستاری اش کردیم بهتر که شد ، نماند . بهشت جبهه ، شهر را در نظرش جهنم می کرد ؛ نمی شد نگهش داشت .

مهدی زین الدین  تنها زیر باران

رسیدیم در خانه ، گفتم : « مادرش مریض احواله.، من نمی تونم زود عکس رو بیارم مقدمه چینی لازم داره . شاید معطل بشید. » گفتند : « عیبی نداره . منتظر می مونیم .. » کلید را به در انداختم و رفتم تو حاج خانم تا مرا دید.، با تعجب پرسید : چه زود برگشتی ؟ خبری شده ؟ ».نمی دانم این قصه توی آن شرایط چطور به ذهنم رسید.، خیلی عادی گفتم : « نه ، یکی از دوستام امشب با خانواده از شهرستان میاد قم . تماس گرفت که براش هتل رزرو کنم ، اومدم اجازه بگیرم بیارمشون خونه . » حاج خانم خنده ی ماتی زد و گفت : « خودت که حال و روز من رو می بینی ، مریضی توان برام نذاشته . آمادگی مهمون داری ندارم.»

خنده را چاشنی حرفم کرد و گفتم : می دونم ، ولی … راستش اینا ی دختر دارن که من می خوام اگه شما بپسندید.، برای مجید خواستگاری کنم. به همین خاطر گفتم امشب بیان شما ببینید شون . » چیزی نگفت . خودم را مشغول تمیزکردن خانه نشان دادم ،.تا حاج خانم رفت توی آشپزخانه ، فوری رفتم سراغ گنجه داشتم.آلبوم ها را نگاه می کردم که آمد.

مهدی زین الدین  تنها زیر باران

– داری چه کار می کنی ؟

– هیچی . دنبال عکس مجید می گردم . می خوام بذارم سر طاقچه ، بچه م خودش که نیست ، اینا که اومدن لااقل عکسش رو ببینن.مهدی زین الدین

حاج خانم هم آمد كمك . هرچه گشتیم . يك دانه عکس هم پیدا نکردیم ، چه می دانستیم همین چند روز پیش که آمده مرخصی.، همه ی عکس هایش را از آلبوم درآورده . بعدها خبردار شدم به خانه ی فامیل هم سرزده و عکس هایش را گرفته.؛ حتی تا اصفهان خانه ی خواهرش هم رفته بود.

گفته بود : « نمی خوام عکسی ازم بمونه ، بزنن جلوی جنازه م . » داشتم لابه لای اسناد و مدارکش چشم می چرخاندم که نگاهم به دیپلمش افتاد . انگار یادش رفته بود عکس روی آن را بکند. چقدر برایش زحمت کشیده بود.؛ هر دوسه ماه يك بار می آمد مرخصی و می رفت سر کلاس می نشست . مدیر مدرسه هم چون عشق و علاقه اش را به جبهه می دانست.، ملاحظه می کرد عذرش را نمی خواست.

مهدی زین الدین  تنها زیر باران

تا اینکه مادرش گفت : « مجید مادر جون ، نمی شه بمونی،.سرفرصت دیپلمت رو بگیری بعد بری جبهه ؟.حیفه ، بعداً به دردت بر خوره. باخنده جواب داد : « دیپلم به چه دردم می خوره . فعلا جنگ از همه چیز مهم تره . » حاج خانم باز حرف خودش را زد.و گفت : « سه چهار ماه که بیشتر نیست . بمون و تلاش کن دیپلمت رو بگیری ، بعد برو .. چند ماه سر کلاس نرفته بود.، کلی درس عقب بود ، اما به احترام حرف مادرش ماند . دیپلمش را که گرفت ، آورد و گذاشت جلوی حاج خانم. خنده ، نمك صورتش را بیشتر کرده بود . گفت : « اینم دیپلم ، برای شما گرفتمش ، بفرمایید … »

عکس را کندم ، آمدم بروم که حاج خانم صدایم زد.

– حاجی کجا داری میری ؟مهدی زین الدین

– می رم تا عکاسی ، این عکس کوچیکه ، بدم بزرگش کنن روی طافچه پیدا باشه.

عکس را دست برادر پاسدار دادم ، نگاهی به عکس انداخت . سرش را بالا آورد . اضطراب نگاهش در کلامش ریخت.و گفت : « حاج آقا ، اگه مجید شهید نشده باشه.و مهدی شهید شده باشه ، شما چی میگی ؟ ».باز گفتم : « انا لله و انا اليه راجعون ». فهمیدم خدا هر دوتایشان را قبول کرده .

توضیحات تکمیلی
وزن0.345 kg
نظرات (0)

دیدگاهها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین نفری باشید که دیدگاهی را ارسال می کنید برای “تنها زیر باران” لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

ارسال و حمل و نقل

شما شاید این را هم دوست داشته باشید

-20%
از برف تا برف
بستن

از برف تا برف

۳۸,۰۰۰ تومان ۳۰,۴۰۰ تومان

از برف تا برف --- خاطرات فرمانده 25 ساله لشکر 17 علی‌ ابن ابیطالب

فرمانده گردان 412 لشکر 17 علی‌ ابن ابیطالب

مشخصات شهید مهدی زین الدین

*نام و نام خانوادگی: مهدی زین الدین

*نام پدر : عبدالرزاق

*محل تولد : تهران

*تاریخ ولادت: ۱۳۳8/۰7/۰۱

*تاریخ شهادت : ۱۳۶۳/08/۲۲

*محل شهادت: جاده بانه - پیرانشهر

*نحوه شهادت:  توسط گروهک های تروریست

*مدت عمر : 25 سـال

*محل مزار : گلزار شهدای علی بن جعفر (ع) قم

*کتاب مربوط به این شهید:  از برف تا برف ، تنها زیر باران 

از برف تا برف --- خاطرات فرمانده 25 ساله لشکر 17 علی‌ ابن ابیطالب

متن وصیت نامه شهید مهدی زین الدین

بسمه تعالی

اولین شرط لازم برای پاسداری از اسلام، اعتقاد داشتن به امام حسین(ع) است. هیچ کس نمی‌تواند پاسداری از اسلام کند در حالی که ایمان و یقین به اباعبدالله‌الحسین(ع) نداشته باشد. اگر امروز ما در صحنه‌های پیکار می‌رزمیم و اگر امروز ما پاسدار انقلابمان هستیم و اگر امروز پاسدار خون شهدا هستیم و اگر مشیت الهی بر این قرار گرفته که به دست شما رزمندگان و ملت ایران، اسلام در جهان پیاده شود و زمینه ظهور حضرت امام زمان(عج) فراهم گردد، به واسطه عشق، علاقه و محبت به امام حسین(ع) است. من تکلیف می‌کنم شما «رزمندگان» را به وظیفه عمل کردن و حسین‌وار زندگی کردن.

در زمان غیبت کبری به کسی «منتظر» گفته می‌شود و کسی می‌تواند زندگی کند که منتظر باشد، منتظر شهادت، منتظر ظهور امام زمان(عج). خداوند امروز از ما همت، اراده و شهادت‌طلبی می‌خواهد. در این وصیت نامه فقط مقدار بدهکاریها و بستانکاریها را جهت مشخص شدن برای بازماندگان و پیگیری آنها می نویسم،به انضمام مسائل شرعی دیگر.

1- مسائل شرعی:

الف)نماز: به نظرم نمی آید بدهکار باشم.ولی مواقعی از اوان ممکن است صحیح نخوانده باشم،لذا یکسال نماز ضروری است خوانده شود.

ب)روزه:تعداد190روزه قرض دام وتنوانستم بگیرم.

ج)خمس:سی و پنج هزار ریال به دفتر آیت الله پسندیده بدهکار هست.

د)حق الناس:وای از آتش جهنم و عالم برزخ،خداوند عالم بصیراست.

2- مادیات

الف:بدهکاریها:

1- مبلغ شش هزار تومان معادل شصت هزار ریال به طرح و عملیات ستاد مرکزی بدهکارم،البته قبض دویست هزار ریال است،ولی ازاین مبلغ شصت هزار ریال بدهی بنده است.

2-وام یک میلیون ریالی از ستاد منطقه 1گرفته ام که ماهانه بیشتر ازهزار ریال باید بدهم، از این مبلغ هزار و هفتصد و پنجاه تومان حق مسکن را سپاه می دهد و دویست و پنجاه تومان از حقوقم کسر نمایند.

3-پنجهزار ریال به آقای مهجور (ستاد لشگر) پول نقد بدهکارم و پرداخت شد توسط در گاهی.

ب – بستانکاریها:

1-مبلغ هفتاد و پنج هزار ریال رهن منزل که به آقای رحمانی توفیقی جهت منزل مسکونه داده بودم و طلبکارم.این منزل را بمدت یکسال اجاره نمودم. باتفاق های رحمان توفیقی که ما در طبقه بالا و رحمان در طبقه پایین زندگی می کردند و ظاهرا شهیدحسن باقری از طریق آقای استادان منزل را از شخصی بنام معاضدی(صاحب اصلی خونه)اجاره کرده بودند،ولی نامبرده یکسال است که مبلغ فوق را مستردننموده است.

2- مقداری پول هم که مبلغ آن را نمیدانم (یادم نیست)نزد پدرم داشته‌ام و مقداری هم مجددا اگر به پدرم داده‌ام جهت بدهی‌ها

پدرم برای خانه‌ای که خریده بود تا با آن زندگی کنیم ولی خانه متعلق به پدرم می‌باشد و من فقط مبلغ فوق ویکصد هزار تومان وام مندرج در بند2. بدهکاریها ره از مبلغ نهصد و سی هزار تومان وجه بابت خانه مسکونی که پدرم خریده بوده است را داده‌ام که در صورت مرگ من و فروش خانه مستدعی است.باقیمانده وام را به سپاه برگردانده و طلبکاری من از پدرم رابه همسر و فرزندم بدهید و باقیمانده پول خانه هم طبیعتا به پدرم میرسد.مطلب دیگری به ذهنم نمی‌رسد و اگر کسی مراجعه کرد با توجه به وصییت من اقدام نمایید.

مهدی زین الدین

مزار شهید مهدی زین الدین

مزار-شهید-مهدی-زین-الدین

رهبر معظم انقلاب بر مزار فرمانده 25 ساله

رهبر-انقلاب-بر-مزار-شهید
افزودن به علاقه مندی
افزودن به سبد خرید

محصولات مشابه

-20%
به نام مادر
بستن

به نام مادر

۴۰,۰۰۰ تومان ۳۲,۰۰۰ تومان
به نام مادر خاطراتی از شهید محمدرضا تورجی زاده
افزودن به علاقه مندی
افزودن به سبد خرید
-20%
شیرین تر از عسل 
بستن

شیرین تر از عسل

۱۴,۰۰۰ تومان ۱۱,۲۰۰ تومان
لورم ایپسوم متن ساختگی با تولید سادگی نامفهوم از صنعت چاپ و با استفاده از طراحان گرافیک است. چاپگرها و متون بلکه روزنامه و مجله در ستون و سطرآنچنان که لازم است و برای شرایط فعلی تکنولوژی مورد نیاز و کاربردهای متنوع با هدف بهبود ابزارهای کاربردی می باشد.
افزودن به علاقه مندی
افزودن به سبد خرید
-20%
دلم تنگه براتون
بستن

دلم تنگه براتون

۱۴,۰۰۰ تومان ۱۱,۲۰۰ تومان
دلم تنگ براتون
افزودن به علاقه مندی
افزودن به سبد خرید
-20%تمام شد
غریب قریب
بستن

غریب قریب

۱۲,۰۰۰ تومان ۹,۶۰۰ تومان

غریب قریب --- زندگی نامه و خاطرات شهید رجب غلامی

مشخصات شهید رجب غلامی

*نام و نام خانوادگی: رجب غلامی

*نام پدر : غلام

*محل تولد : شهر لار،کابل افغانستان

*تاریخ ولادت: ۱۳۴۳

*تاریخ شهادت : 1364/12/06

*محل شهادت: سلیمانیه

*نحوه شهادت: خوابیدن روی سیم خاردار ها و سپس اصابت تیر به چشم چپ

*مدت عمر:  21 سـال

*محل مزار : گلزار شهدای یونسی بجستان (خراسان جنوبی)

*کتاب مربوط به این شهید: غریب قریب

شهید-رجب-غلامی

غریب قریب: زندگی نامه سردار شهید رجب غلامی

شهید رجبعلی غلامی افغانی فرزند غلام  در شهر لار کابل افغانستان در سال ۴۳ در خانواده ای مستضعف  اما متدین و با معرفت  پا به عرصه‌ی وجود نهاد. رجبعلی  دوران کودکی از مادر یتیم و همراه خواهران و برادرانش با پدرش زندگی می‌کرد . وی در زمان بمباران  افغانستان توسط شوروی سابق از خانواده اش جدا  و برای فرار از خدمت به حکومت کمونیستی در سن ۱۲ -۱۱ سالگی به ایران  مهاجرت  کردو در شهر بجستان (خراسان جنوبی)سکنی گزید . او برای تأمین مخارج خود باسواد اندک در مرغداری آقای فلاحتی  و مدتی در کوره آجر پزی مشغول به کار شد . رجبعلی فردی درستکار ، امین ، بردبار و آرام بود . و به نماز و روزه اش بسیار اهمیت می‌داد و در ایام محرم در عزاداری اباعبدالله الحسین (ع) شرکت می‌کرد . با اینکه یک افغانی بود، اما دفاع از اسلام و کشور ایران را وظیفه خود و آن را همچون کشورخودش دوست می‌داشت. بارها گفته بود: تا کنون رهبری همچون رهبر ایران ندیده ام .مدتی در پایگاه شهید بهشتی چمران و پایگاه های دیگر فعالیت خویش را آغاز نمود .با شروع جنگ راهی جبهه و به مدت ۲ سال در کردستان در تیپ ویژه ی شهدا به عنوان تخریب چی فعالیت می‌کرد .  و سرانجام در منطقه عملیاتی قادر در تاریخ ۶/۱۲/۶۴ شربت شهادت نوشید و روح پاک شهید در تیرماه سال ۸۴ در گلزار شهدای یونسی  به خاک سپرده شد .  

وصیت نامه سردار شهید رجب غلامی

رجب قبل از آخرین اعزام ، از برادر باغبان خواست تا وصیت او را بنویسد و در پیش خود نگهدارد . رجب می گفت و آقای باغبان اینگونه نوشت :

«من المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينظر واما بدالله تبديلا»

از مومنین بزرگانی هستند که به عهد و پیمانی که با خدا بسته اند کاملاً وفادارند ، پس برخی بر آن عهد ایستادگی کردند تا برای خدا شهید ، شدند . ( قرآن کریم )

سپاس و ستایش ، حیّ سبحان را که بر بندگان خود منت نهاد و صراط مستقیم الهی را برایش رهنمون شد . السلام علیک یا اباعبدالله الا ، السلام علیک یا ثارالله ، سلام بر تو ای امام که چگونه زیستن و چگونه مردن را به ما آموختی و سلام بر شهیدان عزیز که حرکت خود درس آزادگی را به ما آموختند . اينجانب رجب غلامی افغانی بر حسب وظیفه شرعی که بر گردن خود احساس می کنم و عشق سوزانی که در اثر ارادت به امام حسین تمام جودم را می سوزاند ، اینک به یاری خدا و همت شما ملت شهید پرور جنان ، لباس رزم به تن می کنم .

و بر آنم که تا نابودی کامل استکبار از پای ننشینم جرأت و جسارت سخن گفتن در برابر شما سروران عزیز را ندارم ، ولی به عنوان برادری کو چک لازم می دانم تا نکاتی را متذکر شوم سزاوار نیست که پس از گذشت چهار سال از جنگی که به جمهوری اسلامی تحمیل کرده اند همچنان بی تفاوت بمانیم . در خانه ماندن را به جهاد ترجیح دهیم و اگر به این روال حرکت کنیم ، نعوذ بالله که سخت در خسرانیم پدران و مادران عزیزی که در تشییع جناره ام شرکت کرده اید ، برایم افسوس نخورید ، بلکه به جای این افسوس خوردن ، خواسته فرزندانتان را جواب مثبت دهید و آن ها را روانه جبهه کنید که امروز خط سرخ حسینی ، خون می طلبد . اگر جسدم به دست دوستان افتاد در کنار دیگر برادران و دوستان شهیدم در بجستان به خاک بسپارید . برادران عزیز ، همانطور که می دانید من غریبم و پدر و مادر ندارم ، همچنین برادر و خواهری از شما عزیزان تقاضا دارم گاهگاهی که بر سر قبرم حاضر شوید فاتحه ای بخوانید و اگر ممکن بود یک شب جمعه دعای کمیل را بر سر مزارم برگزار کنید . انشاء الله ضمنا مو تورم را بفروشید و پولش را به جبهه واریز کنید ، در پایان از کلیه برادران و خواهران بجستان امید عفو و بخشش دارم اگر خطایی از من مشاهده کرده اند خواهشاً ببخشید . از برادران عزیزم احمد باغبان و علی پور اسماعیل می خواهم که به جای برادر ، جنازه ام را به خاک بسپارند.

والسلام عليكم

العبد الحقير غلامی

مزار سردار شهید رجب غلامی

مزار-مطهر-شهید-رجب-غلامی

مراسم تشییع پیکر مطهر سردار شهید رجب غلامی

  تشییع-پیکر-مطهر-شهید-رجب-غلامی
افزودن به علاقه مندی
اطلاعات بیشتر
-20%داغ
مزد اخلاص
بستن

مزد اخلاص

۱۱,۰۰۰ تومان ۸,۸۰۰ تومان

مزد اخلاص: زندگی نامه و خاطرات شهید علی محمد صباغ زاده

 

علی‌محمد صباغ‌زاده در ۲۰مرداد سال ۱۳۳۶ و سه روز پس‌از عاشورا در همدان بدنیا آمد . او در دامن پاک مادری مهربان و پدری با ایمان تربیت یافت . از سن هفت سالگی نماز و روزه‌اش را به‌جای می‌آورد !

اگر سحر او را بیدار نمی‌کردند ، بدون سحری روزه می‌گرفت .

پول تو جیبی می‌گرفت و به دوستان فقیرش می‌داد. غذایی که به‌همراه می‌برد با ضعیف‌ترین دانش‌آموز ان می‌خورد .

مهربانی و خلوص او نزد خاص و عام زبانزد بود .در دوران دبیرستان فعالیت مخفی علیه رژیم شاه را آغاز کرد . بعد از اخذ دیپلم برای خدمت سربازی وارد ارتش شد . در این دوران نیز به فعالیت اسلامی و انقلابی و آگاه‌سازی سربازان پرداخت . به‌هنگام صدور فرمان امام ( ره ) مبنی‌بر ترک پادگان‌ها از آنجا فرار کرد . علی‌محمد در تکثیر و توزیع نوار و اعلامیه‌های امام نقش اساسی ایفا نمود . بعد از پیروزی انقلاب با روحیه‌ای خاص ، صمیمی و دلسوزی که داشت به تعلیم و تربیت شغل معلمی روی آورد .

برای خدمت به روستاها رفت و علاوه‌بر تدریس ،کمک مادی و معنوی نیز به شاگردان می‌کرد . با انتقال به شهر رزن بر فعالیت‌های خویش افزود، سخنرانی در مراسم‌های مختلف ، ساختن مسجد ، برگزاری نمازجمعه، گسترش کتابخانه و.... وی حتی از حقوق خود خوراک و پوشاک دانش‌آموزان نیازمند را تامین می‌کرد . علی برای بیت‌المال اهمیت بسیار زیادی قایل بود و این شاه بیت خاطرات اوست . او این‌گونه به حلال و حرام دقت داشت و هرگز از بیت‌المال استفاده ی شخصی نکرد که نمونه‌های زیادی از این‌دست وجود دارد . وی در سال ۱۳۵۸در مدرسه راهنمایی روستای جامیشلو که اینک به نام وی ، شهید صباغ‌زاده نام‌گذاری شده ، مدتی به فعالیت پرداخت . فعالیت‌های انقلابی و محبوبیت ایشان بین مردم باعث شد مورد غضب منافقین قرار بگیرد و چند بار از سوی آنان تهدید شود . ولی با وجود این بر فعالیت‌های خویش افزود .

در آزادسازی شهر پاوه از چنگ ضدانقلاب به آن منطقه عزیمت نمود . پس‌از آن به دلیل نیاز مبرم به وجود ایشان ، به همدان آمد و سپاه و آموزش‌وپرورش و پایگاه بسیج به فعالیت شبانه‌روزی پرداخت .

مسئولان تا دو سال اجازه‌ی حضور مجدد در جبهه را به او ندادند . اما او که جانش در جبهه‌ها بود ، اجازه خواست تا فقط ۱۵ روز به جبهه برود ! ششم بهمن ۱۳۶۱روز خداحافظی او بود ، او به قول خود عمل کرد و پانزده روز بعد به همدان برگشت تا روی دست مردم تا ملکوت خدا رهسپار شود ! و از خدا خواسته بود که مانند سالار شهیدان بدون سر به ملاقات خدا برود و یک ترکش بزرگ ، در عملیات والفجر مقدماتی ، آرزوی او را برآورده کرد .دوستانش وقتی پیکر او را پیدا کردند ،متوجه بوی عطر عجیبی می‌شوند که همه ی بدن او را معطر کرده . این بوی عطر همه را مست کرده بود ، هر کس به سمت او می‌رفت از بوی عطر عجیب این شهید می‌گفت .

 

نامه‌ها و نوشته‌هایی از شهید علی محمد صباغ زاده

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم

ولا تحسین الذین قتلو فی‌سبیل‌الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون ! پروردگارا مرا جزو کسانی قرار نده که برای غیر تو (ریا و نفع شخصی طلبی) کشته شدند . سلام به رهبر کبیر انقلاب اسلامی امام‌خمینی دامت‌برکاته و سلام به شهدای به‌خون‌خفته ی کربلاهای ایران و درود به مردم قهرمان و شهیدپرور ایران اسلامی . این بنده حقیر خدا با دل پر از عشق الله آگاهانه راه شهادت را انتخاب کردم و از خدای پاک لایزال خواهانم که گناهان زیادم را ببخشد و در روز قیامت در پیشگاه خودش مرا رو سفید کند . اما چند جمله‌ای با شما عزیزانم دارم . پدر و مادر خوبم ،اگر خدای‌ناکرده شما را ناراحت کردم ، مرا ببخشید ؛ زیرا نمی‌خواهم با رضایتی شما از دنیا بروم ولی شما خواهران مهربانم به شما وصیتی می کنم و آن این است که تقوی راحتما حتما رعایت کنید و حجابتان را حفظ کنید تا پیش فاطمه زهرا ( س) روسفید شوید . ولی تو همسر عزیزم امیدوارم که تقوا و نظم را در کارهایت پیشه سازی و بچه‌مان ، سمیه ، را ان‌شاءالله زینب‌وار بار بیاوری تا برای اسلام و سمیه باشد . اما شما دوستان فداکارم که برای من همیشه برادر بوده‌اید . از شما می‌خواهم که همیشه با هم خوب باشید و از غیبت و تهمت دوری کنید و تاآنجاکه می‌توانید به خاطر و رضایت خدا کار مردم را انجام دهید بدون منت و همیشه با یاد خدا باشید . زیرا به یاد خدا بودن حد و مرزی ندارد .دیگر بیشتر از این مزاحم اوقات شریفتان نمی شوم . والسلام علی من تبع الهدی .

بنده خدا علی‌محمد صباغ‌زاده ۱۳۶۱/۱۱/۸

افزودن به علاقه مندی
افزودن به سبد خرید
-20%
در بند سرو
بستن

سرو در بند

۱۰,۰۰۰ تومان ۸,۰۰۰ تومان

سرو در بند --- زندگینامه و خاطرات دانشجوی شهید محمدرضا چمنی

مشخصات شهید محمدرضا چمنی

*نام و نام خانوادگی: محمدرضا چمنی

*نام پدر : غلامرضا

*محل تولد : نیشابور

*تاریخ ولادت: ۱۳۲۳/۰۳/۰۴

*تاریخ شهادت : ۱۳۶۹/۱۱/۱۴

*محل شهادت: منطقه میمک

*نحوه شهادت: طی عملیات عاشورا

*مدت عمر: ۲۶ سـال

*محل مزار : گلزار شهدای نیشابور

*کتاب مربوط به این شهید: سرو در بند

سرو در بند --- زندگینامه و خاطرات دانشجوی شهید محمدرضا چمنی

 در این مجموعه از اسوه و الگویی برای جوانان این دیار صحبت می کنیم که نابغه ی تحصیلی در نیشابور بود . دوره دانش سرای عالی را سپری کرد و در روستا معلم شد . دیپلم ریاضی و سپس تجربی و در دوران دانشجویی دیپلم ادبی گرفت ! در کنکور سراسری با رتبه ممتاز در رشته مکانیک دانشگاه صنعتی شریف پذیرفته شد . جوانی که رشته ی فعالیت منافقین را پنبه کرد . جزو اولین فاتحان لانه جاسوسی به حساب می آمد .در سخنان او به عنوان یکی از اصلی ترین فاتحين لانه ، هنوز موجود است اردوهای جهادی راه انداخت . مشکلات روستاها را فهیمد . با کمترین امکانات و با دست خالی ، مدلی از کوره های کم حجم قابل استفاده روستاها را طراحی و اجرا کرد . این اختراع او ثبت شد و در روزنامه های آن زمان انعکاس داشت .

قدرت مدیریت جمعی داشت . زیرک و در عین حال شجاع بود . اطلاعات دینی او بسیار بالا بود . کتابهای علما را مرتب مطالعه می کرد . با قرآن و نهج البلاغه مأنوس بود . ورزشکار بود و در ورزشهای رزمی و دومیدانی رتبه داشت . جوان با اخلاص حکایت ما ، در هر جمعی وارد می شد ، به خاطر درایت و تسلط بر مسائل سیاسی و اعتقادی ، بهترین نظرات را ارائه می کرد . شاید به همین دلیل بود که منافقین در دانشگاه ، نمی توانستند با او هم کلام شوند . با آغاز جنگ راهی جبهه شد . مدتی در ستاد جنگهای نامنظم بود و سپس راهی کردستان شد .

چیزی نگذشته بود که در کردستان به اسارت گروهک تروریستی خبات در آمد . برایش حکم اعدام صادر کردند ، اما خم به ابرو نیاورد . بعد از مدتی شروع به هدایت زندان بان خود کرد . تأثير او تا به آنجا رسید که مسئولین گروهک خبات را دگرگون کرد ! محمد از دین برایشان می گفت . کلام نافذ او اثر گذاشت . بسیاری از آنها از دشمنی با انقلاب و ایران دست برداشتند . حاصل زحمات او ، تبدیل صدها دشمن به دوست بود. خودش می گفت که ۱۴۰ نفر از آنان را با سلاح به شهر بانه فرستادم تا سلاح خود را تحویل مسئولین دهند . گروهک تروریستی او را آزاد کرد تا بر گردد، اما نرفت ! گفت : می مانم تا بدانم کدامیک از ما حرف حق می زنیم ؟!

با مخالفین جمهوری اسلامی بحث می کرد و بسیاری از آنان را تغییر داد. جوان داستان ما از لحظه لحظه زندگی نورانی خود استفاده کرد . غفلت و تنبلی و بیکاری در او راه نداشت . دستی بر قلم داشت . متون بسیار زیبایی در شب های سرد زندان کردستان به رشته تحریر در آورده . او هنرمند بود . آثار و طرح های نقاشی بر شیشه ، از او به یادگار مانده . مدتی بعد از آزادی ، در عملیات میمک ، همراه با رزمندگان تیپ جوادالائمه (ع) راهی خط دشمن شد . هنوز ۲۶ سال از زندگی با ارزش او نگذشته بود که به مهمانی حضرت حق دعوت شد .

آخرین نامه دانشجوی شهید محمدرضا چمنی یک ماه قبل از شهادت

به نامش . با سلام به حضور پدر ، مادر و تمام عزیزان . خواستم برایتان بنویسم . ولی بهتر از حرف خودم و حرف همه کس ، کلام مولا علی بالا را یافتم . با وجود آن شرم دارم که از خودم چیزی بگویم . بنابراین عین آن را برایتان می نویسم : " هر که از بعيد بترسد دور به او نزدیک شود . هر که از قوت دنیا سیر نشود ، هرچه جمع کند او را بس نباشد . هر که برای دنیا بکوشد از دستش برود و هر که از آن دست کشد نزدش آید . همانا دنیا سایه ای است که تا مدت مقرری دراز است . خدا رحمت کند بنده ای را که سخن حکیمانه بشنود و به دل سپارد و به راه راست که دعوت شد ، به آن گراید و دست به دامن نجات بخش رهبری زند و نجات یابد . خوبی پیش دارد و کار خوب کند ، ذخیرهای پیش فرستد و از مخدور کناره گیرد . با هوای نفسش مبارزه کند و آرزوی بیجا را به کنار نهد . صبر را مرکب نجات کند و تقوا را بر برگی وفات سازد . به راه راست روشن و جاده معلوم بچسبد و مهلت را غنیمت شمارد . از محبوب ترین راه ها به خدا دو جرعه است یکی جرعه خشمی که با حلمش در خوری و یکی جرعه غمی که با صبرش برخوری و از محبوب ترین راهها به خدا دو قطره است ، قطره اشکی در دل شب و قطره خونی در راه خدا و از محبوب ترین گام ها به سوی خدا دو گام است ، گامی که مجاهدان راه خدا را محکم سازد و گامی برای صله رحم و گامی که برای جهاد بر دارد بهتر است. الحق که عالی فرموده است ، پس از کلامش پند گیریم و از پروردگار بخواهیم که به ما توفیق عنایت فرماید تا هر آنچه از هر کداممان ساخته است انجام دهیم تا حتی المقدور در عرصه " ان الانسان لفي خسر " کمتر متضرر گردیم . ان شاء الله

به یادتان و ملتمس دعایتان محمدرضا چمنی

۶۳/۶/۲۷

 

وصیت نامه دانشجوی شهید محمدرضا چمنی

وصیت نامه السلام علينا وعلى عباد الله الصالحين حقیر ، سفل اسفل ، محمد چمنی با اطمینان کامل از درستی راه اسلام و خط تشیع راستین و ائمه بزرگوار و قبول رهبری خمینی عزیزم ، با تمام وجود ، ضرورت مبارزه در جبهه ی خدا را که به حق ، جبهه حق علیه باطل و بهترین راه و در حال حاضر مهمترین راهی است که برای پیشبرد اسلام عزیز می تواند وجود داشته باشد ، حس کرده و با این امید که پروردگار ، توفیق خدمت خالصانه را نصیب این حقیر بگرداند در جبهه شرکت می کنم . ضمن پوزش از پدر و مادر و تمامی عزیزان که در مدت عمر سراسر خطایم مزاحمشان بوده و جز دردسر چیزی برایشان نداشتم ، ملتمس دعای خیرشان می باشم تا شاید پروردگار رحیم ، این قطره ناچیز را به کرم خویش بپذیرد و همچنان که مادر عزیزم نام رضا را برایم انتخاب نموده ، شایسته این نام در پیشگاه قدس احدیت باشم .

به امید حلالیت از همه شما محمدرضا چمنی

۶۳/۷/۲

افزودن به علاقه مندی
افزودن به سبد خرید
-20%
میرزا محمد پدر کردستان
بستن

میرزا محمد پدر کردستان

۱۰,۰۰۰ تومان ۸,۰۰۰ تومان
میرزا محمد پدر کردستان
افزودن به علاقه مندی
افزودن به سبد خرید
-20%
قرار یکشنبه ها
بستن

قرار یکشنبه ها

۱۴,۰۰۰ تومان ۱۱,۲۰۰ تومان

قرار یکشنبه ها - - -  زندگینامه و خاطرات ذاکر شهید داود عابدی

معاون گروهان سوم

مشخصات شهید داود عابدی

*نام و نام خانوادگی: داود عابدی دخرآبادی

*نام پدر : عباس

*محل تولد : دَخرآباد اصفهان

*تاریخ ولادت: ۱۳۴۲/۰۱/۰۷

*تاریخ شهادت : ۱۳۶۳/۱۲/۲۲

*محل شهادت: جزیره مجنون

*نحوه شهادت: دفاع مقدس

*مدت عمر: ۲۱ سـال

*محل مزار : گلزار شهدای بهشت زهرا تهران

*قطعه و ردیف و شماره :  قطعه ۲۷ - ردیـف ۱۱۷ - شـماره ۹

*کتاب مربوط به این شهید:  قرار یکشنبه ها

 

قرار یکشنبه ها - - -  زندگینامه و خاطرات ذاکر شهید داود عابدی

داود عابدی در هفتم فروردین ماه ۱۳۴۲ در دَخرآباد (منطقه ای در اصفهان) به دنیا آمد. پدرش حاج عباس نام داشت و به آهنگری ماشین در دروازه قزوین تهران مشغول بود. دارای سه برادر به نام های حمید، مجید و مهدی بود. پدرش فرد مذهبی بود و در کنار تفریح، تربیت را اصل و هدف قرار می داد. داود تابستان ها در کنار پدرش به آهنگری و صافکاری می پرداخت و در پانزده سالگی برای خودش استادکار شده بود.

در مدرسه لرزاده اطراف میدان خراسان تهران تحصیل نمود و از سال سوم ابتدایی شروع به حفظ قرآن نمود. به همراه برادرش حمید در کلاس های اخلاق حاج آقا مجتهدی شرکت می نمود ولی طلبه رسمی نبود. هر شب در مسجد با دوستان انقلابی کارها را هماهنگ می‌کردند و همگی با هم در تظاهرات و اعتصابات شرکت می‌کردند .

یکی از نیروهای فعال بسیج بود و کلاس‌های آموزشی میدان تیر را در مسجد گذراند .پدرش حاج عباس به داوود و حمید گفت جنگ شروع‌شده نباید دست روی دست گذاشت جبهه‌ها نیرو می‌خواهد یا شما مراقب خانواده باشید و من به جبهه می‌روم یا من بمانم و شما راهی جبهه شوید. داوود به پدرش گفت: شما باید بالای سر خانواده باشید، من می‌روم.

داوود همراه با برخی دوستانش از میدان خراسان و مسجد روحانی راهی جبهه شد و در جمع نیروهای دکتر چمران در ستاد جنگ‌های نامنظم پذیرفته شد . سال ۶۱ در بیت حضرت امام در جماران به‌عنوان پاسدار فعالیت خود را ادامه داد.

سرانجام در سحرگاه ۲۲ اسقند ماه ۱۳۶۳ عملیات بدر، در مسیری که دوشکاهای دشمن به‌شدت شلیک می‌کردند، تیر دوشکا از پهلوی چپ او وارد و از پهلو راستش خارج شد. شهید عابدی خیلی دوست‌داشت مثل حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها شهید شود. و بالاخره همانگونه که خودش دوست داشت، با عشق به حضرت زهرا (س) و حضرت علی (ع) با پهلوی شکسته پر کشید. مزار این شهید بزرگوار در کنار برادر شهیدش حمید عابدی، در قطعه ۲۷ گلزار شهدای بهشت زهرای تهران قرار دارد.

شهید-عابدی

تصویر دست نوشته شهید داود عابدی

دست نوشته شهید عابدی دست نوشته شهید عابدی دست نوشته شهید عابدی  

متن وصیت نامه شهید داود عابدی

بسم الله الرحمن الرحیم
خدمت والدین محترم و گرامی
پس از عرض سلام و کسب اجازه از محضر مقدس بقیه الله الاعظم حجه ابن الحسن العسگری (عج) و با عرض سلام به امام امت و درود فراوان به شهدای راه حق و آزادی. پس از عرض سلام و ارادت امیدوارم حالتان خوب بوده باشد و قلب رئوفتان را غمی نزدوده باشد و از این دوری مصلحتانه ناراحت نبوده باشید. باری اگر از احوالات اینجانب خواسته باشید بحمداله در زیر سایه‌ مولا امام زمان (عج) و از عنایات الله حالمان خوب است و در سلامت کامل می‌باشیم الان که این نامه را می‌نویسم حدودا ساعت 5.55 بعدازظهر می‌باشد و امروز صبح از پیش حمید و مهدی آمدیم دیشب تا امروز صبح پیش آنها بودم یعنی دیروز ظهر من و چهارتا از دوستانمان از اینجا برای دیدن آن‌ها و بقیه دوستانمان رفتیم و حال تمامشان خوب بود و سلام رساندند و فاصله‌شان با دشمن زیاد است و حتی صدای گلوله‌ی دشمن را نیز نمی‌شنوند و جایشان بسیار راحت و خوب است و دلتان نه برای ما و نه برای آنان شور نزند زیرا ما هم برای خودمان صاحبی داریم و فرماندهی داریم و او خود از تمام رزمندگان و سربازان خود حفاظت می‌کند – اگر زنده ماندیم فبها و اگر زخمی یا شهید شدیم که زهی سعادت ما تا روز حمله یا همین‌جا هستیم یا اگر به جبهه هم برویم در فاصله‌ی 20 کیلومتری چادر می‌زنیم تا روز حمله یعنی کلا لشکر حضرت رسول (ص) تا روز حمله اصلا وارد خط نمی‌شود و همچنین گردان کمیل که حمید و مهدی در آن مستقر هستند.
خوب از این حرفا بگذریم حال شما چطور است به مجید و مهدی و منصوره سلام برسانید. عباس آقا اردستانی و خانواده و زهرا سلام برسانید و بگویید دلشان برای ما شور نزند و ماجرا را بگویید برایشان به آقا جون بزرگ و ننه سلام برسانید و آقا تقی و کل خانواده سلام برسانید و آقا سیدعلی و خانواده سلام مخصوص برسانید و به محمود آقا و خانواده سلام برسانید و به دایی عباس و خانواده سلام برسانید به دایی اصغر سلام برسانید.
به دایی امید و خانواده سلام برسانید. به عمو اصغر و خانواده سلام برسانید. به رحمت و محمد آقا و خانواده سلام برسانید به امید عابدی سلام مخصوص برسانید. مهدی و حمید عابدی نیز به تمامی نامبردگان و بقیه دوستان سلام می‌رسانند. به تمام آنهایی که الان نامشان در ذهنم نیست سلام برسانید. به بچه‌های گاراژ و بقیه دوستان سلام برسانید. خوب دیگر زیاد عرضی نیست و وقت نماز مغرب است و باید قلم را به زمین بگذاریم و سرتان را بیش از این درد نمی‌آورم. راستی می‌توانید برایمان نامه بنویسید. من تا به حال نمی‌دانستم در خط هم نامه را برای بچه‌ها می‌برند ولی امروز فهمیدم که نامه می‌رسد و اگر توانستید برایم تلگراف بزنید که تا قبل از حمله به دستم برسد و از احوالتان مطلع شوم و به عباس آقا هم بگویید برایم نامه بنویسد.
والسلام علی من اتبع المهدی
مخلص همگی شما داود عابدی
امام را دعا کنید – التماس دعا
جواب نامه فوری
 15/11/1361

مزار شهید داود عابدی

مزار-شهید-عابدی

افزودن به علاقه مندی
افزودن به سبد خرید
بهترین قیمت

بهترین قیمت

بالاترین کیفیت

بالاترین کیفیت

پرداخت امن

پرداخت امن

پشتیبانی سریع

پشتیبانی سریع

تحویل اکسپرس

تحویل اکسپرس

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید:

فیس بوک توییتر اینستاگرام یوتیوب پینترست

همراه با ما

اتاق خبر سایت ما

فروش در سایت ما

فرصت‌های شغلی

تماس با سایت ما

درباره سایت ما

خدمات مشتریان

پاسخ به پرسش‌های متداول

رویه‌های بازگرداندن کالا

شرایط استفاده

حریم خصوصی

گزارش باگ

راهنمای خرید از سایت ما

نحوه ثبت سفارش

رویه ارسال سفارش

شیوه‌های پرداخت

هفت روز هفته ، ۲۴ ساعت شبانه‌روز پاسخگو هستیم    شماره تماس :  09354642245       آدرس ایمیل :   info@shohadabook.ir

بسم رب الشهداء و الصديقين

و لا تحسبن الذين قتلوا في سبيل االله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون

فروشگاه اینترنتی کتاب شهدا بحمدلله و ان شاءالله در راه پاسداری خون شهیدان از اولین آن حضرت هابیل علیه السلام ، خون پاک ارباب بی کفنمان حسین بن علی علیه السلام و تک تک انسان های پاکی که در راه امام زمانشان حضرت مهدی عجل لله تعالی فرجه الشریف  علیه اسلام به شهادت رسیدند ایجاد گردید. فروشگاه اینترنتی  کتاب شهدا با تقسیم بندی عناوین کتاب شهدا ، از قبیل شهدا تاریخ ، شهدا انقلاب ، شهدا دفاع مقدس ، شهدا مدافع حرم ، شهدا گمنام ، شهدا ترور ، شهدا ماموریت ، شهدا زن ، شهدا آزاده ، شهدا جانباز ، شهدا امربه معروف تشکیل شده است که عاشقان کتب شهدا می توانند کتاب مورد نظر را از فروشگاه انتخاب ، مختصری از خاطرات ، عکسها ، فیلم و ... کتاب شهید مورد نظر مشاهده درصورت علاقه مندی درخواست خرید را انجام و بعد از پرداخت وجه به شکل اینترنتی و ثبت آدرس دقیق پستی ، کتاب را تحویل بگیرند. لازم بذکر است بعلت گستردگی کتب شهدا و حساسیت در ثبت خاطرات شهدا در اوایل کار از کتب کمتری بهره می بریم که ان شاءالله به دعای مادر شهدا ، زهرای بتول سلام الله علیها بر توانمان اضافه و کتب بیشتری را بارگزاری خواهیم نمود . لذا ثبت انتقادات و پیشنهادات در بهتر شدن  فروشگاه اینترنتی کتاب شهدا راه گشاه خواهد بود .  التماس دعا

استفاده از مطالب فروشگاه اینترنتی کتاب شهدا چون برای زنده نگه داشتن فرهنگ ایثار و شهادت می باشد ، کاملا" آزاد بوده و از نظر شرعی مشکلی ندارد . التماس دعا

فروشگاه
علاقه مندی
0 آیتم سبد خرید
حساب کاربری
خانه
  • منو
  • دسته بندی ها
  • کتب شهدا دفاع مقدس
  • کتب تقریظ شده توسط مقام معظم رهبری
  • کتب سردار شهید حاج قاسم سلیمانی
  • کتاب شهدا مخصوص کودکان و نوجوانان
  • کتب خاطرات رزمندگان اسلام
  • یادگاری از شهدا
  • خانه
  • فروشگاه
    • فروشگاه
    • سبد خرید
    • تسویه حساب
    • حساب کاربری
  • درباره ما
  • تماس با ما

سبد خرید

بستن
بازگشت به بالا