حضرت یار 2 — خاطرات خود گفتۀ حضرت آیت الله سید علی خامنه ای
کتاب «حضرت یار 2» دومین جلد از مجموعه حضرت یار است که گوشه ای از خاطرات خود گفته ی معظم له را شامل می شود.
خمپاره زنی میرزا جواد آقای تهرانی
گاهی یک روحانی مسن و پیرمرد ، اثرش از روحانی جوان بیشتر است . یکی از علمای محترم مشهد ، از مُسنّین علمای مشهد که حتما اغلب آقایان می شناسند.، آقای حاج میرزا جواد آقای تهرانی ، مردِ ملاّ ، پیرمرد پشت خمیده ی با عصا ، ایشان چند بار جبهه رفته.
یک بار ایشان از جبهه برگشتند آمدند تهران ، می رفتند مشهد.، با بنده ملاقات کردند.؛ خدمت امام رسیدند . به من گفتند که من وقتی رفتم جبهه.، دیدم بچه ها من را به چشم یک پیرمرد نگاه کنند.، گفتم نخیر از من هم کار بر می آید . بعد به من گفتند که پس شما پای خمپاره بیایید.، آقای آقامیرزا جواد آقا را بردند پای خمپاره . ایشان گلوله ی خمپاره را می انداختند توی خمپاره.و پرتاب می شد و می خورد به دشمن . خب خمپاره انداز ، خوب است دیگر . خمپاره زنی ، یک کار رزمی ، شما ببینید چقدر در روحیه ی این جوان ها اثر می کند.، چه جانی به اینها می دهد .
حضرت یار 2
آن جوانی می بیند این پیرمرد ۸۰ ساله با محاسن سفید.، پشت خمیده ، عصا به دست آمده پای خمپاره ایستاده و خمپاره می زند.، این جوان دیگر ممکن نیست که از مقابل دشمن بر گردد عقب و احساس ترس بکند.
آقایانی که بودند می دانند دیگر.، چون خمپاره صدا دارد و معمولاً آن کسی که خودش خمپاره را می اندازد.سرش را می برد عقب و گوش ها را می گیرد.، ایشان می گفت خمپاره را که می زدم.، برای این که صدای خمپاره توی گوشم نپیچد.، وقتی گلوله خمپاره می خواست بیرون بیاید ، فریاد می زدم الله اکبر. منظره را مجسم کنید یک پیرمردِ عالمِ محاسن سفیدی.، پای خمپاره ایستاده هی خمپاره می زند ، هی می گوید الله اکبر .
از ترس جلو نمی آمدند
یکی از امدادهای الهی در جنگ های رسول اکرم ( صلی الله علیه و آله ).این بوده که نیروهای دشمن را در چشم سپاهیان اسلام.، کم جلوه می داده « اذا التقيتم في اعينكم.قليلا و يقللكم في اعينهم » در قرآن است.، شما را در چشم آنها زیاد نشان می دهیم.، آنها را در چشم شما کم نشان می دهیم . می دانید روحیه یکی از اساسی ترین عناصر رزم است دیگر.، اگر روحیه نباشد ، هرچی هم عدد زیاد باشد.، فایده ای ندارد و این روحیه ایجاد می کند . من این را در جنگ احساس کردم .
حضرت یار 2
من حالا عیب ندارد این را بگویم . یک وقتی در مقابل دو لشکر و نیم عراقی در غرب اهواز.ما فقط یک تیپ داشتیم ، آن هم یک تیپی که استعدادش به قدر یک گردان هم نبود آمدند . عراقی ها ! عراقی ها از ترس این تیپ جلو نمی تا ۲۰ کیلومتری اهواز تقریباً آمدند ، چرا جلوتر نیامدند ؟ از چی می ترسیدند ؟ از یک تیپی که آنجا توی زمین فرو رفته بود و سنگر کنده بود و مستقر شده بود .
حضرت یار 2
این تیپ را وقتی ما می رفتیم می دیدیم ، واقعاً دلمان می سوخت که نیروهای ما چه قدر کم اند . یک تیپ ضعیفی بود که اولش استعداد آن در حد یک گردان بود . و حالا اگر بگویم که این تیپ چند تا تانک داشت ، واقعاً هر شنونده ای تعجب خواهد کرد . یک تیپ بی استعداد ضعیف از لحاظ تجهیزات و از لحاظ نفرات ، عمدتاً از لحاظ تجهیزات زرهی . این تیپ ، دو تا لشکر را جلوی خودش معطل کرده بود .
به فاصله ی دو ، سه کیلومتری همین تیپ ، « دب حردان » معروف که مدت ها اسمش سرزبانها بود و لابد شنیدید ، که بعد هم ما آن را گرفتیم ، یعنی نیروهای اسلام گرفتند دب حردان را . آن دب حردان معروف مرکز نیروهای عراقی بود ، دو لشکر و نیم نیروی عراقی آنجا گسترش یافته بود و نیروهای ما این قدر بود . این ها از ترس همان یک تیپ ، جلو نمی آمدند .
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.