امام خامنه ای: زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست

* بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ *

فیس بوک توییتر پینترست لینکدین تلگرام
امام خامنه ای: شهادت مرگ تاجرانه است
فروشگاه اینترنتی کتاب شهدا
ورود / عضویت

ورودایجاد یک حساب کاربری

رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟
لیست علاقه مندی ها
0 آیتم / ۰ تومان
منو
فروشگاه اینترنتی کتاب شهدا
0 آیتم / ۰ تومان
دسته بندی محصولات
  • کتب شهدا دفاع مقدس

    همه کتب شهدا ....

    کتب شهدا گمنام

    ابراهیم هادی 1

    ابراهیم هادی 2

    شاهرخ

    خدای خوب ابراهیم

    مهمان خدا

    راز کانال کمیل

    کتب شهدا ترور

    او یک ملت بود

    تا کوچه های آسمان

    آقا مجتبی

    از برف تا برف

    سردار دلها

    در کمین گلسرخ

    حاج قاسم 1

    مرد

    متولد ماه مارس 

    کتب شهدا  مدافع حرم

    ملاقات در ملکوت

    حجت خدا

    قصه دلبری

    یادت باشد

    پسرک فلافل فروش

    در مکتب مصطفی

    فاطمیون

    برای زِین أب

    مجید بربری

    کتب شهدا انقلاب

    طیب

    سفیر بیداری

    حبیب خدا

    کتب شهدا دفاع مقدس

    بر فراز آسمان

    عارفانه

    بیا مشهد

    نخل سوخته

    علی بی خیال

    مسافر کربلا

  • کتب تقریظ شده توسط مقام معظم رهبری
  • کتب سردار شهید حاج قاسم سلیمانی
  • کتاب شهدا مخصوص کودکان و نوجوانان
  • کتب خاطرات رزمندگان اسلام
  • یادگاری از شهدا
  • خانه
  • فروشگاه
    • فروشگاه
    • سبد خرید
    • تسویه حساب
    • حساب کاربری
  • درباره ما
  • تماس با ما
خانهخاطرات رزمندگان اسلام حکایت زخم ها
محصول قبلی
حاج قاسمی که من می شناسم 
حاج قاسمی که من می شناسم ۳۰,۰۰۰ تومان ۲۴,۰۰۰ تومان
بازگشت به محصولات
محصول بعدی
فدائیان ولایت
فدائیان ولایت ۲۸,۰۰۰ تومان ۲۲,۴۰۰ تومان
-20%
حکایت زخم ها 
حکایت زخم ها 
برای بزرگنمایی کلیک کنید

حکایت زخم ها

۵۵,۰۰۰ تومان ۴۴,۰۰۰ تومان

حکایت زخم ها — روایت زخم های چهار جانباز مُدافع حَرم

هدف از گردآوری این کتاب ، فقط برداشتن یک گام در این مسیر و نمایش بخش کوچکی از تابلوی رنگارنگ و امید بخـش وحـدت میان اقشار و اقوام مختلف امت اسلامی در مواجهه با یک شرارت بین المللی بوده است . صحنه ای که با قدری نور تابانـدن بـر آن ، به ما نشان می دهد چطور تفاوت ها و تعصب ها رنگ می بازند تا انسانیت و یکرنگی بماند ، انسان ها به زبان مشترک ایمان برسند و با اتحاد ، برای رسیدن به آینده ای روشن ، در حضور باقی مانده ، بـرای اهـل زمین تلاش کنند.

در قسمتی از این کتاب می خوانیم:

با سروسامان گرفتن دفتر بسیج ، هیئت های چندگانه کوچه و محله های کهنز هم به دست حاج آقا بهرامی و دیگر بزرگترها یکی شدند و صاحب یک هیئت بزرگ شدیم ، هر سال از یک ماه مانده به محـرم بـرای هیئت مان داربست و چادر اجاره می کردیم و به قیمت زخم و زیلی شدن دست و پای مان خودمان همه چیز را مثل قطعات پازل سر هم می کردیم تا برای سیزده شب مجالس روضه با صفایی برگزار کنیم ، حتی اگر لازم می شد گاهی با گریه و التماس از مدرسه اجازه می گرفتیم و گاهی پنهانی از مدرسه جیم می شدیم تا در کنار بزرگترهای مان که از یگان های خدمت شان مرخصی گرفته بودند ، حاضر شویم و مقدمات کار را فراهم و هیئت را اداره کنیم .

استقبال جمعیت باعث شده بود هر سال بخشی به بخش های قبلی اضافه و فضای هیئت را بزرگتر کنیم ولی حضور مردم در برنامه های هیئتی دیگر به جز عزاداری ماه محرم برای اعیاد و دیگر مناسبت ها هم به قدری چشمگیر بود که در نهایت به فکر پیدا کردن زمینی در همان حوالی برای ساخت مسجد افتادیم . پیدا کردن زمین آن قدرها کار سختی نبود ، اما یا آن ها را به ما نمی دادند یا ما پول کافی برای خریدشان نداشتیم . در نهایت حاج آقا بهرامی دست به دامان حاج آقا ثمری ، امام جمعه شهربار شد و از ایشان خواست برای ساخت مسجدی برای اهالی کهنر زمینی در اختیارمان بگذارند . حاج آقا ثمری هم به او اطمینان خاطر داد که در صورت برخورد با چنین موقعیتی حتما با ما همکاری خواهد کرد .

به تدبيـر صـاحـب اصلی تمام امـور درست چند روز بعد از آن دیدارحاج آقا حسینی سر از دفتر امام جمعه در آورد و موضوع زمین وقف کرده اش برای ساخت مسجد را پیش کشید . در واقع حاج آقا حسینی که پیش از آن در مرکز شهریار مسجدی ساخته بود و خودش متولی آن به حساب می آمد ، از سال ها قبل زمینی در نزدیکی کهنز را هم وقف ساخت مسجد کرده و بنا بر آنچه خودش برای حاج آقا ثمری تعریف کرده بود با دیدن خوابی به فکر تسریع در ساخت آن افتاده بود: «چند شب پیش خواب دیدم در زمینی که حوالی کهنز برای مسجد وقف کردم مسجد زیبایی ساخته شده و نوری از اون ساطع میشه که کل شهر رو در بر می گیره. رو همین حساب اومدم تا خبر بدم چنین زمینی هم موجوده و اگر شما امکان ساختش رو دارید بسم الله.»

موجود در انبار

افزودن به علاقه مندی ها loading
اضافه شد! مشاهده لیست علاقه مندی ها
محصول از قبل به علاقه مندی ها اضافه شده! مشاهده لیست علاقه مندی ها
افزودن به علاقه مندی
شناسه محصول: KSKR10040 دسته: خاطرات رزمندگان اسلام برچسب: حکایت زخم ها, روایت زخم های چهار جانباز مُدافع حَرم, مدافع حرم
  • توضیحات
  • توضیحات تکمیلی
  • نظرات (0)
  • ارسال و حمل و نقل
توضیحات

حکایت زخم ها — روایت زخم های چهار جانباز مُدافع حَرم

حکایت زخم ها

حکایت زخم ها 

زخم رضا

تا چشم باز کند و حالش جا بیاید.، فقط صحنه ای را که پیش از به هوش آمدن در ذهنش دیده بود.به خاطر می آورد . یک سید جلیل القدر و سبزپوش به او نزدیک شده و فرموده بود.: « هم خودت و هم فرزندت رو نجات دادم . اسمش رو بگذار رضا . » آن هم بدون اینکه بداند چند ساعت قبل.، پزشک بیمارستان فیروزآبادی پدرم را کنار کشیده.و بعد از چند جمله مقدمه چینی آب پاکی را روی دستش ریخته است.که احتمال دارد همسر یا فرزندت ، شاید هم هر دوی آنها از دست بروند .

از بیمارستان مستقیم آمدیم.خانه پدر بزرگ که خانه پدری ام هم محسوب می شد.، پدر بزرگم یکی از آن پیرمردهای باصفا و معتقد و انقلابی بود.که هر کدام از اتاق های خانه اش در محله کیان شهر تهران را برای یکی از پسرهایش کنار گذاشته بود . هر کدام که ازدواج می کردند دست نوعروس شان را می گرفتند.وبرای سکونت به آن خانه می آوردند . مادرم بدون اینکه تردیدی درباره رؤیای صادقه اش داشته باشد.، حساب کوچک تر و بزرگ تری را می کرد و خجالت می کشید در خصوص اسم روی حرف پدر بزرگ بزند .

زخم رضا

در نتیجه با ده روزه شدنم طبق سنت خانوادگی ، مجلس نام گذاری برگزار شد و بعد از گفتن اذان ، اقامه ، اسم چهارده معصوم و نصیحت بزرگ خانواده در گوشم ، اسمی انتخاب شد و مرا به آن نام صدا کردند . یک اسم معمولی که نه انتصابی به اهل بیت داشت و نه از نظر مادرم چندان بامسما به نظر می رسید تا در سکوت خون خونش را بخورد و باز نتواند خودش را راضی کند که حرفی بزند.

فردای آن روز پدر با همراهی پدربزرگم برای گرفتن شناسنامه ام به ثبت احوال مراجعه می کند.و درست در لحظه ای که باید اسم انتخابی را به مأمور ثبت بگوید.هیچ چیز به خاطر نمی آورد . نه او و نه حتی پدر بزرگ . در وضعیت امکان پرس و جو نداشتن از اهل خانه به دلیل نبودن تلفن ، مجبور می شود.صادقانه اعتراف کند : « جناب ما اسمی که قرار بود برای بچه بذاریم رو یادمون رفته ! ».تا کارمند ثبت یک نگاه ناباورانه به پدر و یک نگاه ارزیابانه به مدارک بیندازد و بگوید : « ۲۱ شهریور ۵۹ ؟ این بچه که روز تولد امام رضا به دنیا اومده ! خب اسمش رو بذارید رضا دیگه . » گل از گل پدربزرگ می شکفد و در حالی که به شدت از این پیشنهاد خوشش آمده می گوید : « راست می گی ؟ »

توضیحات تکمیلی
وزن0.178 kg
نظرات (0)

دیدگاهها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین نفری باشید که دیدگاهی را ارسال می کنید برای “حکایت زخم ها” لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

ارسال و حمل و نقل

محصولات مشابه

-20%
ازدواج به سبک شهدا
بستن

ازدواج به سبک شهدا

۲۰,۰۰۰ تومان ۱۶,۰۰۰ تومان

ازدواج به سبک شهدا --- خاطرات کوتاه از ازدواج شهدا

نامه حضرت امام خمینی (ره) به همسرش در جوانی

تصدقت شوم ؛ الهی قربانت بروم ، در این مدت که مبتلا به جدایی از آن نور چشم عزیز و قوت قلبم گردیدم ، متذکر شما هستم ، و صورت زیبایت در آیینه قلبم منقوش است . عزیزم ، امیدوارم خداوند شما را به سلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند . حال من با هر شدتی باشد می گذرد ؛ ولی به حمدالله تاکنون هرچه پیش آمد ، خوش بوده و الان در شهر زیبای بیروت هستم . حقیقتا جای شما خالی است ، فقط برای تماشای شهر و دریا خیلی منظره خوش دارد . صد حیف که محبوب عزیزم همراهم نیست که این منظره عالی به دل بچسبد.

در هر حال ، امشب ، شب دوم است که منتظر کشتی هستیم . از قرار معلوم و معروف ، یک کشتی فردا حرکت می کند ، ولی ماها که قدری دیر رسیدیم ، باید منتظر کشتی دیگر باشیم . عجالتا تکلیف معلوم نیست ، امید است خداوند به عزت اجداد طاهرینم ، که همه ی حجاج را موفق کند به اتمام عمل . از این حيث قدری نگران هستم ، ولی از حیث مزاج بحمد الله به سلامت ، بلکه مزاجم بحمدالله مستقیم تر و بهتر است . خیلی سفر خوبی است ، جای شما خیلی خیلی خالی است . دلم برای پسرت (سیدمصطفی) قدری تنگ نشده است ، امید است که هر دو به سلامت و سعادت در تحت مراقبت آن عزیز و محافظت خدای متعال باشند ... ایام عمر و عزت مستدام . تصدقت ، قربانت ؛ روح الله

منبع: قدس ایران بانوی بزرگ انقلاب ، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی قادر ، صص ۳۱۷ و ۳۱۳

افزودن به علاقه مندی
افزودن به سبد خرید
-20%
تا کربلا...
بستن

تا کربلا…

۱۷,۰۰۰ تومان ۱۳,۶۰۰ تومان
تا کربلا... : چهل روایت از دلدادگی شهدا به حضرت امام حسین علیه السلام و شهدای کربلا
افزودن به علاقه مندی
افزودن به سبد خرید
-20%تمام شد
خون دلی که لعل شد 
بستن

خون دلی که لعل شد

۴۵,۰۰۰ تومان ۳۶,۰۰۰ تومان

خون دلی که لعل شد     خاطرات حضرت آیت الله العظمی سیّد علی خامنه ای ( مدّظلّه العالی) از زندانها و تبعید دوران مبارزات انقلاب اسلامی

افزودن به علاقه مندی
اطلاعات بیشتر
-20%
فرنگیس
بستن

فرنگیس

۴۰,۰۰۰ تومان ۳۲,۰۰۰ تومان

فرنگیس --- خاطرات فرنگیس حیدرپور

فرنگیس حیدرپور متولد سال 41 از یکی از روستاهای گیلانغربی است که در جریان جنگ تحمیلی با رشادت و شجاعت خود حماسه ای را آفرید که بر اثر آن به شیرزن ایران شهرت یافت.

در قسمتی از این کتاب می خوانیم:

با پدرم و همان دو تا فامیل ها راه افتادیم . آنها با خودشان تفنگ داشتند . چند بار برگشتم و از پشت سر ، مادرم را نگاه کردم . زنها دوره اش کرده بودند . او همچنان گریه و زاری می کرد . دلم برایش می سوخت . اصلا به فکر خودم نبودم . هم دلم میخواست پدرم راضی باشد ، هم مادرم ، اراده ای نداشتم اصلا هیچ چیز دست من نبود. این بزرگ ترها بودند برایم تصمیم می گرفتند ، فقط می دانستم باید حرف آنها را گوش کنم.

پدرم دستم را گرفت و گفت . « پشت سر را نگاه نکن ، می خواهم تو را به خانقین ببرم . آنجا قرار است عروس شوی ، آنجا خوشبخت می شوی دیگر مجبور نیستی این قدر کار کنی ، باید قوی باشی ، روله » با غم و غصه ، سرم را پایین انداختم . دلم می‌خواست به پدرم بگویم مرا نبرد ، دلم نیامد . برای اینکه خیالش راحت شود ، گفتم : « غصه نخور کاکه برویم .

تا نزدیکی کوه چغالوند ، هنوز فکر می کردم صدای مادرم را می شنوم که ناله می کند . شاید هم صدای باد بود که توی کوه می پیچید . در آن لحظات ، هر صدایی را مثل صدای مادرم می شنیدم . دلم می خواست دست پدرم را ول کنم و بدو بدو تا روستا برگردم . می دانستم اگر برگردم ، دلش می شکند . برای همین هم سرم را انداختم پایین و بعد سعی کردم خودم را به علف هایی که روی زمین بودند و درختان بلوط سرگرم کنم تا پدرم متوجه اشک هایم نشود بهار بود و کوه و دشت ، پر بود از گل های قشنگ ؛ گل های ریز و درشت و رنگارنگ . خم شدم و از گلهای ریز ، دسته ای چیدم و بو کردم .

دلم گرفت . اگر توی خانه خودمان بودم ، با بچه ها می رفتیم کنگر می کندیم . پدرم و دو مرد که همراهمان بودند ، با هم حرف می زدند ، گاهی از پدرم جلو می افتادم و گاهی آنقدر از آنها دور می شدم که پدرم برمی گشت و بلند می گفت : « فرنگیس ، براگم ، جا ماندی ، زود باش بیا از سمت چغالوند می رفتیم ، راه طولانی بود . صبح حرکت کردیم و دو شبانه روز باید می‌رفتیم تا به مقصد برسیم ، توی راه ، گاهی پدرم را میریدم که گریه می‌کند اما اشکهایش را از من مخفی می کرد . من هم گریه میکردم اما دلم نمیخواست پدرم اشک هایم را ببیند . خارها به پایین لباسم گیر میکردند و به لباسم می چسبیدند .

پیش خودم می گفتم این خارها انگار دارند مرا می گیرند تا نروم ! نزدیک ظهر اولین روز ، پدرم گفت همین جا استراحت کنیم کتری را از آب چشمه ای توی کوه پر کردند و پدرم آتش روشن کرد . من هم کمک کردم . کتری را روی آتش گذاشتم و وقتی آب جوش آمد ، چای درست کردم . پدرم توی استکانهای چای قند ریخت و چای هامان را به هم زدیم . وقتی داشتم با تکه ترکه ای چایم را به هم می زدم . به فکر فرو رفتم یک دفعه صدای پدرم را شنیدم که گفت : « فرنگیس ، براگم زود باش .»

افزودن به علاقه مندی
افزودن به سبد خرید
-25%تمام شد
سه دقیقه در قیامت
بستن

سه دقیقه در قیامت

۱۸,۰۰۰ تومان ۱۳,۵۰۰ تومان

سه دقیقه در قیامت

خاطرات واقعی و هیجان انگیز حضور سه دقیقه در عالم دیگر را از زبان یکی از مدافعان حرم روایت می کند. خاطرات یکی از مدافعان حرم که در جریان عمل جراحی برای لحظاتی از دنیا می رود و سپس با شوک در اتاق عمل، دوباره به زندگی برمی گردد؛ اما در همین زمان کوتاه چیزهایی دیده که درک آن برای افراد عادی سخت است.

بيت المال

از ابتدای جوانی و از زمانی كه خودم را شناختم، به حق الناس و بيت المال بسيار اهميت ميدادم. پدرم خيلي به من توصيه ميكرد كه مراقب بيت المال باش. مبادا خودت را گرفتار كنی. از طرفی من پای منبرها و مسجد بزرگ شدم و مرتب اين مطالب را ميشنيدم. لذا وقتي در سپاه مشغول به كار شدم، سعی ميكردم در ساعاتی كه در محل كار حضور دارم، به كار شخصی مشغول نشوم. اگر در طی روز كار شخصی داشتم و يا تماس تلفنی شخصی داشتم، به همان ميزان و كمی بيشتر، اضافه كاری بدون حقوق انجام ميدادم كه مشكلی ايجاد نشود.
با خودم ميگفتم: حقوق كمتر ببرم و حلال باشد خيلی بهتر است.
از طرفی در محل كار نيز تلاش ميكردم كه كارهای مراجعين را به دقت و با رضايت انجام دهم. اين موارد را در نامه عملم ميديدم. جوان پشت ميز به من گفت: خدا را شكر كن كه بيت المال برگردن نداری وگرنه بايد رضايت تمام مردم ايران را كسب ميكردي! اتفاقاً در همانجا كسانی را ميديدم كه شديداً گرفتار هستند. گرفتار رضايت تمام مردم، گرفتار بيت المال. اين را هم بار ديگر اشاره كنم كه بُعد زمان و مكان در آنجا وجود نداشت. يعنی به راحتی ميتوانستم كسانی را كه قبل از من فوت كرده اند ببينم، يا كسانی را كه بعد از من قرار بود بيايند! يا اگر كسی را ميديدم، لازم به صحبت نبود، به راحتی ميفهميدم كه چه مشكلی دارد. يكباره و در يك لحظه ميشد تمام اين موارد را فهميد. من چقدر افرادی را ديدم كه با اختلاس و دزدی از بيت المال به آن طرف آمده بودند و حالا بايد از تمام مردم اين كشور، حتی آنها كه بعدها به دنيا مي آيند، حلاليت ميطلبيدند! اما در يكي از صفحات اين كتاب قطور، يك مطلبی براي من نوشته بود كه خيلي وحشت كردم! يادم افتاد كه يكی از سربازان، در زمان پايان خدمت، چند جلد كتاب خاطرات شهدا به واحد ما آورد و گذاشت روی طاقچه و گفت: اينها اينجا بماندتا سربازهايی كه بعداً ميآيند، در ساعات بيكاری استفاده كنند. كتابهای خوبی بود. يك سال روی طاقچه بود و سربازهايی كه شيفت شب بودند، يا ساعات بيكاری داشتند استفاده ميكردند. بعد از مدتی، من از آن واحد به مكان ديگری منتقل شدم. همراه با وسايل شخصي كه ميبردم، كتابها را هم بردم. يك ماه از حضور من در آن واحد گذشت، احساس كردم كه اين كتابها استفاده نميشود. شرايط مكان جديد با واحد قبلی فرق داشت و سربازها و پرسنل، كمتر اوقات بيكاری داشتند. لذا كتابها را به همان مكان قبلی منتقل كردم و گفتم: اينجا بماند بهتر استفاده ميشود. جوان پشت ميز اشاره ای به اين ماجرای كتابها كرد و گفت: اين كتابها جزو بيت المال و برای آن مكان بود، شما بدون اجازه، آنها را به مكان ديگری بردی، اگر آنها را نگه ميداشتی و به مكان اول نمی آوردی، بايد از تمام پرسنل و سربازانی كه در آينده هم به واحد شما مي آمدند، حلاليت ميطلبيدی! واقعاً ترسيدم. با خودم گفتم: من تازه نيت خير داشتم. من از كتابها استفاده شخصی نكردم. به منزل نبرده بودم، بلكه به واحد ديگري بردم كه بيشتر استفاده شود، خدا به داد كسانی برسد كه بيت المال را ملك شخصی خود كرده اند!!! در همان زمان، يكی از دوستان همكارم را ديدم. ايشان از بچه هاي با اخلاص و مؤمن در مجموعه دوستان ما بود. او مبلغی را از فرمانده خودش به عنوان تنخواه گرفته بود تا برخی از اقلام را براي واحد خودشان خريداری كند. اما اين مبلغ را به جای قرار دادن در كمد اداره، در جيب خودش گذاشت! او روز بعد، در اثر سانحه رانندگی درگذشت. حالا وقتی مرا در آن وادی ديد، به سراغم آمد و گفت: «خانواده فكر كردند كه اين پول برای من است و آن را هزينه كرده اند. تو رو خدا برو و به آنها بگو اين پول را به مسئول مربوطه برسانند. من اينجا گرفتارم. تو رو خدا براي من كاری بكن.»
تازه فهميدم كه چرا برخی بزرگان اينقدر در مورد بيت المال حساس هستند. راست ميگويند كه مرگ خبر نميكند.
افزودن به علاقه مندی
اطلاعات بیشتر
-20%
شب چهلم
بستن

شب چهلم

۱۱,۰۰۰ تومان ۸,۸۰۰ تومان

شب چهلم  --- زندگینامه شهید زنده غلامرضا عالی

مشخصات شهید غلامرضا عالی

*نام و نام خانوادگی: غلامرضا عالی

*نام پدر : سلیمان

*محل تولد : ری

*تاریخ ولادت: ۱۳۳۹/۰۳/۲۷

*تاریخ شهادت : ۱۳۹۷/۰۲/۱۸

*محل شهادت: بیمارستان

*نحوه شهادت: جراحت ناشی از جانبازی

*مدت عمر: ۵۶ سـال

*محل مزار : بهشت زهرای (س)

*کتاب مربوط به این شهید: شب چهلم

شب چهلم  --- زندگینامه شهید زنده غلامرضا عالی

 

دلنوشته نامه سردار شهید غلامرضا عالی

زندگی زیبای ما با غلامرضا ادامه داشت . او مرتب به جلسات مختلف می رفت و برای مردم صحبت می کرد . از انقلاب و امام و شهدا و ولایت گفت . به جوان ها می گفت : این آرامش امروز ، رایگان به دست نیامده ، کا تا اینکه یکی از روزهای اردیبهشت ۹۷ برای ما رنگ پاییز گرفت ! سردردهای شدید به سراغ غلامرضا آمد . او را به بیمارستان رساندیم . از حال رفته بود . بیهوش بود و پزشکان بالای سرش بودند . عفونت تمام سر و گوش و گلوی او را گرفته بود.

ساعتی بعد ، غلامرضا عالی شهید زنده ی انقلاب ، به کاروان شهدا ملحق شد . او که عمرش را در راه اهداف اسلام و انقلاب طی نمود ، پس از تحمل سالها رنج جانبازی به دوستان شهیدش پیوست . تشییع باشکوه پیکر او از مسجد محل انجام شد و تابوت شهید به بهشت زهرا منتقل و در کنار شهدای مدافع حرم در قطعه ۵۰ آرام گرفت . او هنوز هم زنده است . هر کاری داشته باشم ، زنده تر از قبل می آید و مرا راهنمایی و یاری می کند . کوچکترین کاری برایش انجام می دهم ، از من تشکر می نماید . روحمان با یادش شاد .

مزار سردار شهید غلامرضا عالی

مزار-شهید-زنده-عالی
افزودن به علاقه مندی
افزودن به سبد خرید
-20%تمام شد
صراط الرحمه
بستن

صراط الرحمه

۷,۵۰۰ تومان ۶,۰۰۰ تومان
صراط الرحمه : سیره علماء و شهدا در احترام به والدین و فضیلت یتیم نوازی
افزودن به علاقه مندی
اطلاعات بیشتر
-20%تمام شد
بستن

یاد امام و شهدا

۱۰,۰۰۰ تومان ۸,۰۰۰ تومان

یاد امام و شهدا --- خاطراتی از حضرت امام خمینی (رضوان الله تعالی علیه)

ای کاش من هم یک پاسدار بودم

بیانات امام در دیدار با فرماندهان سپاه پاسداران - ۱۳۶۰/۱۰/۲۸

بسم الله الرحمن الرحيم

شما باید خدا را شکر کنید که این عملیات اسلامی به دست شما اجرا می شود ، هرکس توفیق این عمل را ندارد . امروز صبح بعد از ملاقات با تنی چند از پاسداران ، به این فکر افتادم که ای کاش من هم یک پاسدار بودم . اینها چه می کنند و من چه کار ، آنها می روند با دشمن اسلام می جنگند و من در این جا هستم و نمی توانم ، شما قدر خودتان را بدانید . خداوند به شما عنایت داشته است که شما را مهیا کرده است تا قرآن کریم و اسلام عزیز و میهن اسلامی را حفظ کنید . نظام الهی مقرر کرده است تا شما برای خدمت به اسلام انتخاب شوید و این پیش خدا ثبت است و ملائكة الله و خداوند پشتیبان شماست و دلتان قوی باشد .

هر قدمی که برای اسلام بر میدارید ، قدمی است الهی که خدا برای شما پیش آورده است . شما روی تدبیر و فکر عمل کنید ، دیگر نه از کشتن بترسید و نه از کشته شدن ، عمده این است که قصدتان خالص باشد که بحمدالله هست . روحیه قوی این جوانان بیست ساله از اموری است که انسان را به تعجب وا می دارد . ... دیشب وقتی دیدم عراقیها ، تعدادی زن را زیر خاک کرده اند ، پیش خود گفتم ما هرچه فریاد بزنیم و بخواهیم به دنیا بگوئیم که اینها چه می کنند ، فایده ندارد . چون مظلوم هستیم و نمی خواهیم زیر بار کسی برویم ، باید این فشارها را هم تحمل کنیم ، ولی چون برای خدا کار می کنیم ، دیگر چه باک ، هرچه می خواهند علیه ما تبلیغات کنند ، و هر چه می خواهند ما را بد جلوه دهند .

امیرالمؤمنین علی ( علیه السلام ) فرمودند : « تمام عالم اگر پشت به من من ابا ندارم . » پس وقتی کار برای خدا باشد ، دیگـر چـه بـاک . هرکس برای خدا بیشتر کار کند ، بیشتر فحش میشنود ، کما این که شما پاسداران از همه بیشتر توهین شدید ، خداوند شما را موفق کند.

افزودن به علاقه مندی
اطلاعات بیشتر
بهترین قیمت

بهترین قیمت

بالاترین کیفیت

بالاترین کیفیت

پرداخت امن

پرداخت امن

پشتیبانی سریع

پشتیبانی سریع

تحویل اکسپرس

تحویل اکسپرس

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید:

فیس بوک توییتر اینستاگرام یوتیوب پینترست

همراه با ما

اتاق خبر سایت ما

فروش در سایت ما

فرصت‌های شغلی

تماس با سایت ما

درباره سایت ما

خدمات مشتریان

پاسخ به پرسش‌های متداول

رویه‌های بازگرداندن کالا

شرایط استفاده

حریم خصوصی

گزارش باگ

راهنمای خرید از سایت ما

نحوه ثبت سفارش

رویه ارسال سفارش

شیوه‌های پرداخت

هفت روز هفته ، ۲۴ ساعت شبانه‌روز پاسخگو هستیم    شماره تماس :  09354642245       آدرس ایمیل :   info@shohadabook.ir

بسم رب الشهداء و الصديقين

و لا تحسبن الذين قتلوا في سبيل االله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون

فروشگاه اینترنتی کتاب شهدا بحمدلله و ان شاءالله در راه پاسداری خون شهیدان از اولین آن حضرت هابیل علیه السلام ، خون پاک ارباب بی کفنمان حسین بن علی علیه السلام و تک تک انسان های پاکی که در راه امام زمانشان حضرت مهدی عجل لله تعالی فرجه الشریف  علیه اسلام به شهادت رسیدند ایجاد گردید. فروشگاه اینترنتی  کتاب شهدا با تقسیم بندی عناوین کتاب شهدا ، از قبیل شهدا تاریخ ، شهدا انقلاب ، شهدا دفاع مقدس ، شهدا مدافع حرم ، شهدا گمنام ، شهدا ترور ، شهدا ماموریت ، شهدا زن ، شهدا آزاده ، شهدا جانباز ، شهدا امربه معروف تشکیل شده است که عاشقان کتب شهدا می توانند کتاب مورد نظر را از فروشگاه انتخاب ، مختصری از خاطرات ، عکسها ، فیلم و ... کتاب شهید مورد نظر مشاهده درصورت علاقه مندی درخواست خرید را انجام و بعد از پرداخت وجه به شکل اینترنتی و ثبت آدرس دقیق پستی ، کتاب را تحویل بگیرند. لازم بذکر است بعلت گستردگی کتب شهدا و حساسیت در ثبت خاطرات شهدا در اوایل کار از کتب کمتری بهره می بریم که ان شاءالله به دعای مادر شهدا ، زهرای بتول سلام الله علیها بر توانمان اضافه و کتب بیشتری را بارگزاری خواهیم نمود . لذا ثبت انتقادات و پیشنهادات در بهتر شدن  فروشگاه اینترنتی کتاب شهدا راه گشاه خواهد بود .  التماس دعا

استفاده از مطالب فروشگاه اینترنتی کتاب شهدا چون برای زنده نگه داشتن فرهنگ ایثار و شهادت می باشد ، کاملا" آزاد بوده و از نظر شرعی مشکلی ندارد . التماس دعا

فروشگاه
علاقه مندی
0 آیتم سبد خرید
حساب کاربری
خانه
  • منو
  • دسته بندی ها
  • کتب شهدا دفاع مقدس
  • کتب تقریظ شده توسط مقام معظم رهبری
  • کتب سردار شهید حاج قاسم سلیمانی
  • کتاب شهدا مخصوص کودکان و نوجوانان
  • کتب خاطرات رزمندگان اسلام
  • یادگاری از شهدا
  • خانه
  • فروشگاه
    • فروشگاه
    • سبد خرید
    • تسویه حساب
    • حساب کاربری
  • درباره ما
  • تماس با ما

سبد خرید

بستن
بازگشت به بالا