در هاله ای از غبار _ _ _ سرگذشت سردار بی نشان حاج احمد متوسلیان
کتاب “در هاله ای از غبار” سرگذشت سردار بی نشان حاج احمد متوسلیان
دلسوز مردم
ما در واقع سه نفر بودیم.؛ من داشتم همراه حاج احمد از ارتفاع سرازیر می شدم . بقیه ی افراد هم همین طور، که آبادی را بگیریم . در طول مسیر مقاومت ها و درگیری هایی از سوی افراد ضدانقلاب می شد . وقتی داشتیم از ارتفاع پائین می آمدیم.، دیدیم یک زخمی از افراد ضدانقلاب.، تیر به پهلویش خورده و در مسیر عبور ما افتاده است ناله می کند . تا به او رسیدیم ، ایستادیم . برادر احمد رو به مجتبی عسکری کرد.و گفت : او را پانسمان کن . مجتبی تکان نخورد. احمد گفت : به شما می گویم برو پانسمانش کن . اما باز هم مجتبی تکان نخورد . احمد با فریاد حرفش را تکرار کرد .
مجتبی گفت : برادر احمد این آدم.تا به حال داشته ما را می کشته ، چطور بروم درمانش کنم ؟.حاجی گفت : به تو می گویم او را پانسمان کن . مجددا مجتبی زیر بار نرفت . دیدم خود برادر احمد ، شروع به باز کردن شال کُردی.از کمر خودش کرد تا زخم ضدانقلاب کُرد را ببندد . مجتبی با دیدن آن صحنه خجالت کشید ، آمد و گفت : برادر احمد … احمد گفت: حرف نزن پانسمانش کن . مجتبی سر پانسمان او نشست . من و احمد بلند شدیم و حرکت کردیم ، برایم خیلی عجیب بود که احمد در مقابل یک فرد ضدانقلابی.که در مقابل ما می جنگید این طور برخورد محترمانه می کند.
ناجی دشت عباس
سید محمد رضا دستواره.، مسئول وقت واحد پرسنلی تیپ ۲۷ ،.طی مصاحبه ای ضمن برشمردن علل موفقیت شگرف این تیپ.در نبرد فتح ، نقش محوری احمد متوسلیان در مدیریت رزمی قدرتمند.و هدایت عملیاتی حیرت آور رزم آوران این یگان را تعیین کننده می داند.: « .. این تیپ در عملیات فتح مبین به صورت عالی و خوبی عمل کرد . مهم ترین علتی که این موفقیت می تواند داشته باشد.، ناشی از این مزیت بود که کادرهای رهبری کننده ی این تیپ دارای تجربیات زیادی بودند. … برادرمان احمد متوسلیان حدود سه سال است.که در منطقه ی عملیاتی کردستان حضور داشته.حدود دو ماه و نیم تا سه ماه است.که دارند در جنوب فعالیت می کنند .
همین جا باید این مطلب را عرض کنم.: ایشان زمانی که به غرب اعزام شد.، در اصل با هدف کار فکری و تبلیغاتی به آن جا رفته بود.؛ منتها با حضور در منطقه ی غرب ، دید که برای کار فرهنگی.در آن جا زمینه و فرصت به هیچ وجه آماده و فراهم نیست.؛ چون در آن برهه ، ضدانقلاب به برادران ما مجال کار فرهنگی را نمی داد . به همین دلیل ، ایشان به این نتیجه رسید که لازم است.اول کار نظامی انجام شود.و بعد از گرفتن اسلحه از دست عناصر ضدانقلاب مسلح.، کار فرهنگی را در منطقه شروع کنند . خب ، بر همین اساس ، ایشان به کار عملیاتی و نظامی روی آورد . برادرمان حاج احمد ، بازمانده و ثمره ی خون یک گردان از برادران سپاه است.
در هاله ای از غبار.
ایشان در گردان ۲ پادگان ولی عصر ( عج الله تعالی فرجه الشریف ) سپاه تهران بودند . برادرانی که در گردان ۲ مشغول به فعالیت بودند.، همه شهید شدند و به همین دلیل ، این گردان به « گردان شهیدان » تغییر نام یافت. وقتی ما وضعیت حاج احمد را.در مقطع بهار سال ۱۳۵۹ که با هم آشنا شدیم.، با موقعیت کنونی ایشان مقایسه می کنیم ، می بینیم که در امر فرماندهی پیشرفت بسیار عجیبی کرده اند. …».
راه قدس از کربلا می گذرد
در آن روز ما جلسه ای در بعلبک لبنان داشتیم.که فکر کنم آخرین دیدار من و حاج احمد همان جا بود . سرهنگ محمد؛ معاون ژنرال مصطفى طلاس.؛ وزیر دفاع وقت سوریه و چند افسر بلند پایه ی سوری هم با ما به بعلبک آمده بودند . همگی از سوریه به طرف لبنان راه افتادیم . نزدیک اذان ظهر به روستایی رسیدیم . سوری ها سوار بر یک ماشین حرکت می کردند و ما هم ، سوار یک دستگاه پژو سواری ۵۰۴ بودیم . در خودروی ما حاج احمد ، رضا دستواره ، رضا چراغی ، حاج همت و من بودیم .
ما پنج نفر در آن روستا نماز خواندیم . اما نظامیان سوری که با ما آمده بودند ، خیلی عصبانی از ماشین شان پیاده شدند و دست به کمر قدم زدند تا ما نماز را بخوانیم . آن روز حاج احمد جلو ایستاد و ما هم به او اقتدا کردیم . در طول مسیر ، پژوی ما بنزین تمام کرد و …
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.