امام خامنه ای: زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست

* بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ *

فیس بوک توییتر پینترست لینکدین تلگرام
امام خامنه ای: شهادت مرگ تاجرانه است
فروشگاه اینترنتی کتاب شهدا
ورود / عضویت

ورودایجاد یک حساب کاربری

رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟
لیست علاقه مندی ها
0 آیتم / ۰ تومان
منو
فروشگاه اینترنتی کتاب شهدا
0 آیتم / ۰ تومان
دسته بندی محصولات
  • کتب شهدا دفاع مقدس

    همه کتب شهدا ....

    کتب شهدا گمنام

    ابراهیم هادی 1

    ابراهیم هادی 2

    شاهرخ

    خدای خوب ابراهیم

    مهمان خدا

    راز کانال کمیل

    کتب شهدا ترور

    او یک ملت بود

    تا کوچه های آسمان

    آقا مجتبی

    از برف تا برف

    سردار دلها

    در کمین گلسرخ

    حاج قاسم 1

    مرد

    متولد ماه مارس 

    کتب شهدا  مدافع حرم

    ملاقات در ملکوت

    حجت خدا

    قصه دلبری

    یادت باشد

    پسرک فلافل فروش

    در مکتب مصطفی

    فاطمیون

    برای زِین أب

    مجید بربری

    کتب شهدا انقلاب

    طیب

    سفیر بیداری

    حبیب خدا

    کتب شهدا دفاع مقدس

    بر فراز آسمان

    عارفانه

    بیا مشهد

    نخل سوخته

    علی بی خیال

    مسافر کربلا

  • کتب تقریظ شده توسط مقام معظم رهبری
  • کتب سردار شهید حاج قاسم سلیمانی
  • کتاب شهدا مخصوص کودکان و نوجوانان
  • کتب خاطرات رزمندگان اسلام
  • یادگاری از شهدا
  • خانه
  • فروشگاه
    • فروشگاه
    • سبد خرید
    • تسویه حساب
    • حساب کاربری
  • درباره ما
  • تماس با ما
خانهخاطرات رزمندگان اسلام سربازکوچک امام
محصول قبلی
ملاصالح قاری
ملاصالح ۳۰,۰۰۰ تومان ۲۴,۰۰۰ تومان
بازگشت به محصولات
محصول بعدی
من زینبی ام
من زینبی ام ۹,۵۰۰ تومان ۷,۶۰۰ تومان
-20%
سرباز کوچک امام
سرباز کوچک امام
سرباز کوچک امام
سرباز کوچک امام
سرباز کوچک امام
برای بزرگنمایی کلیک کنید

سربازکوچک امام

۲۴,۰۰۰ تومان ۱۹,۲۰۰ تومان

سربازکوچک امام — خاطرات آزاده پر آوزاه (اسیر 13 ساله جنگ تحمیلی ) مهدی طحانیان

 

تقریظ مقام معظم رهبری بر کتاب سرباز کوچک امام

سرگذشت این نوجوان شجاع و باهوش و صبور در اردوگاه های اسارت ، یکی از شگفتی های دفاع مقدس است ؛ ماجراهای پسربچه سیزده چهارده ساله ای که نخست میدان جنگ و سپس میدان مقاومت در برابر مأموران درنده خوی بعثی را با رفتار و روحیه ای اعجاب انگیز ، آزموده و از هر دو سربلند بیرون آمده است . دل ، بر مظلومیت او می سوزد ولی از قدرت و تحمل و صبر او پر می کشد ؛ این نیز بخشی از معجزه بزرگ انقلاب اسلامی است . در این کتاب ، نشانه های خباثت و لثامت مأموران بعثی آشکارتر از کتابهای مشابهی است که خوانده ام . به هر حال این یک سند با ارزش از دفاع مقدس و انقلاب است ؛ باید قدر دانسته شود .

خوب است سست پیمانهای مغلوب دنیاشده ، نگاهی به امثال این نوشته صادقانه و معصومانه بیندازند ، شاید رحمت خدا شامل آنان شود .

 

سربازکوچک امام — خاطرات آزاده پر آوزاه (اسیر 13 ساله جنگ تحمیلی ) مهدی طحانیان

در این کتاب ، آزاده پرآوازه مهدی طحانیان ، راوی خاطراتی است که گذشته ای نه چندان دور ، با پخش مستندی از بلندگوها و رسانه های خبری که در آن اصرار خبرنگار بی حجاب هندی برای مصاحبه ، او را به چهره ای بین المللی تبدیل کرد . در جاده هزارتوی کتاب سرباز کوچک امام (ره) می بینید که نوجوانی کم سن وسال چگونه توانست در اوج نیاز به بازیهای کودکانه و راحتی و آسایش مادی ، جان شیرین را یله کند و دریوزگی نامردان را نپذیرد.

مجموعة خاطرات مهدی طحانیان ، قهرمان ۱۳ ساله دفاع مقدس ، به قلم جذاب فاطمه دوست کامی به رشته تحریر درآمد و نشر پیام آزادگان آن را در اختیار علاقه مندان به ادبیات دفاع مقدس قرار داد .

موجود در انبار

افزودن به علاقه مندی ها loading
اضافه شد! مشاهده لیست علاقه مندی ها
محصول از قبل به علاقه مندی ها اضافه شده! مشاهده لیست علاقه مندی ها
افزودن به علاقه مندی
شناسه محصول: KSKR10004 دسته: خاطرات رزمندگان اسلام برچسب: اسیر 13 ساله جنگ تحمیلی, خاطرات آزاده پر آوزاه, سرباز کوچک امام, مهدی طحانیان
  • توضیحات
  • نظرات (0)
  • ارسال و حمل و نقل
توضیحات

سربازکوچک امام — خاطرات آزاده پر آوزاه (اسیر 13 ساله جنگ تحمیلی ) مهدی طحانیان

سربازکوچک امام

فصل اول

صبح فردا در حیاط مدرسه غوها بود . هیچ کس حق نداشت وارد راهرو شود . بچه ها در حیاط ایستاده و از افتضاحی که پیش آمده بود حرف می زدند . رئیس و مدیر مدرسه از این طرف به آن طرف می دویدند . هر از چند گاهی یک نگاه غضبناک به بچه ها می انداختند و زیر لب چیزی می گفتند ، همه عزا گرفته بودند . یکی از بچه ها گفت : « یعنی کسی از قصد این کارو کرده یا مدرسه خود به خود آتیش گرفته ؟! » آن یکی گفت : «هر چی هست ، پوستمون کنده است ، همه بدبخت شدیم . . » ناظم داد کشید : « صف ببندید ببینم . » صف بستیم .

آقای مالکی جای حرف زدن داشت فریاد می کشید : « ما که می دونیم این غلط اضافی کار کیه ! فقط دلمون می خواد خودش بیاد و بگه … اگه خودش با پای خودش بیاد و اعتراف کنه ، قول می دیم کاری به کارش نداشته باشیم اما اگه نیاد خودمون می ریم سراغش و پدرشو در میاریم …

مهدی طحانیان

دروغ می گفت . نه می دانستند کار چه کسی است ، نه اگر کسی می رفت و می گفت کار من است ، به این راحتی ها ول کنش بودند . اصلا به نظرم شک داشتند که کار کار بچه های مدرسه خودمان باشد . باورشان نمی شد که بین بچه های مدرسه شاه دوستشان کسی باشد که این همه گستاخ باشد و با کلاس ها و عکس اعلی حضرت چنین کاری کند ! در اتفاقهای این مدلی همیشه اولین متهم من بودم ؛ اما خدایی هیچ به قیافه مظلومم نمی آمد که چنین آتشی سوزانده باشم .

آقای مالکی گفت : از امروز تا وقتی که خبرتون کنیم ، مدرسه تعطیله ! می خواهیم تو این چند روز تعطیلی کسی رو که این خرابکاری رو به بار آورده ببریم تحویل ژاندارمری بدیم … کارمون که تموم شد و مدرسه سروسامون گرفت خودمون خبرتون می کنیم … . » توی دلم قند آب شد . گفتم : « خدایا ! شکرت . بالاخره همونی شد که می خواستم . حالا با خیال راحت می تونم برم تظاهرات ! تازه می تونم چند تا از بچه های مدرسه رو با خودم ببرم … . »

سربازکوچک  مهدی طحانیان

بیرون مدرسه بچه ها خوشحال از این تعطیلی بی مقدمه ، کتاب و دفترهایشان را می انداختند هوا و در کوچه بالاوپایین می پریدند . دم در مدرسه ، منتظر حجت و مرتضی ماندم . وقتی حجت رسید خنده معنی داری کرد و دستش را در هوا تابی داد و کف دستانش را کوبید کف دست هایم . بی آنکه چیزی بگویم راه افتادیم . می دانستیم نباید در جمع حرفی بزنیم . دیوار موش داشت و موش هم گوش ، چشمهای شیطان هردویمان با لبخند ، سر تا پای مدرسه نیم سوخته مان را برانداز می کرد . دیگر بماند که هیچ کداممان فکر نمی کردیم قرار است این تعطیلی ماهها طول بکشد و وصل شود به پیروزی انقلاب !

فصل اول

هر چند لحظه یک بار ، صدای سوت گلوله توپی می آمد و زمین زیر بدنم تکانی می خورد . هرچه نگاه کردم هیچ چیز در خور توجهی بود فقط خاک بود و خاک . چشم هایم را ریز کردم و افق پر دود و غبار منطقه را از نظر گذراندم ؛ اما باز هم چیزی دستگیرم نشد . می خواستم برگردم که یک دفعه متوجه شدم چندمتر جلوتر از جایی که هستم. یک دریچه کوچک مربع شکل ۶۰ × ۶۰ روی زمین وجود دارد گفتم : خدايا وسط این بیابان این دریچه دیگر کجا بود ! »

خواستم بروم طرفش اما یک لحظه تردید کردم ، ترسیدم کمینی چیزی باشد ، اما بعد عدم را به دریا زدم و گفتم ولش کن ، می روم ، ان شاء الله که چیزی نیست اطراف دهانه دریچه را با گونی پوشانده بودند . نگاهی به داخل انداختم ضخامت و استحکام سقف خیلی زیاد بود نزدیک یک متر کوبی خاک و پلیت و الوارهای ضخیم به هم چسبیده بود و سقف محکمی درست کرده بود . در تاریک و روشنی یک نردبان آهنی دیدم که از دریچه آویزان بود مانده بودم که بروم تو یا نه . بالاخره بسم الله گفتم و پا گذاشتم روی پله های نردبان و رفتم .

سربازکوچک  مهدی طحانیان

تقریباً سه چهار متری از سطح زمین پایین تر رفتم . پایم را از آخرین پله نردبان که گذاشتم زمین ، چشمم افتاد به یک موتور برق بزرگ که داشت کار می کرد . هنور از شوک دریچه و صدای موتور برقی که وسط بیابان کار می کرد در نیامده بودم که دیدم روبرویم یک راهرو بزرگ است که اصلا انتهایش معلوم نیست عرض راهرو چیزی در حدود سه متر می شد و تا ته راهرو یک ردیف لامپ روشن از وسط سقف آویزان بود ، که با هر انفجار و ریزش خاک از درزهای سقف ، این طرف و آن طرف می شد .

در طول راهرو اتاقکهایی بغل به بغل همدیگر بودند که جای در یک برزنت سبز کشیده بودند جلویشان ، برزنت اولین اتاق را که کنار زدم دیدم با یک انبار مهمات قفسه بندی شده روبه رو هستم که تمام قفسه هایش پر است از جعبه های خمپاره ، از زیر سقف تا کف زمین پر بود از انواع و اقسام خمپاره ، پرده را انداختم و رفتم سراغ اتاق بغلی آنجا هم انبار دیگری بود که با دیواره ای به ضخامت یک متر از انبار بغلی جدا شده بودند . قطر دیوار پر بود از گوی های خاکی که محکم و منظم روی هم چیده شده و تا سقف بالا رفته بودند . انبار بغلی پر بود از موشک آرپی جی .

سربازکوچک  مهدی طحانیان

چشمانم را گردتاگرد انبار چرخاندم حتی کوچک ترین فضا را هم برای چپاندن مهمات از دست نداده بودند انبار کناردستی هم انبار مهمات و نارنجک بود . آن یکی انبار هم پر از فشنگهایی بود که برق نویی اش چشم را خیره می کرد . از دیدن این همه مهمات آن هم اینجا انگشت به دهان مانده بودم . ما برای یک فشنگ له له می زدیم آن وقت بغل گوشمان زاغه ای به این پروپیمانی بود . تندتند ده پانزده انبار دیگر را هم دیدم . محتويات همه انبارها تا حدود زیادی شبیه هم بود . فقط اندازه و ابعاد جعبه های مهماتشان با هم فرق می کرد .

عراقی ها اندازه یک سال جنگ ، آنجا مهمات انبار کرده بودند . انبارها همگی بیخ تابیخ پر بودند . در فاصله ای که انبار را می دیدم گلوله های توپ و بمب روی سقف زاغه منفجر می شد و زمین زیر پایم را می لرزاند و صدای مخوفی در آن زیرزمین درندشت ایجاد می کرد . معلوم نبود الوارها و گونیهای خاک را چطور در سقف کار گذاشته و استتار کرده بودند که در اثر انفجارهایی به این سنگینی سقف آخ نمی گفت.

فصل سوم

نیمه شب بود . تازه چشمم گرم شده بود که یک دفعه با صدای تیراندازی یک متر از جا پریدم . هاج و واج همدیگر را نگاه می کردیم . چه اتفاق مهمی افتاده بود که عراقی ها دست به اسلحه برده بودند . دوید یم پای پنجره . در اردوگاه و بین سربازها ولوله به پا شده بود . داشتند دوان دوان خودشان را به ساختمان نیمه کاره قاطع سه می رساندند . همه پای پنجره بودیم که یکی از بچه ها از سمت در آسایشگاه و قسمت دستشویی با صدای بلند گفت : « بچه ها بیایید اینجا رو ببینید ، یکی فرار کرده ، ایناهاش ! میله های در بریده شده ، شیشه اش هم قلفتی در اومده . »

دو تا از بچه های آسایشگاهمان فرار کرده بودند . معلوم نبود چند وقت معطل بریدن میله در شاه بودند جالب تر که در این مدت هیچ کس متوجه نقشه شان نشده بود فاصله میله های در با هم تقریبا پانزده سانتی متر می شد و در صورت بریده شدن یکی از این میله ها و در آوردن شیشه پشتش از زوار ، راحت می شد از در زد بیرون از طرفی چون این قسمت در فضای دستشویی قرار داشت و جلویش را پرده زده بودیم ، اصلا دید نداشت و آن دو نفر به خوبی وقت داشتند ها ، وقتی همه خوابند ، سر فرصت و نوبتی میله ها را ببرند .

فصل سوم

از بیرون هم چون عراقی ها شیشه ها را رنگ زده بودند ، چیزی پیدا نبود. آنها بعد از فرار از آسایشگاه رفتند ته قاطع و از دیوار روشویی ها که بین حمام و دستشویی قرار داشت ، بالا رفته بودند . بعد روی سقف دست شویی و حمام دراز کشیدند.تا در یک فرصت مناسب از سقف دستشویی و حمام پایین بپرند.و وارد قاطع سه شوند ، از آنجا هم بروند پشت قاطع و بزنند بیرون اما از شانس بد ، وقتی بالای سقف حمام و دست شویی ها دراز کشیده بودند ، نگهبان های عراقی داخل برجک ها متوجه شان می شوند و بقیه را خبردار می کنند.

حالا همه اینها به کنار ، به فرض اگر نگهبانی هم آنها را نمی دید.و آنها می توانستند خودشان را به پشت قاطع سه برساند ، چطور می خواستند از آن دپوی سیم خاردار به هم تنیده شده و بلند رد شوند.؟! صبح فردایش ، ارشد آسایشگاه های قاطعمان را صدا کردند . یکی دو ساعت بعد هم همه شان را با تن زخمی و درب و داغان برگرداندند. لامذهب ها با ارشدمان کاری کرده بودند.که وقتی می خواستیم زیر پوشش را در بیاوریم.، پوست سیاه و کبود تنش هم با آن ور می آمد . تا چند روز اوضاع مان همین بود ، سربازها می ریختند داخل آسایشگاهها تا جان داشتیم کتکمان می زدند .

نظرات (0)

دیدگاهها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین نفری باشید که دیدگاهی را ارسال می کنید برای “سربازکوچک امام” لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

ارسال و حمل و نقل

محصولات مشابه

-20%
مردان رستگار
بستن

مردان رستگار

۹,۰۰۰ تومان ۷,۲۰۰ تومان
مردان رستگار : جستارهایی از تحولات لشگر 10 سیدالشهداء (1362-1363)
افزودن به علاقه مندی
افزودن به سبد خرید
-20%
ماجرای خود نوشت احمد یوسف زاده
بستن

آن بیست و سه نفر

۶۰,۰۰۰ تومان ۴۸,۰۰۰ تومان

آن بیست و سه نفر --- خاطرات خودنوشت احمد یوسف زاده

یادداشت تجلیل رهبر فرزانه انقلاب از کتاب "آن بیست و سه نفر"

در روزهای پایانی ۹۳ و آغازین ۹۴ با شیرینی این نوشته شیوا و جذاب و هنرمندانه ، شیرین کام شدم و لحظه ها را با این مردان کم سال و پر همت گذراندم .

به این نویسنده خوش ذوق و به آن بیست و سه نفر و به دست قدرت و حکمتی که همه این زیبایی ها ، پرداخت سرپنجه معجزه گر اوست درود می فرستم و جبهه سپاس بر خاک می سایم.

یک بار دیگر کرمان را از دریچه این کتاب ، آن چنان که از دیر باز دیده و شناخته ام ، دیدم و منشور هفت رنگ زیبا و درخشان آن را تحسین کردم.

۹۴/۱/۵

دیدار گروه بیست و سه نفر با صدام حسین

آن-بیست-و-سه-نفر

«صدام برای خنداندن ما ، که از این دیدار اخمو و ناراضی بودیم ، دخترش را وادار به گفتن جوک کرد . اما دخترک سر باز زد و کودکانه گفت : « نُچ » این واکنش و نافرمانی دخترک ما را به خنده ای کمرنگ واداشت ، که البته عکاسان عراقی نهایت استفاده را از این لحظه کردند و شاید به این دلیل بود که فقط همین یک تصویر در همۀ مجلات و نشریات عراقی و بین المللی چاپ و منتشر شد.

روزنامه عراقی

آن-بیست-و-سه-نفر

عراقی ها برای پانسمان پای تیر خورده حمید پاچه شلوار او را بریده بودند . اما در شرح تصویر در روزنامه عراقی نوشته شده : « با این لباس های پاره پاره آنها را به کوره جنگ فرستاده اند . »

سردار شهید حاج قاسم سلیمانی در کنار آن بیست و سه نفر در صحنه فیلم برداری

آن-بیست-و-سه-نفر
افزودن به علاقه مندی
افزودن به سبد خرید
-20%تمام شد
مربع های قرمز
بستن

مربع های قرمز

۵۵,۰۰۰ تومان ۴۴,۰۰۰ تومان

مربع های قرمز    خاطرات شفاهی حاج حسین یکتا از دوران کودکی تا پایان دفاع مقدس

تقریظ رهبر انقلاب بر کتاب "مربع های قرمز"

بسمه تعالی

بسیار شیرین و جذاب نوشته شده است . ردپای چانه گرمیهای آقای حاج حسین یکتا در آن آشکار است . ظرافتهای برخاسته از ذوق و قریحه ی لطیف که در سراسر کتاب گسترده است ، میتواند از نویسنده ی خوش قلم و چیره دست کتاب باشد و میتواند هم درافشانیهای راوی باشد . نقطهی برجسته ی کتاب ، یاد شهیدان و بیاد حال و حضور ملکوتی آنان پیش از شهادت است که حقا بسیار خوب تصویر شده است . ارادت راوی به مرحوم آقای حاج میرزا علی احمدی میانجی هم برای من جالب بود . آن مرحوم را حدود شصت سال به علم و تقوا و ورع می شناختم و به منا لطف داشت . این کتاب ظاهرا چند روز پیش رونمائی شده است . برای من چندی پیش از این فرستاده بود و تمام مطالعه شد.

۹۷/۴/۲۶

در قسمتی از این خاطرات می خوانیم:

فصل نهم

تا چشم به هم بزنیم غروب شد. غروب پر اضطراب قبل از عملیات. صدای رود بین نخل ها پر شده بود و با خودش ماتم می آورد. دلم داشت از غصه میترکید . غواص ها قرار بود قبل از همه به آب بزنند . مثل ماهی تشنه آب بودند . شنیدم برای شناسایی ، بیشتر از هشتصد بار از اروند عبور کرده اند حالا شب امتحان رسیده بود . خورشید پشت فاو فرو می شد و روی آب گرد سرخ میپاشید . رفتنی ها خودنمایی می کردند .

هر کس گوشه ای در خود کز کرده بود . نگاهشان که میکردی ، دلت می سوخت و می ریخت . هول جا ماندن ، هول ندیدن رفیق ، هول دل بریدن از دنیا می خواست خفه ات کند . بغض ، سینه هایمان را سنگین کرده بود . منتظر تلنگری که اشکمان جاری شود . بین نخل ها از سکوت غوغا بود . دلتنگ شده بودم . بعضی مشغول وصیت نامه نوشتن بودند . نخل های حاشیه اروند بچه ها را نگاه می کردند . فکر کردم این نخل ها چه قدر حرف برای گفتن دارند . از دختر بچه ای که چشمش دنبال عروسکش ماند . پیرمردی که کلبه ماهیگیری اش را به امان خدا رها کرده بود . نماز شب هایی که بچه های خط پدافند آرام و بی صدا بینشان خوانده بودند . شبانه به آب زدن نیروهای اطلاعات سرمایی که دندان های بچه ها را به هم می زد . حالا هم وداع و گریه هایشان . این ناله ها و گریه ها برای همه مان یک معنا داشت ؛ نکند باز جا بمانم .

رادارهای عراق لب اروند را کنترل می کرد . مجبور بودیم از نهرهای بین نخلستان به آب بزنیم . غواص های لشکر ۲۵ کربلا ، کنار نهرها ستون شده بودند ؛ منتظر تا هوا تاریک شود . اهل شمال بودند و به قول خودشان در آب بزرگ شده بودند . در نگاه هایشان نه میلی به ماندن بود ، نه امیدی به بازگشت ؛ فقط شوق رفتن . شب که سایه سردش را روی نخلستان انداخت ، یکی یکی الب نهر می نشستند ، چهره های لاغر و خیسشان زیر عینک های بزرگ غواصی گم می شد . نگاهی به ما و نگاهی به به روبه رو روی آب می خوابیدند . دو ، سه متر سر می خورند و فرو می رفتند ؛ آرام و سبک . آب موج برمی داشت و باز آرام می شد . انگار اصلا غواصی از این جا به آب نزده . غربتشان دلم را لرزاند . می کردند و در آب فرو می شدند . فقط دعا برای سلامتی شان از دستم بر می آمد .

۶۴/۱۱/۲۰ بود . ماه از پشت ابرها با نگاهمان بازی می کرد . نخلستان در تاریکی فرو رفته بود . قایق ها منتظر که سوارمان کنند . صدای آب و قورباغه ها و بوی نخل همه جا پر بود . کنار نهر ستون شده بودیم . صدا از کسی درنمی آمد . غواصها که خط را می شکستند ، نوبت به ما می رسید . گوش تیز کرده بودیم که با کوچکترین صدا ، پرگاز به ساحل عراق بزنیم . خبری از غواصها نبود . ثانیه های سنگین قصد گذشتن نداشتند . باد روی آب تن می کشید و بين ستون بچه ها می پیچید.

اضطراب دلمان را هم می زد . ماه نور کم رنگش را از روی آب و سر ما جمع کرد . آسمان از ابرهای غلیظ شد . باد بین کلاهک های نخل ها می پیچید . چشم ، چشم را نمی دید . ته . ته دلمان خالی شد . فکر غواصها مثل خوره به جانم افتاد . ما هنوز روی زمین سفت بودیم و آنها در دل دشمن . نزدیک به سه هزار غواص در آب بود . باد و باران و طوفان به جان اروند و نخل ها افتاد . با این طوفان ، موج اروند غواص ها را هرطرف می خواست می برد و دستشان به هیچ جا بند نبود . باد به سر و صورتمان شلاق های خیس می زد . غواص ها چه طور می خواستند اروند را رام کنند ؟

دلهره خراب شدن عملیات داشت خفه مان می کرد . حکمت خدا را نمی دانستیم . با این باد و طوفان ، دید نیروهای پست عراق کور شد . این طوری غواص ها راحت تر خط را می شکاندند . آب از همه جایمان چکه می کرد پوتینم از گل ، چسبناک و سنگین شده بود . اضطراب در صورت بچه ها موج می زد . بی خبری از غواصها همه را به هم ریخته بود . صورت هایشان موقع خداحافظی و به آب زدن از جلوی چشمم کنار نمی رفت . مضطر شده بودیم . - من يجيب المضطر إذا دعاه ويكشه الشوء زیر لب می خواندم و آسمان را نگاه می کردم . ناگهان در میان امواج آب و رعد و برق ، شلیک خفه ای شنیدیم . غواص ها درگیر شده بودند . بالاخره رمز « یا فاطمة الزهرا » اعلام شد .

 
افزودن به علاقه مندی
اطلاعات بیشتر
-20%تمام شد
صراط الرحمه
بستن

صراط الرحمه

۷,۵۰۰ تومان ۶,۰۰۰ تومان
صراط الرحمه : سیره علماء و شهدا در احترام به والدین و فضیلت یتیم نوازی
افزودن به علاقه مندی
اطلاعات بیشتر
-20%
شب چهلم
بستن

شب چهلم

۱۱,۰۰۰ تومان ۸,۸۰۰ تومان

شب چهلم  --- زندگینامه شهید زنده غلامرضا عالی

مشخصات شهید غلامرضا عالی

*نام و نام خانوادگی: غلامرضا عالی

*نام پدر : سلیمان

*محل تولد : ری

*تاریخ ولادت: ۱۳۳۹/۰۳/۲۷

*تاریخ شهادت : ۱۳۹۷/۰۲/۱۸

*محل شهادت: بیمارستان

*نحوه شهادت: جراحت ناشی از جانبازی

*مدت عمر: ۵۶ سـال

*محل مزار : بهشت زهرای (س)

*کتاب مربوط به این شهید: شب چهلم

شب چهلم  --- زندگینامه شهید زنده غلامرضا عالی

 

دلنوشته نامه سردار شهید غلامرضا عالی

زندگی زیبای ما با غلامرضا ادامه داشت . او مرتب به جلسات مختلف می رفت و برای مردم صحبت می کرد . از انقلاب و امام و شهدا و ولایت گفت . به جوان ها می گفت : این آرامش امروز ، رایگان به دست نیامده ، کا تا اینکه یکی از روزهای اردیبهشت ۹۷ برای ما رنگ پاییز گرفت ! سردردهای شدید به سراغ غلامرضا آمد . او را به بیمارستان رساندیم . از حال رفته بود . بیهوش بود و پزشکان بالای سرش بودند . عفونت تمام سر و گوش و گلوی او را گرفته بود.

ساعتی بعد ، غلامرضا عالی شهید زنده ی انقلاب ، به کاروان شهدا ملحق شد . او که عمرش را در راه اهداف اسلام و انقلاب طی نمود ، پس از تحمل سالها رنج جانبازی به دوستان شهیدش پیوست . تشییع باشکوه پیکر او از مسجد محل انجام شد و تابوت شهید به بهشت زهرا منتقل و در کنار شهدای مدافع حرم در قطعه ۵۰ آرام گرفت . او هنوز هم زنده است . هر کاری داشته باشم ، زنده تر از قبل می آید و مرا راهنمایی و یاری می کند . کوچکترین کاری برایش انجام می دهم ، از من تشکر می نماید . روحمان با یادش شاد .

مزار سردار شهید غلامرضا عالی

مزار-شهید-زنده-عالی
افزودن به علاقه مندی
افزودن به سبد خرید
-20%تمام شد
حاجی بخشی
بستن

حاجی بخشی

۶,۰۰۰ تومان ۴,۸۰۰ تومان
حاجی بخشی --- خاطرات شفاهی حاج ذبیح الله بخشی
افزودن به علاقه مندی
اطلاعات بیشتر
-20%
کوچه نقاش ها
بستن

کوچه نقاش‌ها

۵۵,۰۰۰ تومان ۴۴,۰۰۰ تومان

کتاب کوچه نقاش‌ها:خاطرات سیدابوالفضل کاظمی

کتاب کوچه نقاش‌ها حاصل سه ماه مصاحبه راحله صبوری با سیدابوالفضل کاظمی است. کاظمی فرمانده گردان بسیجی لشگر 27 محمد رسول الله (ص) بوده وی در طول جنگ در چندین عملیات به صورت نیروی آزاد شرکت داشته و در عملیات کربلای 5 و 8 فرمانده گردان عملیاتی میثم بوده است. ایشان بارها در عملیات مختلف آماج تیر و ترکش دشمن قرار گرفته و دچار محرومیت‌های سخت و جان فرسا شده است.

ابوالفضل کاظمی متولد کوچه نقاش‌ها در محله گارد ماشین دودی بین خیابان صفاری و خیابان خراسان است به دلیل علاقه‌اش به این محله و کوچه، نام کتاب را کوچه نقاش‌ها گذاشته است.

و بازنمایی حضور وی در این دو فضای پیچیده جذابیت خاصی به کتاب بخشیده است.

گذر دوازدهم

می بایست خلق وخویشان به هم می خوره تا زیر یک سقف جمع بشوند بیشترشان بچه ی تهران وداش بودندا جسور و شجاع وقاعد ناپذیر. همه شان اهل روضه ونوحه وسینه زنی ارادتمند به اهل بیت بودند واهل عشق وصفا . پی منصب و فرماندهی و مسئولیت نبودند . گردان میثم یعنی برای عشقت زند گی کن رو این حساب ، خود به خود مداحان معروفی مثل محمود ژولیده ، جذب گردان میثم شدند . محمود بچه گذر لوطی صالح بود.جیگردار و بامعرفت و شیفته اهل بیت ، خوش رخ وخوش دهن ، ما از قدیم با هم به هیئت پاچنار می رفتیم عباس پوراحمد ، رضا پوراحمد و اصغر ارسنجانی ، - حسین طاهری و رضا میر کمالی ، عشق بازان حرفه ای میثم بودند . هم مداح بودند و هم اهل دل .

اولین روز بعد از مراسم صبحگاه ، ولوله ای افتاده بود توی بچه ها صدای گوسفند می آمد و بگیر و ببند و قاه قاه خنده و « اصغر ارس ، خیلی خرس » و تیکه ها و شوخی هایی که بچه ها برای هم می آمدند . آن روزها مد شده بود که تا به هم می رسیدیم ، می گفتیم : من خرتم . روزی یک روحانی به گردان میثم آمد . بچه ی شاه عبدالعظیم بود ؛ میانسال و نیمچه تپلی . موقع نماز ، عمامه اش را می گذاشت روی سر و در مواقع دیگر با لباس خاکی و بدون عمامه قاتی بچه ها می شد و با آنها گرم می گرفت . وقتی دید من یک نمه حرمت دارم پیش بچه ها ، آمد سراغم و پرسید : « آقا سید ، این حرف ها چپه مد کردین ؛ من خِرِتم ؟ »

در جوابش گفتم : « شما اگه می خوای تو گردان میثمی ها رسوخ کنی ، باید با فرهنگشون آشنا بشی . باید بلد باشی چطور با این ها باشی . »

- فرهنگ خودشون دیگه چیه ؟

- باید بری تو جلدشون . باید مثل اینها زندگی کنی بچه ی تهرون موعظه نمی پذیره ، ما تو تهرون علما داریم ، درویش و مراد داریم که خبره هستن تو عرفان و علم و عشق ، مثلا حاج آقا حق شناس و آسیدعلی آقا نجفی که اولیاء الله و صاحب نفسن و خوراک معنوی می دن . ما درد هامون رو پیش این ها درمون می کنیم . حرف اونها رو می خونیم .-

- مگه علمای شما چی می گن ؟

- اونها به جای حرف زدن و موعظه کردن ، اول خودشون عمل می کنن و شما عرفان عملی رو می بینی ، معجزه رو تو عمل و کردار و حرفشون می بینی و می شنوی . مثلا وقتی می رفتیم پیش آسید علی آقا و می گفتیم یه ذکر به ما بده » ، می گفت : « روزی صد بار بگو من خرم تا کِبرِت بریزه . »

- حالا من باید چی کار کنم ؟

- اولین کار اینه که صبح با ما به زورخونه بیایین و ورزش کنین .

فردا صبح ، خودم لنگ را برای حاج آقا گره زدم و بردمش داخل گود زورخانه.

افزودن به علاقه مندی
افزودن به سبد خرید
-20%
امام خامنه ای
بستن

حضرت یار 1

۳۲,۰۰۰ تومان ۲۵,۶۰۰ تومان

حضرت یار 1  --- خاطرات خود گفته حضرت آیت الله سید علی خامنه ای

کتاب « حضرت یار ۱ » خاطرات استخراج شده از بیانات " حضرت آقا " در مقاطع و مناسبتهای مختلف ، از سال ۱۳۶۸ تا سال ۱۳۸۸ می باشد که بدون هیچ دخل و تصرف ذکر شده است . مبنای انتخاب مطالب کتاب ، صرفاً داشتن وجهه خاطره میباشد و هدف حضرت شان در بیان این مطالب ، درک بیشتر مخاطب در موضوع مدنظرشان بوده و داعیه خاطره گفتن را نداشته اند. ۸۴ صفحه از این کتاب ، مقاطع مختلف زندگی سیاسی ، نظامی و فرهنگی معظم له را به تصویر کشیده است و به زیبایی کتاب افزوده است.

افزودن به علاقه مندی
افزودن به سبد خرید
بهترین قیمت

بهترین قیمت

بالاترین کیفیت

بالاترین کیفیت

پرداخت امن

پرداخت امن

پشتیبانی سریع

پشتیبانی سریع

تحویل اکسپرس

تحویل اکسپرس

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید:

فیس بوک توییتر اینستاگرام یوتیوب پینترست

همراه با ما

اتاق خبر سایت ما

فروش در سایت ما

فرصت‌های شغلی

تماس با سایت ما

درباره سایت ما

خدمات مشتریان

پاسخ به پرسش‌های متداول

رویه‌های بازگرداندن کالا

شرایط استفاده

حریم خصوصی

گزارش باگ

راهنمای خرید از سایت ما

نحوه ثبت سفارش

رویه ارسال سفارش

شیوه‌های پرداخت

هفت روز هفته ، ۲۴ ساعت شبانه‌روز پاسخگو هستیم    شماره تماس :  09354642245       آدرس ایمیل :   info@shohadabook.ir

بسم رب الشهداء و الصديقين

و لا تحسبن الذين قتلوا في سبيل االله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون

فروشگاه اینترنتی کتاب شهدا بحمدلله و ان شاءالله در راه پاسداری خون شهیدان از اولین آن حضرت هابیل علیه السلام ، خون پاک ارباب بی کفنمان حسین بن علی علیه السلام و تک تک انسان های پاکی که در راه امام زمانشان حضرت مهدی عجل لله تعالی فرجه الشریف  علیه اسلام به شهادت رسیدند ایجاد گردید. فروشگاه اینترنتی  کتاب شهدا با تقسیم بندی عناوین کتاب شهدا ، از قبیل شهدا تاریخ ، شهدا انقلاب ، شهدا دفاع مقدس ، شهدا مدافع حرم ، شهدا گمنام ، شهدا ترور ، شهدا ماموریت ، شهدا زن ، شهدا آزاده ، شهدا جانباز ، شهدا امربه معروف تشکیل شده است که عاشقان کتب شهدا می توانند کتاب مورد نظر را از فروشگاه انتخاب ، مختصری از خاطرات ، عکسها ، فیلم و ... کتاب شهید مورد نظر مشاهده درصورت علاقه مندی درخواست خرید را انجام و بعد از پرداخت وجه به شکل اینترنتی و ثبت آدرس دقیق پستی ، کتاب را تحویل بگیرند. لازم بذکر است بعلت گستردگی کتب شهدا و حساسیت در ثبت خاطرات شهدا در اوایل کار از کتب کمتری بهره می بریم که ان شاءالله به دعای مادر شهدا ، زهرای بتول سلام الله علیها بر توانمان اضافه و کتب بیشتری را بارگزاری خواهیم نمود . لذا ثبت انتقادات و پیشنهادات در بهتر شدن  فروشگاه اینترنتی کتاب شهدا راه گشاه خواهد بود .  التماس دعا

استفاده از مطالب فروشگاه اینترنتی کتاب شهدا چون برای زنده نگه داشتن فرهنگ ایثار و شهادت می باشد ، کاملا" آزاد بوده و از نظر شرعی مشکلی ندارد . التماس دعا

فروشگاه
علاقه مندی
0 آیتم سبد خرید
حساب کاربری
خانه
  • منو
  • دسته بندی ها
  • کتب شهدا دفاع مقدس
  • کتب تقریظ شده توسط مقام معظم رهبری
  • کتب سردار شهید حاج قاسم سلیمانی
  • کتاب شهدا مخصوص کودکان و نوجوانان
  • کتب خاطرات رزمندگان اسلام
  • یادگاری از شهدا
  • خانه
  • فروشگاه
    • فروشگاه
    • سبد خرید
    • تسویه حساب
    • حساب کاربری
  • درباره ما
  • تماس با ما

سبد خرید

بستن
بازگشت به بالا