سید اسدالله — خاطراتی از شهید سید اسدالله مدنی
در مقدمه کتاب “سید اسدالله” از توضیح مختصری از زندگینامه شهید سید اسدالله مدنی را بازگو می کند.
مقدمه
نخستین بار سیمای آیت الله مدنی را در قاب تلویزیون دیدم که سخن می گفت و اشک می ریخت . جذبه معنویتش در درونم رخنه کرد و از خدا خواستم روزی ام کند بتوانم قدمی ، هرچند کوچک ، برای این عبد صالح اش بردارم … و خدا را شاکرم که این توفیق را پس از چند سال نصیب این حقیر نمود . نگاشتن از شخصیتی هم چون آیت الله مدنی که حضرت امام (ره) از ایشان این طور یاد می کند :
« این چهره نورانی عمری را در تهذیب نفس و خدمت به اسلام و تربیت مسلمانان و مجاهده در راه حق علیه باطل گذراند و از چهره های کم نظیری بود که به حد وافر از علم و تقوی و و تعهد و زهد و خودسازی برخوردار بود »
چرا دعا نمی کنی ؟
علی اصغر فریدی
ما جمعه صبحها در همدان جلسه دعای ندبه ای داشتیم . منطقه ” چال قام دین ” بود ، اما با مانع شدن عوامل حکومتی ، جلسه به منازل منتقل شد . بعد از حضور آیت الله مدنی در همدان ، ایشان هم در این جلسات شرکت می کرد . کمی که گذشت ، به دستور ایشان ، دعای ندبه در مسجد مهدیه برگزار می شد . آقا خودشان منبر می رفتند و به قدری سخنانشان دلنشین و مؤثر بود که نه تنها مردم همدان ، بلکه از شهرهای اطراف هم برای شنیدن سخنان ایشان می آمدند . آن ایام ، ساواک بردن نام ” امام خمینی ” را در مجالس و منابر ممنوع کرده بود ، اما آیت الله مدنی علاوه بر این که خودشان بالای منبر مستقیم و غیر مستقیم از امام یاد می کردند ، مأموریت دعا برای ایشان را نیز به من محول کرده بودند .
بعد از پایان دعا باید می گفتم : « اللهم اید حمات الدين لاسيما سیدنا و مولانا آیت الله العظمی الخمینی » مردم همه یک صدا ، با شور و بلند ” الهی آمین ” می گفتند روری ، بعد از این که جلسه به پایان رسید ، چند نفر که از سرشناسان بودند ، به من تذکر دادند و گفتند : « اوضاع خیلی خراب است و ممکن است با این هم باعث دعایی که شما می خوانی ، هم برای خودت دردسر درست تعطیلی جلسه شوی . از هفته آینده دیگر این دعا را نخوان . » من صحبتهای آنها نکردم و هفته بعد هم دعا را خواندم .
چرا دعا نمی کنی ؟
آنها وقتی دیدند با تذکر حریف من نمی شوند ، دعا که رو به اتمام می رفت ، دیگر میکرفون را در اختیارم نمی گذاشتند . من هم اعتراضی نمی کردم . دو هفته ای به همین منوال گذشت . هفته سوم ، آقا منبرشان که تمام شد ، وقتی پایین آمدند ، نشستند و رو به من گفتند : « آقای فریدی ! چند هفته ای است دیگر دعا نمی کنید ! چرا ؟ » به ایشان عرض کردم : « حضرت آقا ! ظاهرا بعضی از آقایان نگرانند که برای بنده مشکل پیش بیاید و با دعا برای آیت الله خمینی ، ساواک جلسه را تعطیل کند . به همین خاطر دیگر میکرفن در نشسته بودند ، اختیارم نمی گذارند تا دعا کنم . »
آقا همین طور که پای خیلی محکم گفتند : « از هفته بعد ، یا شما دعا را می خوانی من و نه شماء دیگر در این جلسه شرکت نمی کنیم . » هفته بعد دوباره جلسه به وضع قبلی برگشت و دعا برای امام خوانده شد .
من مدنی هستم
احد منبع جود
ایشان خیلی نرم و آرام با قطب زاده حرف میزد و از نوع صحبتهاشان معلوم بود که قطب زاده از انجام این کار ممانعت کرده و قبول نمی کند صحبتهای دکتر بهشتی را پخش کند . آقا وقتی این وضع را دید ، عصبانی دست آیت الله صدوقی گرفت و با تحکم به قطب زاده گفت : شد ، گوشی را از « بنده مدنی هستم ! همان مدنی یی که توانستم جلوی لشکر کرمانشاه را در که در میخانههای شاه را در آذرشهر بستم ، همدان بگیرم ، همان مدنی یی و گوشی را گذاشت . برو بپرس مدنی کیست و در تبریز و حرم آباد و همدان چه کرده است ! اگر صحبتهای آقای بهشتی را تا فردا ظهر به طور کامل پخش کردی که هیچ ، و گرنه ، به خدا قسم ! تو را با مشت و لگد از رادیو تلویزیون بیرون می کنم . » سید اسدالله مدنی
من مدنی هستم
ظهر از مجلس به منزلی که برای آقا در همان نزدیکی اجاره کرده بودیم ، آمدیم . ساعت ۲ بعدازظهر ، تلفن زنگ زد . گوشی را که برداشتم ، قطب زاده پشت گوشی بود . این که چطوری شماره منزل ما را پیدا کرده بود را نمی دانستم . قطب زاده گفت : « گوشی را بده آقای مدنی . » به آقا گفتم : « قطب زاده با شما کار دارد . » آقا گفت : « بپرس چه کار دارد ؟ » قطب زاده گفت : « به ایشان بگو دارم صحبتهای آقای بهشتی را از رادیو پخش می کنم . » بلافاصله پیچ رادیو را باز کردم . صحبتهای آقای بهشتی داشت پخش می شد . اما آقا به این قانع نبود . گوشی را از من گرفت و به قطب زاده گفت : « نخیر ! این نشد ! حرفهای بازرگان را چند بار پخش کردی ؟ » سید اسدالله مدنی
قطب زاده گفت : « چهار بار . » آقا گفت : « این را هم باید چهار بار پخش کنی ؛ شب در تلویزیون ، آخر شب در رادیو و فردا ساعت ۸ دوباره در رادیو . » و همین هم شد و سخنان دکتر بهشتی دقیقا چهار بار از صدا و سیما پخش شد . فردا صبح ، آیت الله صدوقی به آقا گفت : « خوب شد با اینها تندی کردید جناب . » آقا گفت : « اگر به اینها تند نشوی ، کارشان را درست انجام نمی دهند . »
قبل از آنها ما تحریم می کنیم
سید اسدالله مدنی
دین ما دینی است که برای صاحبان دین ، که اگر ما باشیم ، هم عظمت دنیا می دهد ، هم عزت آخرت . آن وقت ، برای پیغمبر ما ، برای امام ما ، هیچ وقت گوارا نیست که ما برای احتیاجات روزمره مان ، دست به سوی بیگانگان دراز کنیم . نتیجتا روحمان را ، ثروتمان را بدهیم به آنها . به هر حال ، عرض کردم – که نمی گویم در چه زمانی ، شما به تاریخ مراجعه کنید ، میبینید – یک روزی آن ژاپنی ، که امروز میبینید در امر صادراتش دنیا را پر کرده ، از ماشین اش بگیر ، از پارچه اش بگیر ، هرچه بخواهی ، صادراتش دنیا را پر کرده … آن روز ، عقب مانده ترین مردم بودند و ایرانیهای بیچاره هم عقب مانده بودند . سید اسدالله مدنی
پادشاه آنجا مسافرت کرد به اروپا ، و یک گردن شکسته اختیارداری هم از ایران مسافرت کرد . عظمت آن جا را دیدند ، پیشرفت اقتصادی آنها را دیدند ، پیشرفت کارخانجات آنها را دیدند ، هر دو برگشتند . اما آنی که مال ایران بود ، گفت : ما که به آنها نمی توانیم برسیم ، فقط باید کاری بتوانید بکنید که ایرانیها از پیشرفت آنها باخبر شوند . » اما آن کافر ، ببین چی گفت ؛ آن کافر برگشت گفت : « ما دیگر برای شیشه [ هم ] پول به ارزانی نمیدهیم ، ولو کاخ سلطنتی [ هم ] شیشه اش شکست ، فقط وقتی شیشه خواهیم گذاشت که خودمان بتوانیم شیشه بسازیم . » او گفت : « اما من که پادشاه این مملکتم ، [ هم دیگر ] کفش اجنبی به پای خودم نخواهم کرد ، ولو پا برهنه بروم . » مدتی حتی آن ملت ژاپن پابرهنه راه رفتند .
سید اسدالله مدنی
اما شاید سی سال طول نکشید.که علاوه بر این که برای خودشان بهترین کفش ها را درست کردند.، اقسام کفشها ، از صادرات عمده آنها بود . اما ایران ، خب میبینی ، به همین کیفیته ؟!.آن بدبخت جنایتکار ،می گذاشت ، به مردم می گفت من راه ورود اجناس خارجه را به شما باز گذاشتم . آی خاک بر سرا راه ورود اجناس خارجه را به روی شما باز کردم یعنی چه ؟! یعنی شما را مثل گدا محتاج به دیگران کردم که آن ثروت خدادادی تان که را دو دستی تقدیم بیگانه ها کنید ، ازشان پارچه بخرید . درست متوجه شدید ، آن جنایتش را ، که مسئولیت داشت کارخانجات تأسیس کند ، عوض این کارخانجات تأسیس نکرد ، ثروت اینها را داد به بیگانه ها … شما میدانید این را ، اقتصاد هر جمعیتی به منزله روح آن جمعیت است .
جنایت را انجام داد و اقتصادشان را خاکسترنشین کرد.؛ معذلک منت گذاشت که من راه را باز کردم برای تان پارچه بیاورند . آی لعنت خدا بر تو ! حالا بدبخت تر از او که ها بودند ؟.آنهایی که مشرک شدند . می گفتند بلی ! می گفتند خدا عمرش بدهد.، اگر این فلک زده بدبخت نبود ، ما لخت میماندیم متوجه شدید ؟.مسلمانها بدانید ، جوان ها شما بهتر توجه کنید ، مهم ترین استعمار ،.یعنی بدترین استعمار ، جنایتکارترین استعمارگرها و.بدبخت ترین آنهایی که زیر بار استعمار رفتند.، آنهایی هستند که فکرشان استعمار شده باشد .
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.