شاهرخ حُر انقلاب اسلامی — زندگی نامه و خاطرات شهید شاهرخ ضرغام
کتاب “شاهرخ” ماجرای حر در کربلا را تداعی میکند. شاهرخ مصداقی کامل برای آیات آخر سوره فرقان است.
خداوند می فرماید: کسی که توبه کند و ایمان بیاورند.و کار شایسته انجام دهد، اینها کسانی هستند.که خدا بدیهایشان را بهخوبی طی تبدیل میکند.و خداوند آمرزنده و مهربان است.
مدتی را در جهالت سپری کرد اما خدا خواست که او برگردد. مشعل هدایت سالار شهیدان راه را به شاهرخ داستان ما نشان داد.و کشتی نجات ایشان او را از ورطه ظلمات رهایی بخشید. شاهرخ پساز توبه دیگر سمت گناهان گذشته نرفت. برای کسی هم از گذشتهی سیاهش نمیگفت. هر زمان هم که یادی از آن ایام میشد،.با حسرت و اندوه میگفت:.غافل بودم، معصیت کردم، اما خدا دستم را گرفت. شاهرخ
شاهرخ حُر انقلاب اسلامی
دیدار یار
سید محمود صندوقچی ( از مسئولان گروه ) و… مقاممعظم رهبری.که در آن زمان امامجمعه تهران بودند به آبادان آمدند. بعد هم به جمع نیروهای فدائیان اسلام تشریف آوردند. مسئولان دیگر هم قبلاً برای بازدید آمده بودند . اما اینبار تفاوت داشت . شاهرخ همه ی بچهها را جمع کرد و به دیدن آقا آمد . فیلم دیدار ایشان هنوز موجود است. همه گرد گرد وجود ایشان حلقهزده بودند. صحبتهای ایشان قوت قلبی برای تمام بچهها بود . شاهرخ
مدتی بعد آیتالله خلخالی که پشتیبانی گروه را انجام میداد به آبادان آمد . همان روز شاهرخ به حمام رفته بود. پساز مدتها بالاخره لباسهایش راشست !.هیچ لباسی که بهاندازه شاهرخ باشن نداشتیم . بهناچار لباسهایش را پهن کرد. فقط لباسزیر پوشید و یک پتو دور خورش گرفت . با عجله به محل سخنرانی آقای خلخالی آمد . ایشان در گوشهای روی یک سکو ایستاده بود.و همه بچهها در اطراف او بودند .وسط صحبتها ، ، دواندوان رسید و از پشت جمعیت سرک میکشید .
شاهرخ
قد او یک سر و گردن از همه بلندتر بود .آقای خلخالی صحبتهایش را قطع کرد.و با تعجب گفت : ببینم ، این آقا کیه؟! بچهها کنار رفتند. شاهرخ با آن پتویی که دورش گرفته بود.خندید و جلو آمد . آقای خلخالی قد و هیکل او را برانداز باور کنید.من دیدم ایشان با این هیبت از دور میدود ترسیدم .ماشالا عجب قد و هیکلی !.خدا شما رزمنده هارا حفظ کند . شب ، بچهها این ماجرا برای هم تعریف میکردند. میگفتند :قاچاقچیهای بزرگ از آقای خلخالی میترسند . آقای خلخالی هم از شاهرخ ترسیده !!.بعد بهشوخی میگفتند: برای ترساندن آقای خلخالی باید چهره شاهرخ را نشانش بدهیم !
شاهرخ
ماجرای گوساله
قاسم صادقی ( از نیروهای گروه فدائیان)
دهم آبان بود . جنازههای عراقی را جمع کردیم و در محلی دفن نمودین . شاهرخ به همراه نیروهایش مشغول پاکسازی جنوب ذوالفقاری بود .شهدای خودمان را هم فرستادیم عقب . بههمراه سید مجتبی به کارها رسیدگی میکردیم . یکدفعه چند خودروی نظامی مقابل ما ایستاد.
یکی از فرماندهان نظامی وابسته به بنیصدر پیاده شد. کمی به اطراف نگاه کرد . او در کنار یک خودروی سوخته ی عراقی قرار گرفت . خبرنگار و فیلمبردار تلویزیون نیز پیاده شدند و در مقابلش ایستادند . آن فرمانده شروع به صحبت کرد و گفت:.نیروهای تحت امر رئیسجمهور بنیصدر طی یک عملیات گسترده سیصد تن.از مزدوران دشمن را در ذوالفقاری آبادان به هلاکت رساندند !!درحالیکه هنوز دوربین خبرنگار به دنبالش بود. شاهرخ
با تعجب به سید گفتم : این چی داره میگه !؟.سید که حسابی عصبانیشده بود.رفت جلو و درحین مصاحبه گفت:.مرد حسابی ، معلوم هست چی میگی ،.شما که به ما گفتید هرجور میتونید فرار کنید . بچههای ما با همه ی وجودشون جلوی دشمن وایسادن ، اصلا شما از کجا میگی.سیصد تا عراقی کشته شدند ؟ جنازههاشون کو ؟!
دوربین خبرنگار به سمت سید رفت و بود، دوباره ادامه داد : شما که گفتید به دستور بنیصدر یک فشنگ به ما نمی دید ، حالا اومدین کار رو به اسم خودتون تموم کنبد . فرمانده ساکت شده بود و هیچ حرفی نمیزد . خبرنگار پرسید:.راستی جنازههای عراقی کجاست ؟ سید گفت: از ایشون بپرسید .فرمانده حرفی برای گفتن نداشت . سید کمی به عقب رفت و خاکها را کنار زد .جنازهی یک عراقی نمایان شد . شاهرخ
بعد گفت : زیر این خاک سیصد تا جنازه از دشمن دفن شده. بعد هم به سمت بچهها برگشت . درحالی که هنوز دوربین خبرنگار به دنبالش بود .
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.