کتاب “شنود ” – – – تجربه نزدیک به مرگ
در کتاب “شنود ” _ تجربه نزدیک به مرگ _ می خوانیم: «در یک جمله اگر بخواهم این تجربه را توصیف کنم،.یک دوره ۱۰ روز برای معرفت نفس بود. من در این دورهای که خداوند برایم برگزار گرد،.با خیلی از مطالب مهم آشنا شدم که در ادامه زندگی به آنها نیاز داشتم. اما باید بگویم که تمام ما انسانها در زمین برای یک دوره مشخص زندگی میکنیم.و سپس به سوی خدا خواهیم رفت.
این دوره مانند یک مسافرت کوتاه است.که در آن هر کسی بیشتر از این فرصت بهره ببرند،.نتیجهاش را در آنسوی هستی مشاهده خواهد کرد. مثلاً شهید ابراهیم هادی از فرصت کوتاه زندگی برای زندگی صحیح استفاده کرد.کمتر به امور دنیایی میپرداخت و همیشه بهدنبال رضای خداوند بود. بسیاری انسانهای دیگر هم بودند که چند برابر شهید هادی عمر کردند.اما فقط بهدنبال شکم و راحتطلبی و دنیا بودند. تفاوت اینها را در آن طرف خواهیم دید. لذا بارها به دوستانم گفتم همهچیز دست ماست.اگر امروز که بهترین ساعات عمر را میگذرانیم غفلت نماییم بعدها پشیمان خواهیم شد.»
مصاحبهای متفاوت
وارد اتاق که شدم، تمام شرایط مصاحبه را آماده کرده بود!.گفت: امروز مرا به این اتاق دو تخته ایزوله آوردند. مریض دیگر این اتاق را هم بردند. تمام شرایط معین شد. یقین داشتم کار خداست. مطمئن شدم که شما خواهی آمد.تا آَنچه برای بندگان خدا لازم است بازگو شود. ضبط رو روشن کردم و بسم الله را گفتیم.هرچند بهخاطر عوارض بیماری و حضور کادر درمانی،.مرتب مصاحبه ما قطع میشد، اما تا غروب همان روز،.بیشتر مطالب ثبت و ضبط گردید. خداوند به من لطف نمود که با یکی از بندگان خوب او آشنا شدم.
ایشان مطالب و خاطرات زیبایی از تجربه نزدیک به مرگ.داشت که بسیار اثرگذار بود. او ده روز را مشغول گشت و گذار در عالم بوده.و حقایق بسیاری را مشاهده کرده بود.که با آیات و روایات دینی تطبیق داشت. ایشان کتاب سه دقیقه در قیامت را نیز خوانده بود.و در بسیاری از موارد، ماجرایش با راوی آن کتاب نزدیک بود. این بزرگوار، چندینبار تجربه نزدیک به مرگ داشت.که هر کدام از تجربههایش مدتها طول کشیده.و دریایی از ماجراهای عجیب و معارف معنوی با خودش داشت.
شرط این بزرگوار برای ثبت خاطراتش، بیان ماجرا بدون نام راوی بود. هم بهخاطر اینکه از مسئولین امنیتی بود.و هم به دلایل دیگر. اما نکته ای در مورد بررسی اعمال خودش گفت که جالب بود. ایشان به روحیه خودش اشاره کرد.و گفت: «من در دنیا خیلی راحت میگذشتم. مال دنیا برایم اهمیتی نداشت. اگر به کسی پولی قرض میدادم.و او قرضم را نمیآورد، هیچ برام مهم نبود.»
کتاب “شنود ” – – – تجربه نزدیک به مرگ
ولی امر
یکباره همان شخصی که پشت سر من قرار گرفته بود.و چهرهاش را نمیدیدم، شروع به سخن کرد.و گفت: این دکمه را نگاه کن. اگر این را فشار دهم، احدی از دشمنان شما مانند اسرائیل.و… زنده نخواهد ماند. اما سنت خدا بر این نیست که اینگونه عمل کند. خدا میخواهد شما بهجایی برسید. میخواهد شما مبارزه و جهاد کنید.
شما اگر خودتان را آماده کنید.و خالصانه جهاد کنید و خداوند را بخوانید،.عنایت پروردگار متعال را خواهید دید. دشمنان اهلبیت علیهالسلام مانند کفی بر روی آب هستند. بنیاد آنان سستتر از تار عنکبوت است،.اما درصورتیکه شما محکم و استوار باشید.و با عنایت خدا قدم بردارید. این محبت خداوند به شماست.که میخواهد اینگونه رشد پیدا کنید. شنود تجربه نزدیک به مرگ
بعد به من گفت: دیدی چی شد،.این ملائک سالهای سال است که با تجهیزات کامل،.منتظر استغاثه خالصانه شیعیان هستند.تا وارد عمل شوند. اینها منتظر حرکتی مخلصانه از شیعیان هستند. بعد با تعجب گفتم:.یعنی اگر کسی حرکتی نکند، این ملائک کاری نمیکنند؟.گفت: فقط در یک صورت، امام حاضر و معصوم میتواند.امر خدا را ابلاغ کند،.اگر امام معصوم بخواهد، همهچیز تغییر میکند.
بعد ادامه داد: در دوران غیبت،.ولی امر مسلمین نیزمیتواند به آنها دستور دهد. در همین افکار بودم که منظور از ولی امر مسلمین کیست،.یکباره در میان فوج ملائک تصویر بزرگی را دیدم.که شمائل حضرت امام و مقام معظم رهبری نمایان بود.
کتاب “شنود ” – – – تجربه نزدیک به مرگ
روزهای سخت
همسرم که خیلی ناراحت بود.و آرزوی سفر کربلا داشت، با حسرت به من نگاه میکرد. یکباره به دلم افتاد.و گفتم: میخوای با هم بریم کربلا؟ خیلی خوشحال شد. گفت: این وضعیت بیماری من که تغییر نکرده،.لااقل یک سفر کربلا برویم. باورکردنی نیست اما همان روز وسایل را جمع کردم.و با دو فرزندم و با پراید شخصی خودمان به مرز مهران رفتیم.
صبح روز بعد، در مرز بودیم و هم در حال بازگشت. از مرز عبور کردیم و وارد خاک عراق شدیم. اما هیچ وسیله نقلیهای پیدا نمیشد. به هر که التماس میکردم ما رو سوار نمیکرد. از طرفی من کلاً چهارصد تومن با خودم آورده بودم،.یعنی بیشتر نداشتم. اما آنجا یکی از خودروها همان مبلغ را میخواست تا ما را به کربلا ببرد! با خودم گفتم موکب هاتعطیل شده، برای اسکان و غذا چه کنیم ؟ کرایه برگشت چی ؟
بسیار خسته بودم. درسفر شخصی خودم، صد کیلومتر را با پای آسیبدیده، پیاده رفته بودم و دیگر نای راه رفتن نداشتم. درحال محاسبات مادی بودم که ناگهان متوجه عنایات ویژه شدم که از شروع سفر شاهد بودم! از لحظه حرکت ما از تهران، تمام کارها خودبهخود هماهنگ میشد! با اینکه مسیر مرز مهران یکطرفه شده بود، اما با همان خودروی شخصی تا مهران رفتیم.
از مهران تا نقطه صفر مرزی با خودروی مرزبانی رفتیم و دقیقاً پشت دیوار مرزمهران یک خودرو منتظر ما بود تا به گاراژ عراقی برویم. درصورتیکه در سفر اول تمامی این مسیر را پیاده رفته بودم. فهمیدم که در این سفر خانوادگی محاسبه نباید داشته باشم. یکدفعه یک ماشین عراقی از مقابل ما رد شد، اما برگشت و راننده و برادرش که در کنار او بودند پیاده شدند! نگاهی به ما کردند و گفتند: بیا بالا. گفتم: کرایه چقدر؟ گفت: مجانی.
کتاب “شنود ” – – – تجربه نزدیک به مرگ
سوار شدیم و حرکت کرد. تا خود نجف این دونفر گریه میکردند . بعد هم بدون گرفتن کرایه، ما را به حرم رساندند. در راه وقتی مأموران امنیتی جلوی ماشین ها را میگرفتند، از راه دیگری رفت تا حسابی ما رو به حرم نزدیک کند. کمی عربی بلد بودم . با آنها صحبت کردم که شما ابتدا رد شدید و میخواستید بروید کربلا برای بازگرداندن زائرین، چی شد یکدفعه ایستادید و… شنود تجربه نزدیک به مرگ
راننده گفت : اسم من امین است و اسم برادرم ایمن. برادر مدتی قبل خواب دیده بود که آقا اباعبدالله علیهالسلام به او فرمودند: چرا به زائران ما توجه نمیکنی؟ برادرم همان موقع از خواب پرید. میگفت: من در کنار آقا ، دیدم که یک آقا و خانم بودند و دو تا بچه داشتند. ظاهرا آن خانم مریض بود. برای همین وقتی از جلوی شما عبور کردیم، یکباره برادرم گفت: نگهدار، اینها همان خانوادهاند!
اما در نجف بازهم نگران اسکان و غذا بودم. هنوز هم توکل من قوی نبود. در حرم بودم که برادر همسرم را دیدم . خیلی از دیدن ما خوشحال شد. او در ستاد فعالیت میکرد و محل اسکان خوب وغذا برای ما آماده نمود. بعد هم به کربلا رفتیم و در خلوتی حرم ، زیارتی دلچسب داشتیم و برگشتیم. خلاصه این کربلا رفتن ما هم ماجرای جالبی شد. دست عنایت الهی را بهخوبی حس کردیم.
شماره تماس آنها را گرفتم . با آنها تا مدتها در ارتباط بودم . حتی یکبار به ایران و زیارت مشهد آمدند و میهمان ما بودند .آنها اصالتاً اهل بصره بودند. بعدها فهمیدم که ایمن ،همان جوانی که آقا را در خواب دیده بود، به نیروهای حشد الشعبی پیوست و در نبرد با داعش به شهادت رسید.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.