فاطمیون — چهل حکایت و خاطرات شنیدنی از شهدای لشگر فاطمیون
در کتاب “فاطمیون ” از بین خاطرات شهدای فاطمیون، خاطره ای در مورد شهید مدافع حرم غلامعلی پناهی، از فرماندهان خط شکن فاطمیون را با هم می خوانیم:
اخراجی
اوایل فعالیت من در سوریه و یگان فاطمیون بود. منطقه قاسمیه بودیم. آموزش نیروها تمام شد. یک روز نیروها را بردم خط مقدم. اولین بار غلام را آنجا دیدم. نیروهای ما با او هم گروه بودند و او را می شناختند. غلام به سمت ما آمد، اما کسی او را تحویل نگرفت و همه پراکنده شدند.
گفتم چی کار کردی که همه رفتند؟ لبخندی زد و گفت: یکی یه قناسه دادی دست نیروهات، فکر کردند خبری شده. از صداقتش خوشم اومد و از همان لحظه با هم رفیق شدیم. از تهران و محله پاسگاه نعمت آباد اعزام شده بود.فاطمیون
غلام شیردل بود. تو واحد تخریب بهتر از بقیه عمل می کرد. روز بعد در حالی که ما در خط بودیم رفته بود تا زیر سنگر دشمن. بعد برگشت و سر من داد می زد: خوب شد نیروهات بلد نیستند با قناسه کار کنند، وگرنه من رو کشته بودند. راست می گفت. بچه ها ندانسته سمت او شلیک کرده بودند. من هم چیزی نگفتم.فاطمیون
یکی از دوستان به من گفت: زیاد باهاش گرم نگیر، آدم درستی نیست.
گفتم: بسه دیگه، اگر آدم درستی نبود، عمه ی سادات اون رو دعوت نمی کرد.
فاطمیون — چهل حکایت و خاطرات شنیدنی از شهدای لشگر فاطمیون
غلامعلی یک جا بند نمی شد. بعد از چند روز، از خط رفت مکانیکی!
هر وقت من رو می دید، به سراغم می آمد و حسابی حال و احوال می کرد. همیشه هم یک چیزی برای خوردن به من می داد. خیلی شوخ طبع بود. هر وقت کنارش بودیم می مُردیم از خنده.
می خواستم بیام مرخصی، غلام هم همراه من اومد.
یعنی او را اخراج کردند.
چهل حکایت و خاطرات شنیدنی از شهدای لشگر فاطمیون
اخراجی
ابوحامد گفته بود نظم وانضباط درستی نداره، تسویه داده بود که برگرده.
توی ایران مرتب با هم در تماس بودیم. او به خانه ما می آمد و من هم به او سر می زدم. یک شب درد دلش باز شد و گفت: یعنی خدا می بخشه؟ فاطمیون
می خواست از گذشته ی خودش بگه که نذاشتم. گفتم : خدا ارحم الراحمینه، از خودش بخواه می بخشه. روز بعد من عازم شدم. هر روز تماس می گرفت و جویای احوال می شد. می گفت: دلم براتون تنگ شده، تو رو خدا برو پیش ابوحامد، برو پیش فاتح اجازه بگیر تا من هم بیام.
چهل حکایت و خاطرات شنیدنی از شهدای لشگر فاطمیون
ابوحامد قبول کرد. بهش خبر دادم. روز بعد توی مقر او را دیدم. با یک شلوار کار آمده بود منطقه! خندیدم و گفتم: فکر کنم تا بهت خبر دادم شلوارت رو هم عوض نکردی و از سر کار همین طور اومدی؟! فاطمیون
اصل و پایه خنده بود.
نمی دانید چه روزها و شب هایی داشتیم. روی پشت بام مقر فرماندهی. طبقه بالای سر حاجی ابوحامد شب ها می نشستیم و ساعت ها می گفتیم و می خندیدیم. بعضی شب ها از بس بلند می خندیدیم خود حاجی می آمد بالا و ما هم قایم می شدیم.
آن ها که در جمع ما بودند، سید امین و سید محمد حسینی و سید مصطفی موسوی از قم، غلام پناهی از تهران، سید محمود و حسین براتی و رضا بخشی معروف به فاتح از مشهد بودند. فاطمیون
از آن جمع همه رفته اند و فقط من مانده ام. فاطمیون
چهل حکایت و خاطرات شنیدنی از شهدای لشگر فاطمیون
اخراجی
خلاصه گذشت تا عملیات ملیحه انجام شد. غلام در این عملیات مجروح شد. گلوله قناسه خورده بود توی صورتش اما به خیر گذشت. فاتح برایش مرخصی نوشت اما نرفت. می گفت : بچه ها تنها هستند. بعد از بخیه و پانسمان دوباره برگشت. او حالا کاملا تغییر کرده بود. صلابت خاصی در رفتار و اخلاق او دیده می شد.
غلام یکی از فرماندهان خط شکن فاطمیون شده بود.
همه او را دوست داشتند. در کار رزمی جدی بود،.در موقع استراحت هم اهل بگوبخند. دیگر کسی از گذشته او حرفی نمی زد.
موقع مرخصی من رسیده بود. غلام نیامد. اما مرتب به من زنگ می زد و اخبار منطقه را می داد. هر چی می گفتم: کی میای؟ می گفت: به زودی.تا اینکه یکبار گفت: یک حمله دیگه داریم، بعد از حمله بر می گردم مرخصی.فاطمیون
گفتم: می خوام برم زیارت امام رضا (ع)
گفت: نرو، وایسا من هم بیام با هم بریم.
چهل حکایت و خاطرات شنیدنی از شهدای لشگر فاطمیون
وقتی خداحافظی کرد حس کردم.که حالت حرف زدنش تغییر کرده. کلمات خاصی ادا می کرد.که احساس کردم غلام دیگر ماندنی نیست!.دیگر از آن خنده های همیشگی خبری نبود! فاطمیون
سه روز گذشت. منتظر بودم که غلام هم بیاد و با هم بریم مشهد.
شهید موسوی تماس گرفت و حال و احوال کردیم. بعد هم گفت: راستی، غلام دیگه نمی خنده. گفتم: نمی خنده، برای چی، قراره بیاد مرخصی بریم مشهد. گفت: دارن غلام رو میارن … فاطمیون
عاقبت آدم ها چطور تغییر می کنه، غلام را من می شناختم. به کرامت حضرت زهرا (س) و حضرت زینب (س) به انسان دیگری تبدیل شد. او از آن ها شد که به قول امام خمینی (ره) : راه صد ساله را یک شبه طی کردند.
تا مدت ها به خاطر قولی که به غلام داده بودم مشهد نرفتم. چند روز پیش رفتم.
به نیابت از شهید غلامعلی پناهی گفتم: فاطمیون
«السلام علیک یا علی بن موسی الرضا علیه السلام»
بانوی بی نشان/ اهمیت نماز
روزی حضرت فاطمه (س) از پدر بزرگوارش پرسید:.پدر جان، یا رسول الله (ص) زنان و مردانی که.نسبت به نماز بی اعتنا هستند.و نماز را سبک می شمارند، چه عواقبی را در پیش دارند؟
رسول خدا (ص) فرمود: ای فاطمه جان! هر کسی از مردان و زنان نمازش را سبک بشمارد،.شش مورد در دنیا، سه مورد در وقت مرگ،و سه مورد آن ها در قبر و سه مورد در قیامت زمانی که از قبر خارج شود.
الف) اما آن شش بلایی که در دنیا دامنگیرش می شود: فاطمیون
- خداوند برکت را از عمرش می برد.
- خداوند برکت را از رزقش می برد.
- خداوند عزوجل سیمای صالحین را از چهره اش محو می کند.
- هر عملی که انجام می دهد پاداش داده نمی شود.
- بهره ای از صالحین برای او نیست.
ب) اما آن سه بلایی که هنگام مرگ گرفتارش خواهد شد: فاطمیون
- ذلیل از دنیا می رود.
- هنگام مرگ در حال گرسنگی خواهد بود.
- تشنه از دنیا خواهد رفت، اگر چه آب نهرهای دنیا را به او بدهند.
بانوی بی نشان/ اهمیت نماز
ج) اما آن سه بلایی که در قبر دامنگیرش می شود: فاطمیون
- خداوند ملکی در قبر برای او می گمارد تا او را زجر دهد.
- قبرش برای او تنگ خواهد شد.
- گرفتار ظلمت و تاریکی قبر خواهد شد.
د) اما آن سه بلایی که در روز قیامت گرفتارش خواهد کرد: فاطمیون
- خداوند ملکی را موکل می سازد تا او را با صورت روی زمین بکشد، در حالی که خلایق تماشا می کنند.
- محاسبه ی اعمالش به سختی انجام می شود.
- خدا به نظر لطف به او نمی نگرد و برای اوست عذاب همیشگی.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.