لبیک در آسمان — خاطراتی از شهید عباس بابایی
کتاب “لبیک در آسمان” کتاب پیش رو خاطرات شهیدی را رقم می زند.که نبرد با دشمن بعثی و صیانت از خاک ج را به شرکت در مراسم حج، ارجح دانست. همسر را میعادگاه حاجیان و خود به میعادگاه عاشقان شتافت. قسمت هایی از این کتاب را با هم می خوانیم:
خدا در هر برهه و زمانی ، بهشتش رو به حراج می ذاره ،.این برهه ، برهه امامه ، اگه به سمت حراج نرفتی ، حتما” می بازی.
توصیف یک آمریکایی از روحیات شهید عباس بابایی
در سال ١٣٤٩، برای گذراندن دوره خلبانی به آمریکا رفت. طبق مقررات دانشکده میبایست.به مدت دو ماه با یکی از دانشجویان آمریکایی هم اتاق میشد. آمریکاییها در ظاهر هدف از این برنامه را پیشرفت دانشجویان.در روند فراگیری زبان انگلیسی عنوان میکردند.اما واقعیت چیز دیگری بود. چون عباس در همان شرایط تمام واجبات دینی خود را انجام میداد.و از بیبند و باری موجود در جامعه آمریکا بیزار بود.
هم اتاقی او در گزارشی که از ویژگیها و روحیات عباس نوشته، یادآور میشود.که بابایی فردی منزوی و در برخوردها،.نسبت به آداب و هنجارهای اجتماعی بیتفاوت است. از رفتار او بر میآید که نسبت به فرهنگ غرب دارای موضع منفی است.و شدیداً به فرهنگ سنتی ایران پایبند است. همچنین اشاره کرده که او به گوشهای میرود.و با خودش حرف میزند.که منظور او نماز و دعا خواندن عباس بوده است.
نماز شهید عباس بابایی و احترام ژنرال آمریکایی
خود عباس ماجرای فارغالتحصیلی از دانشکده خلبانی آمریکا را چنین تعریف کرده است:.«دوره خلبانی ما در آمریکا تمام شده بود، اما به خاطر گزارشاتی که در پرونده خدمتم درج شده بود،.تکلیفم روشن نبود و به من گواهینامه نمیدادند.تا این که روزی به دفتر مسئول دانشکده که یک ژنرال آمریکایی بود، احضار شدم. به اتاقش رفتم و احترام گذاشتم. او از من خواست که بنشینم. پرونده من در مقابلش و روی میز بود. ژنرال آخرین فردی بود که میبایستی نسبت به قبول و یا رد شدنم اظهارنظر میکرد.
لحظاتی ژنرال برای کار مهمی بیرون رفت، من لحظاتی را در اتاق تنها ماندم.
به ساعتم نگاه کردم، وقت نماز ظهر بود. با خود گفتم، کاش در اینجا نبودم و میتوانستم نماز را اول وقت بخوانم. انتظارم برای آمدن ژنرال طولانی شد. گفتم که هیچ کار مهمی بالاتر از نماز نیست، همین جا نماز را میخوانم. انشاالله تا نمازم تمام شود، او نخواهد آمد.
به گوشهای از اتاق رفتم و روزنامهای را که همراه داشتم.به زمین انداختم و مشغول نماز خواندن شدم. در حال خواندن نماز بودم که متوجه شدم.ژنرال وارد اتاق شده است.
نماز شهید عباس بابایی و احترام ژنرال آمریکایی
با خود گفتم چه کنم؟ نماز را ادامه بدهم یا بشکنم؟.بالاخره گفتم، نمازم را ادامه میدهم، هرچه خدا بخواهد همان خواهد شد. نماز را تمام کردم.و در حالی که بر روی صندلی مینشستم.از ژنرال معذرتخواهی کردم. ژنرال پس از چند لحظه سکوت، نگاه معناداری به من کرد و گفت: چه میکردی؟
گفتم: عبادت میکردم.
گفت: بیشتر توضیح بده.
گفتم: در دین ما دستور بر این است که در ساعتهای معین از شبانهروز باید با خداوند به نیایش بپردازیم و در این ساعت زمان آن فرا رسیده بود، من هم از نبودن شما در اتاق استفاده کردم و این واجب دینی را انجام دادم.
نماز شهید عباس بابایی و احترام ژنرال آمریکایی
ژنرال با توضیحات من سری تکان داد و گفت: همه این مطالبی که در پرونده تو آمده مثل این که راجع به همین کارهاست، این طور نیست؟ پاسخ دادم: بله همین طور است. لبخند زد. از نوع نگاهش پیدا بود که از صداقت و پایبندی من به سنت و فرهنگ و رنگ نباختنم در برابر تجدد جامعه آمریکا خوشش آمده است. با چهرهای بشاش خودنویس را از جیبش بیرون آورد و پروندهام را امضا کرد.
سپس با حالتی احترامآمیز از جا برخاست و دستش را به سوی من دراز کرد و گفت: به شما تبریک میگویم. شما قبول شدید. برای شما آرزوی موفقیت دارم. من هم متقابلاً از او تشکر کردم. احترام گذاشتم و از اتاق خارج شدم. آن روز به اولین محل خلوتی که رسیدم به پاس این نعمت بزرگی که خداوند به من عطا کرده بود، دو رکعت نماز شکر خواندم.»
فعالیتها در پیروزی انقلاب اسلامی
سال 1358برای شهید بابائی سال پرکاری بود. نابسامانیهای بسیار، القائات انحرافی و.دسیسههای گروهکهای منافقین که با طرح انحلال ارتش قصد از همپاشی نیروهای مسلح را داشتند کار را سخت کرده بود، اما او با بینش و درک عمیق خود و نیروهای مؤمن و انقلابی برای حفظ دستاوردهای انقلاب اسلامی از هیچ تلاشی فروگذار نکرد.
امیر سرتیپ خلبان عطایی:
همرزم شهید بابایی و استاد پرواز نیروی هوایی کشور گفت: شهید بابایی از فرماندهان شجاع، متدین، ولایتمدار و متواضعی بود که در پیروزی جنگ نقش انکارناپذیری داشت.
صلاح نمی دانم
اوایل جنگ بود قرار شد بنی صدر برای بازدید از گردان به پایگاه ما در اصفهان بیاید . به من ابلاغ شد گردانت را آماده کن ، بابایی آن موقع سروان بود بود و زیر مجموعه من کار می کرد. همان شب به من گفت : بریم داخل شهر؟ گفتم بریم. یک نوار کاست برایم گذاشت که روحانی صحبت می کرد : می گفت « سه تا بنی به اسلام لطمه زدند : بنی امیه ؟ بنی عباس و بنی صدر »
خیلی جا خوردم گفتم این بنده خدا چی میگه ؟
خیلی با من صحبت کرد و گفت من صلاح نمی دانم که فردا در پایگاه باشی ؟ گفتم من فرمانده گردان هستم ؟ تا صبح قدم زدم / از پایگاه زنگ زدن و …
شهادت روز عید قربان پانزدهم مردادماه 1366
شهید عباس بابایی صبح روز پانزدهم مرداد ماه،.(روز عید قربان) سال ۶۶ به همراه یکی از خلبانان نیروی هوایی (سرهنگ نادری) به منظور شناسایی منطقه و.تعیین راه کار اجرای عملیات، با یک فروند هواپیمای آموزشی اف–۵ از.پایگاه هوایی تبریز به پرواز درآمد و وارد آسمان عراق شد. پس از انجام مأموریت، به هنگام بازگشت، در آسمان خطوط مرزی،.هدف گلولههای تیربار ضد هوایی قرار گرفت و از ناحیه سر مجروح شد.و بلافاصله به شهادت رسید. نقل شده که وی چند روز قبل از شهادت در پاسخ پافشاریهای بیش از حد دوستانش.جهت عزیمت به مراسم حج گفته بود:.«تا عید قربان خودم را به شما میرسانم.»
بابایی در هنگام شهادت ٣٧ سال داشت. او اسوهای بود که از کودکی تا واپسین لحظات عمر گرانقدرش.همواره با فداکاری و ایثار زندگی کرد و سرانجام نیز در روز عید قربان،.به آرزوی بزرگ خود که مقام شهادت بود نائل شد.و نام پرآوازهاش در تاریخ پر افتخار ایران جاودانه شد.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.