مهمان شام — زندگی نامه و خاطرات شهید مدافع حرم مهندس سید میلاد مصطفوی
کتاب “مهمان شام” زندگی نامه و خاطرات شهید مدافع حرم سید میلاد مصطفوی است. او شخصیت عجیبی دارد. جوانی که در عصر ارتباطات و دنیای مجازی، به دنبال حقیقت رفت. کسی که در این روزگار، ابراهیم دیگری شد. و هادی بسیاری از جوانان گردید. شخصیت او از تمام لحاظ برای نسل امروزی الگوست.
اربعین
به روایت جواد رضوانی
نزدیک اربعین بود. با سید و چند تا از بچه ها مشغول صحبت بودیم. همه مون هوس زیارت ارباب کرده بودیم. اما هر کدوم ما از مشکلات گفتیم.و اینکه مشکلات دست و پاگیرمون کرده.و نمی توانیم بریم زیارت. سید رو کرد به من و گفت: جواد جان، من مطمئن هستم.که شما امسال زائر کربلا هستی، حالا می بینی!.فقط قسم می دم که من رو اونجا زیاد دعا کن.این رفیق رو حتما یاد کن.
با حرف های سید بارقه ی امیدی در وجودم نشست،.اما خیلی زود ته دل گفتم نه، امسال قسمت ما نمی شه. نگاه کردم به سید و گفتم: سید جان ما رو دست انداختی؟!.من می گم مشکل دارم، نمی تونم برم کربلا، تو از من می خوای تو حرم دعات کنم؟!.گفت: حالا ببین.
اربعین
گفتم سید اگر جور شد تو هم باید بیایی. گفت نه من هنوز لایق کربلا نشدم، هر چقدر اصرار کردم قبول نکرد. بعد دست کرد تو جیبش و گفت.جواد جان، این پول برای بچه هایی که دوست دارن.برن کربلا و پول ندارند. بده بهشون برن زیارت ارباب ما که لیاقت نداریم، حداقل تو این سفره نمکی داشته باشیم.
من رو قسم داد و گفت:.مدیون هستی غیر از من و خودت و خدای بالای سرمون کسی از این موضوع خبر داشته باشه. گفتم بروی چشم داداش. چند روزی گذشت تو مغازه نشسته بودم.که یکی از رفقا اومد.پیش من و صحبت از کربلا رفتن شد. او بغض کرد و گفت: امان از بی پولی که زیارت آقا امام حسین (ع) رو هم از ما گرفته.
مهمان شام — زندگی نامه و خاطرات شهید مدافع حرم مهندس سید میلاد مصطفوی
اربعین
من منتظر شنیدن این حرف از دهانش بودم. سریع گفتم فلانی فردا شب ساکت رو جمع کن.بیا. ان شاءالله عازم می شی. گفت مگه می شه؟! گفتم چرا نمی شه؟!.فردا غروب اون بنده خدا اومد.مغازه من، پول رو بهش دادم و گفتم:.اصلا نپرس این پول از کجا اومده .که نمی تونم بگم. فقط اونجا صاحب پول رو هم دعا کن. اون جوان از هیجان چشمانش باز مونده بود.
خوشحالی از سراسر وجودش می بارید. اما غمی سراسر وجودم رو گرفت، ته دلم راضی بودم برم. مادرم هم خیلی اصرار می کرد.که بروم، اما نمی شد. خونه یکی از آشناها کار ساختمانی می کردم. نمی تونستم نیمه کاره کار رو رها کنم. خانه زندگی اون بنده خدا به هم ریخته بود،.خدا رو خوش نمی اومد زن و بچه مردم رو اذیت کنم.
اما سه روز به اربعین بود که صاحب خونه بهم زنگ زد.گفت: می دونم دلت مثل سیر و سرکه می جوشه.که بری کربلا، برو نگران خونه من نباش. من عجله ندارم. رفتی ما رو هم دعا کن. …
سریع آماده شدم و راه افتادم. روز بعد خودم رو تو بین الحرمین دیدم. حال عجیبی داشتم. سید میلاد خیلی التماس دعا گفته بود. همش یاد سید بودم. چون حضورم رو مدیون دعای رفقای پاکی مثل سید می دونستم.
مهمان شام — زندگی نامه و خاطرات شهید مدافع حرم مهندس سید میلاد مصطفوی
بازگشت
عاشق شهدای گمنام بود. تو مناطق عملیاتی که می رفت، سرش رو می گذاشت.روی خاک و تو سجده زار می زد. ما به زور بلندش می کردیم. این قدر گریه می کرد که بی تاب می شد. بعدها از دوستانش شنیدم که سید گفته:.تو خواب امام حسین (ع) را دیدم. به آقا عرض کردم:.آقا جان به فدایت شوم، آیا زمان بریدن سرتان ، درد داشتید،.امام فرموده بودند: اصلا و ابدا … .سید در همان عالم خواب گفته بود:.آقا جان پس من هم دوست دارم بی سر شهید شوم.
با تنی مجروح و قلبی شکسته وارد شهر شدم. همه دوستان از ما سراغ سید را می گرفتند.و ما فقط شرمنده بودیم که نتوانستیم.پیکر عزیزترین دوست مون رو بیاریم عقب. خیلی توسل کردم.تا یک شب در عالم رویا دیدم.دقیقا تو همون منطقه درگیری هستیم. از صدای تیر و ترکش هم خبری نبود. فضای آرامی بود. سید خیلی راحت نشسته بود.کنار یک خانه باغ کوچک، درست در همان جایی که بچه ها پیکرش رو مخفی کرده بودند.
بازگشت
گفتم سید چه خبر این جا چرا نشستی؟! گفت نادر جان، دوست داشتم همین جا پیش عمه جانم حضرت زینب (س) بمانم اما بابام خیلی اذیت می شه. فقط و فقط به خاطر بابا ایشالله خیلی زود برمی گردم.به بچه ها بگید پیکرم به فاصله نزدیکی از این خانه باغی افتاده. …
هراسان از خواب بیدار شدم. نمی دونستم چیکار کنم. منتظر بودم صبح بشه و به مسئولین خبر بدم. تو این روزهایی که سید مفقود شده بود، هر لحظه اش برام سال ها گذشته بود. هیچ وقت تصویر سید از ذهنم دور نمی شد. سراغ یکی از فرماندهان رفتم وخوابم رو گفتم. او هم به دوستانی که در منطقه بودند خبر را رساند. چند روز بعد خبر رسید که پیکر سید میلاد پیدا شده. دقیقا تو همون نقطه ای من در خواب دیده بودم.
مهمان شام — زندگی نامه و خاطرات شهید مدافع حرم مهندس سید میلاد مصطفوی
بازگشت
برادر علی غیبی می گفت: یک ماه قبل از شهادت سید، بزرگان فرهنگی شهر (همدان) جلسه ای را در خصوص انجام کارهای فرهنگی و جذب جوانان برگزار کردند. همه دوستان دغدغه این رو داشتند که در فضای خاص شهرها، آسیب های زیادی دامن جوان های ما را گرفته. و خیلی راحت این جوان ها را از دامن اهل بیت (ع) جدا می کنند و در دامن دشمن می اندازند. لذا ما باید دنبال چاره باشیم.
من و سید هم جزو افراد جلسه بودیم. هر کدام از دوستان نظرات مختلفی دادند. اما سید در عالم دیگری بود، فقط لبخند می زد! خیلی از طرح ها رو هم نقد می کرد. منتظر شدم ببینم سید خودش چه طرحی می خواد ارائه بده.
بازگشت
نوبت به سید رسید، با حالت خاصی صحبت هاش رو شروع کرد:
بسم الله الرحمن الرحیم. ضمن عرض سلام محضر رفقا و دوستان عزیزم. با عرض معذرت، بنده با احترامی که به نظرات رفقا دارم،. اما هیچ کدام از نظرات دو ستان رو در شرایط فعلی کارگشا نمی دانم،.الان در شرایط خاصی قرار داریم،.به نظر من اگر بخواهیم فضای معنوی و سالمی رو در جامعه ایجاد کنیم.باید باید خون بدهیم!
اگر در زمان جنگ فضای شهرهای ما پاک بود.به برکت خون های مطهر شهدا بود. به اعتقاد من الان هم ما احتیاج به این خون ها داریم.و در شهر ما هم باید مجدد عطر شهادت بوزد.تا شهر معطر بشه. بنده نظر خاص دیگه ای ندارم . والسلام. …
با شناختی که از سید داشتم حرفش رو تایید کردم. اما باور نمی کردم که این قدر زود،.سید حرف خودش رو عملی کنه،.یک ماه بعد خبر شهادت سید در شهر پیچید. شهادت سید ده سال من رو پیر کرد. سید به ظاهر شاگرد ما بود.اما استاد شد. من هشت سال جبهه بودم. بهترین دوستانم مقابل چشمانم شهید شدند، تکه تکه شدند،.سرهاشون قطع شد و . … اما هیچ کدوم شون به اندازه سید من رو اذیت نکرد.
مهمان شام — زندگی نامه و خاطرات شهید مدافع حرم مهندس سید میلاد مصطفوی
حاج حسین همدانی
قبل از اینکه به سمت سوریه حرکت کنیم،.حاج حسین همدانی اومد برامون سخنرانی کرد.و از شجاعت و غیرت بچه مسلمان ها و شیعه ها صحبت کرد. اینکه ما شیربچه های مولامون علی (ع) نباید.از سگ های هاری مثل داعش و … .که هیچ اعتقادی به هیچ چیزی ندارند بترسیم.
خیلی سفارش به تقوا و خودسازی کردند.و نکته ای هم در خصوص برخی ناهنجاری های اجتماعی.از قبیل بی حجابی برخی از مسیحیان سوریه نکاتی عنوان کرد.و گفت: مواظب نگاه هامون باشیم.و هدف مقدس مون رو گم نکنیم.
بعد از اعزام به سوریه بودیم که خبر شهادت حاج حسین رو شنیدیم. ما رفتیم سمت ساختمان فرماندهی،.محافظان سردار مجروح شده بودند، اما سالم بودند. تقدیر این بود که سردار بعد از چهار دهه مبارزه و جهاد به شهادت برسد. حاج حسین قوت قلب رزمندگان در جبهه مقاومت بود. شهادت ایشان برای ما سنگین بود. خبر شهادت بین رزمنده ها پیچید، بچه ها مخصوصا همدانی ها حال عجیبی پیدا کردند.
حاج حسین همدانی
خبر شهادت سردار اسلام، حبیب سپاه، حاج حسین همدانی شوک عجیبی به بچه ها وارد کرده بود. من سید رو دیدم که رفته بود.زیر یکی از درخت های زیتون با خودش خلوت کرده بود.و داشت گریه می کرد. حال خوشی داشت.من از دور فقط نظاره گر مناجات های سید بودم. باورم نمی شد.که این روزها، روزهای آخر این عاشق بی قرار است.
سید برای اینکه روحیه بچه ها رو بالا ببرد وارد آسایشگاه شد.
گفت بچه ها چرا زانوی غم بغل کردید،.بلند شید حاج حسین سال ها در آرزوی چنین لحظه ای بود. خوش به سعادتش که این قدر زندگی اش.برای جهان اسلام ثمر داشت. ما الان باید به فکر خودمون باشیم. بعد با حالت شوخی کمربندش رو در آورد و افتاد به جون بچه ها!!
به شوخی و بدون هیچ ملاحظه ای محکم.با کمربند بچه ها رو می زد!.صدای داد و فریاد بچه ها بلند شد،.اما سید گوشش به این حرف ها بدهکار نبود. با این کار سید شور و هیجان.دوباره به جمع بچه ها برگشت. همیشه به جمع بچه ها شور و تحرک می داد. عاشق جشن پتو بود.
مهمان شام — زندگی نامه و خاطرات شهید مدافع حرم مهندس سید میلاد مصطفوی
حاج حسین همدانی
هنوز در ماتم شهادت حاج حسین بودیم.که حاج قاسم سلیمانی اومد.به محل استقرار ما، سخنرانی حماسی و عاطفی زیبایی انجام داد. اشک امانش رو بریده بود. از فراق یار دیرینش گریه می کرد. اما در عین حال به رزمندگان هم نیرو می داد. حاج قاسم قوت قلب برای تمامی رزمندگان جبهه مقاومت در کل جهان بوده و هست.
حاج قاسم در پایان صحبت هاش گفت:.رزمندگان عزیز، فرزندان انقلابی من،.این شور و شوقی رو که الان در بین شما دیدم، بعد از پایان دوران دفاع مقدس سال ها بود.که در هیچ جمعی ندیده بودم. خدا رو هزار مرتبه شکر که رهبر عزیزمان.امام خامنه ای این همه سرباز جان بر کف دارد. …
سردار گفت: درسته شهادت آرزو و آمال ماست،.اما تک تک شماها سربازهای ولایت و رهبر عزیزمان هستید. حیفه که دسته گل هایی مثل شماها که ذخیره نظام هستید.به دست این ملعون ها شهید بشید. این ها لیاقت انسان بودن رو حتی ندارند. سید یک پرچم بزرگ دستش گرفته بود که روش نوشته بود:.لبیک یا زینب (س)
بعد هم بلند بلند رجز می خوند بعضی تیکه هاش یادمه.
علوی می میرم مرتضوی می میرم انتقام حرم، عمه رو من می گیرم و . …
شور زیادی بین بچه ها ایجاد شد. بعد از صحبت های سردار همه هجوم آوردند تا سردار رو ببوسند. یکی از بچه های اصفهان رجزهای حماسی عجیبی خواند.گریه امان بچه ها رو بریده بود. حتی سردار هم نتوانست.جلوی اشک هاش رو بگیره و . …
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.