پسرم حسین – – – شهید حسین مالکی نژاد به روایت مادر
پسرم حسین
قسمتی از کتاب “پسرم حسین” از زبان مادر شهید بزرگوار:
نمی دانم راست گفته یا نه .
ولی دعا می کنم دروغ گفته باشد؛ یک دروغ بزرگ!
چشم هایم را می بندم.
او را تصور می کنم که از در اومده تو.
و من با تأسف برایش سر تکان می دهم.و می گویم: “دیدی حرفات درست از آب در نیومد؟”
اما خیالم تمام نشده به هم می ریزد. هر چه ذهنم را بالا و پایین می کنم تا خاطره ی یکی از دروغ هایش را به یاد بیاورم،.چیزی نمی یابم.
در اولین روز بعد از رفتنش، آشفته ام.و مدام حرف هایش در گوشم می پیچد و رعشه به جانم می اندازد.
مانند مرغ سرکنده بال بال می زنم. مثل وقت هایی که باباجی سر مرغ را می برید.و حیوان زبان بسته پر پر می زد زیر سبد توری. از وقتی رفته،.خانه برای من حکم همان سبد توری را دارد.
پسرم حسین
قسمتی از کتاب
نمی دانم راست گفته یا نه . ولی دعا می کنم دروغ گفته باشد؛ یک دروغ بزرگ!
چشم هایم را می بندم. او را تصور می کنم که از در اومده تو. و من با تأسف برایش سر تکان می دهم.و می گویم: “دیدی حرفات درست از آب در نیومد؟” حسین مالکی نژاد
اما خیالم تمام نشده، به هم می ریزد. هر چه ذهنم را بالا و پایین می کنم تا خاطره ی یکی از دروغ هایش را به یاد بیاورم، چیزی نمی یابم. در اولین روز بعد از رفتنش، اشفته ام و و مدام حرف هایش در گوشم می پیچد و رعشه به جانم می اندازد:
مانند مرغ سرکنده بال بال می زنم. مثل وقت هایی که باباجی سر مرغ را می برید و حیوان زبان بسته پر پر می زد زیر سبد توری. از وقتی رفته، خانه برای من حکم همان سبد توری را دارد.
پسرم حسین حسین مالکی نژاد
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.