امام خامنه ای: زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست

* بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ *

فیس بوک توییتر پینترست لینکدین تلگرام
امام خامنه ای: شهادت مرگ تاجرانه است
فروشگاه اینترنتی کتاب شهدا
ورود / عضویت

ورودایجاد یک حساب کاربری

رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟
لیست علاقه مندی ها
0 آیتم / ۰ تومان
منو
فروشگاه اینترنتی کتاب شهدا
0 آیتم / ۰ تومان
دسته بندی محصولات
  • کتب شهدا دفاع مقدس

    همه کتب شهدا ....

    کتب شهدا گمنام

    ابراهیم هادی 1

    ابراهیم هادی 2

    شاهرخ

    خدای خوب ابراهیم

    مهمان خدا

    راز کانال کمیل

    کتب شهدا ترور

    او یک ملت بود

    تا کوچه های آسمان

    آقا مجتبی

    از برف تا برف

    سردار دلها

    در کمین گلسرخ

    حاج قاسم 1

    مرد

    متولد ماه مارس 

    کتب شهدا  مدافع حرم

    ملاقات در ملکوت

    حجت خدا

    قصه دلبری

    یادت باشد

    پسرک فلافل فروش

    در مکتب مصطفی

    فاطمیون

    برای زِین أب

    مجید بربری

    کتب شهدا انقلاب

    طیب

    سفیر بیداری

    حبیب خدا

    کتب شهدا دفاع مقدس

    بر فراز آسمان

    عارفانه

    بیا مشهد

    نخل سوخته

    علی بی خیال

    مسافر کربلا

  • کتب تقریظ شده توسط مقام معظم رهبری
  • کتب سردار شهید حاج قاسم سلیمانی
  • کتاب شهدا مخصوص کودکان و نوجوانان
  • کتب خاطرات رزمندگان اسلام
  • یادگاری از شهدا
  • خانه
  • فروشگاه
    • فروشگاه
    • سبد خرید
    • تسویه حساب
    • حساب کاربری
  • درباره ما
  • تماس با ما
خانهشهدا دفاع مقدس یک دل یک دریا
محصول قبلی
تقاص
تقاص ۱۷,۰۰۰ تومان ۱۳,۶۰۰ تومان
بازگشت به محصولات
محصول بعدی
ابوطاها
ابوطاها ۱۲,۰۰۰ تومان ۹,۶۰۰ تومان
-20%
یک دل یک دریا
یک دل یک دریا
برای بزرگنمایی کلیک کنید

یک دل یک دریا

۱۷,۰۰۰ تومان ۱۳,۶۰۰ تومان

یک دل یک دریا — 140 داستانک از شهید داوود دانایی

جانشين فرمانده گردان

مشخصات شهید داوود دانایی

*نام و نام خانوادگی: داوود دانایی

*نام پدر: خنجر

*محل تولد : بهبهان

*تاریخ ولادت: 1337/15/11

*تاریخ شهادت : 1365/01/23

*محل شهادت: شلمچه

*نحوه شهادت: بمباران شيميايي 

*مدت عمر: 28 سـال

*محل مزار : گلزار شهدای بهبهان

یک دل یک دریا — 140 داستانک از شهید داوود دانایی

شهید ایرج (داود) دانایی پانزدهم بهمن 1337 ، در شهرستان بهبهان چشم به جهان گشود. پدرش خنجر و مادرش افروز نام داشت. تا پايان دوره راهنمایی درس خواند. سال 1362 ازدواج كرد و صاحب یک پسر و دو دختر شد. به عنوان پاسدار در جبهه حضور يافت. بيست و سوم فروردين 1365 ، با سمت جانشين فرمانده گردان در بمباران شيميايي شلمچه به شهادت رسيد. پیکر مطهر وی را در گلزار شهدای زادگاهش بهبهان به خاك سپردند.

شهید-دانایی

سخن اول

هنگامی که برای این کتاب ، مشغول مصاحبه و نگارش بودم ، مقداری دلسردی و خستگی بر من غالب شده بود . فشار کار زیاد بود و بعضی عوامل هم سبب می شد تا آن خستگی که در وجودم بود چند برابر شود و به شدت در روحیه ام تأثیر بگذارد . بعضی وقتا توی خلوتم ناامید می شدم و به خودم می گم ، نه من نتیجه ای نمی گیرم و ممکن است این کاری که شروع کرده ام ، به کل تعطیل شود .

از طرفی با خودم فکر می کردم که شاید کار فرهنگی مهم تری را رها کرده ام و به چیزی که ضرورتش کمتر است چسبیده ام .

این مسائل و مسائل دیگر ، مثل خوره به جانم افتاده بود و یک لحظه رهایم نمی کرد .

دلم می خواست انسان بزرگ و والامقامی می آمد و مرا از این گرداب شک و تردید بیرون می آورد . دلم می خواست انسان جلیل القدری بود و راه را به من نشان می داد . چند وقتی از این مسئله گذشت . تا اینکه …

یک روز تک و تنها جایی ایستاده بودم . آقایی سمتم آمد و تو چشمانم زل زد! گفت : « آقای فلانی ؟ »

گفتم : بله ، بفرمایید . » گفت : « تلفن با شما کار دارد . »

گفتم : « با من ؟ کی ؟ » گفت : « آیت الله بهجت . »

انگار یکهو برق مرا گرفت . با خودم گفتم : « آیت الله بهجت با من چه کار داره آن هم پشت تلفن ؟ سریع رفتم و گوشی را برداشتم . هول برم داشته بود . سلام کردم .

گفتم : « بفرمایید حضرت آقا ، در خدمتم .»

ایشان با همان لحن آرام و همیشگی شان گفتند : « تماس گرفتم تا سراغی از کتاب شهید دانایی که دنبالش بودید ، بگیرم . خواستم به شما بگویم آن را محکم پیگیری کنید ، محکم !

یک دفعه تلفن شروع کرد به بوق بوق کردن ، هنوز از شگفتی این تماس بیرون نیامده بودم که یک باره با خودم گفتم : تماس تلفنی با آیت الله بهجت ، آن هم در سال ۹۲؟! مگر ایشان سال ۸۸ رحلت …..

یک دفعه از خواب پریدم . همه صحنه هایی که توی خواب دیده بودم آرام آرام از جلوی چشمانم رد می شد .

انگار هنوز سخنان آیت الله بهجت توی گوشم می پیچید : « محکم پیگیری کنید ، محکم ! » همان چیزی که بسیار محتاجش بودم را خدا به من نشان داد .

دیگر راهم را پیدا کردم . احساس کردم خستگی هایی که تو وجودم بود از بین رفت . جواب تمام شک و شبهه هایم را هم گرفتم ، عزمم را جزم کردم و محکم نشستم پای کار .

انگار مرحوم آیت الله بهجت هم خوب داوود را می شناخت .

انگار با هم مأنوس و همنشین بودند . نه در این دنیا ، در آن دنیا . در بهشت برین خدا . در جوار رحمت الهی . آنجا که فقط آسمانی ها با هم زندگی می کنند .

وصیتنامه شهید داوود دانایی

نام عاشق شهرت : سرگردان

جرم حق گویی . محکومیت : زیر بار ظلم نرفتن ای کسانی که مرا به خاک می سپارید ، تابوت مرا جای بلندی بگذارید تا باد بوی مرا به وطنم باز گرداند . چشم هایم را باز بگذارید تا هر که دید بداند که چشم به راه چنین مُردنی در راه هدف مقدسی بوده ام . دست هایم را باز و بیرون از تابوت بگذارید تا هر که دید بداند که از این دنیا هیچ چیز به جز عمل با خود نبرده ام . پارچه سیاه رنگی بر روی صورتم بپوشانید تا هر که دید بداند آنچه سیاهی بود در این راه کشیده ام و شکر گزارم . قالب بلورین یخی را در دستانم بگذارید و آن را تا اولین طلوع خورشید بر ندارید تا به جای عزیزم بر غریبی اسلام بگرید … اموال و ثروت و فرزندان شما ، به حقیقت اسبابی برای آزمایش هستند تا وقت امتحان کدامیک را برگزینید . در این موقعیت حساس که می رود انقلاب اسلامی ما به ثبات کامل برسد ، پس از فرمایشات امام موظف هستیم که بایستیم تا آخرین نفر و تا آخرین قطره خون ، و در این راه صبر و استقامت پیشه کنیم . به خدا قسم از شادی و خوشحالی در حال حرکت به سوی نبرد ، گویی پرواز می کنم . در این پنج سالی که در جبهه بودم ، نبوده روزی که چنین حالی داشته باشم . گویی خداوند سبحان را می بینم !

ای انسان ها چرا تا این اندازه پست و زبون شده اید که مردن در رختخواب را به مرگ آگاهانه و شرافتمندانه در راه هدفی مقدس و والا ترجیح می دهید ؟! علت ترس از مرگ سه چیز است : یا انسان دلبسته شده به دنیا و حاضر به جان کندن نیست ؛ یا از ترس گناهانش حاضر نیست بمیرد ؛ با انسان مرگ را نیستی می داند .
امروز روز جدیت و آزمایش نهایی است . باید قدرت اسلام را ثابت کنیم . اگر در این موقعیت حساس نجنبیم ، فردا دیر است.

چه بگویم ؟! چه بگویم از این بسیجیان عاشقی که گویی می خواهند به حجله عروسی بروند . باور کنید برادرانی را می بینم که شاید دو سال دیگر نیز مو در صورت شان روئیده نشود اما ایمان راسخ شان به استواری کوه است . آن ها عاشق اند . عاشق معبودشان که همه هستی از اوست . به خدا شرمم می آید که بدون وضو چهره آن ها را مشاهده کنم . همین بسیجیان کم سن و سال ، از من گنهکار رو سیاه جلو افتاده اند . علتش هم همین اخلاص آن هاست …

شیعه یعنی مسئولیت و ایستادگی در همه صحنه ها . شیعه چند بعدی است . شیعه علی و حسین ، وظیفه اش حفاظت از اسلام تا سر حد جان است . همه بدبختی های ما از این دنیای مادی است . اگر خدا شناخته شد و واقعاً درک شد ، همه دلبستگی ها به خودی خود تمام و خصلت های رذیله نابود می شود . اسلام نسبت به پدر ومادر و زن و فرزند نه اینکه بی اهمیت باشد ، اما محدودیت قائل شده . اهمیت تا آنجایی که مبادا سدی شوند و باعث بازداشتن انسان از هدف شوند . اما امروز شاید بتوان گفت بسیاری از مردم از هدف بازمانده اند . فردا این ها نمی توانند جوابگوی اعمال باشند . انسان باید همه وابستگیش به خداوند سبحان و اهل بیت باشد که باعث سعادت و جاودانگی است . جوامعی که در آن ها از نپایش خبری نباشد ، انواع فساد و فقر و یکاری در آن ها رواج خواهد یافت . و امام پیرمان می فرماید : به خودتان توجه کنید ، بینید در این خدمت برای خدا اخلاص دارید یا نه ؟! شما الان وظیفه سنگینی دارید . تحت نظر خدا هستید . همه انبیاء این مسئله را داشته اند که فرد باید فدای جامعه شود . ما از جنگ نباید بترسیم. خدایا هیچ ترسی ندارم ولی در فکرم که مورد قبول تو نباشم . فکر می کنم که هنوز خالص نشده ام که مورد دعوت قرار گیرم خدایا می دانی که ضعیف تر از آنم که به اسلام خدمت کنم . دلم می خواهد که ساده ترین تشییع جنازه را برایم بگیرید . برایم گریه نکنید . چون شهید عزادار نمی خواهد . پیرو می خواهد.

مسئله ای که باید به حضور خواهرانم و همه خواهران متعهد برسانم این است که همیشه با ایمان راسخ ، سنگرهایشان که همان حجاب شان است را حفظ کنند . همیشه زینب وار و فاطمه گونه باشند . و برادرانم اگر می خواهند که در پیشگاه خداوند متعال سربلند و رو سفید باشند ، از احکام و فرایض الهی لحظه ای غفلت نورزند . اگر لیاقت شهادت را داشتم ، راضی نیستم در مراسم من کسانی شرکت کنند که خدای ناکرده ذره ای بدبینی نسبت به امام و رهبری و یا همه پر و بال های امام و حتی نظام جمهوری اسلامی داشته باشند . به خدا راضی نیستم و تا زمانی که این افراد در مراسم من باشند روحم آرام نخواهد گرفت . و اگر این قسمت از وصیت را بزرگ ننویسید و به صورت اعلامیه ندهید ، از شما راضی نخواهم بود . خدایا ایمانی آگاهانه ، عشقی خالصانه ، بینشی صادقانه و صبری خردمندانه به همه کسانی بده که می خواهند به سوی فطرت توحیدی شان حرکت کنند . پروردگارا مرا از جهت علم از آنچه هستم فزونی بخش و مرا به شایستگان ملحق فرما.

بیکاری در آن ها رواج خواهد یافت . و امام پیرمان می فرماید : به خودتان توجه کنید ، بینید در این خدمت برای خدا اخلاص دارید یا نه ؟! شما الان وظیفه سنگینی دارید . تحت نظر خدا هستید . همه انبیاء این مسئله را داشته اند که فرد باید فدای جامعه شود . ما از جنگ نباید بترسیم .
خدایا هیچ ترسی ندارم ولی در فکرم که مورد قبول تو نباشم . فکر می کنم که هنوز خالص نشده ام که مورد دعوت قرار گیرم خدایا می دانی که ضعیف تر از آنم که به اسلام خدمت کنم . دلم می خواهد که ساده ترین تشییع جنازه را برایم بگیرید . برایم گریه نکنید . چون شهید عزادار نمی خواهد . پیرو می خواهد .

مسئله ای که باید به حضور خواهرانم و همه خواهران متعهد برسانم این است که همیشه با ایمان راسخ ، سنگرهایشان که همان حجاب شان است را حفظ کنند . همیشه زینب وار و فاطمه گونه باشند . و برادرانم اگر می خواهند که در پیشگاه خداوند متعال سربلند و رو سفید باشند ، از احکام و فرایض الهی لحظه ای غفلت نورزند . اگر لیاقت شهادت را داشتم ، راضی نیستم در مراسم من کسانی شرکت کنند که خدای ناکرده ذره ای بدبینی نسبت به امام و رهبری و یا همه پر و بال های امام و حتی نظام جمهوری اسلامی داشته باشند . به خدا راضی نیستم و تا زمانی که این افراد در مراسم من باشند روحم آرام نخواهد گرفت . و اگر این قسمت از وصیت را بزرگ ننویسید و به صورت اعلامیه ندهید ، از شما راضی نخواهم بود . خدایا ایمانی آگاهانه ، عشقی خالصانه ، بینشی صادقانه و صبری خردمندانه به همه کسانی بده که می خواهند به سوی فطرت توحیدی شان حرکت کنند . پروردگارا مرا از جهت علم از آنچه هستم فزونی بخش و مرا به شایستگان ملحق فرما .

موجود در انبار

افزودن به علاقه مندی ها loading
اضافه شد! مشاهده لیست علاقه مندی ها
محصول از قبل به علاقه مندی ها اضافه شده! مشاهده لیست علاقه مندی ها
افزودن به علاقه مندی
شناسه محصول: KSD10069 دسته: شهدا دفاع مقدس برچسب: 140 داستانک از شهید داوود دانایی, شهید داوود دانایی, یک دل یک دریا
  • توضیحات
  • توضیحات تکمیلی
  • نظرات (0)
  • ارسال و حمل و نقل
توضیحات

یک دل یک دریا — 140 داستانک از شهید داوود دانایی

یک دل یک دریا

سال ۵۹ بود به گمانم . سازمان مجاهدینی ها مسجدی را در بهبهان توی دست گرفته بودند و آنجا را کرده بودند پاتوقشان . دار و دسته شان را جمع کرده بودند آنجا و هر برنامه ای هم می خواستند ، انجام می دادند . مثل چی هم آزادی داشتند . با داوود داشتم از نزدیک آن مسجد می گذشتم . منافقین ایستاده بودند سر خیابان . داشتند شعار می دادند و همه چیز و همه کس را زیر سؤال می بردند . نظام ، روحانیت ، انقلاب ، امام ، همه چیز ، به امام که توهین کردند ، یک دفعه جوش آوردم .

داوود دانایی

حسابی به هم ریختم و از کوره در رفتم . نمی دانم چه شد که یک دفعه کلتم را بیرون کشیدم و خواستم آنها را بزنم ، یک دفعه داوود محکم زد روی دستم و پرتم کرد روی زمین ! کفری شدم ، گفتم : « داوود داری چی کار می کنی ؟ مگه نمی بینی دارن به امام توهین می کنن ؟ » با تندی گفت : « دلت می خواد وقتی یه تیر شلیک کردی ، فردا اینها همه جا جار بزنن که انقلابی ها ده نفر از ما رو کشتند ؟ دلت می خواد فردا کشته سازی کنن و بندازن گردن نظام ؟ بشناس اینها رو . بصیرت داشته باش . »

بنی صدر آمده بود بهبهان و قرار بود تو مسجد محل سخنرانی کنه. جمعیت زیادی آمده بود آن روز ، بنی صدر ماه های اول قدرتش بود

داوود دانایی

یک دل یک دریا

یکی از رفقایم ، خوابی بسیار عجیب و معنوی درباره داوود دیده بود . او برایم تعریف می کرد : یک شب شهيد «لطف الله فلاح اسلامی » را تو عالم رؤيا ديدم از رفقام بود ، رفیق داوود هم بود . چهره اش از شدت نورانیت قابل وصف نبود ، بهش گفتم : « فلانی ، چه خبر از آن دنیا ؟ چه می کنید آنجا؟ رو کرد بهم و گفت : « جایمان عالیست . عالی عالی ، تو بهشت برین خداوند هستیم . همان جایی که در قرآن وعده ی آن داده شده است . باید خودت باشی و ببینی که اینجا چه خبر است . گفتی نیست . » مقدار دیگری که با هم حرف زدیم ، یک دفعه یاد داوود افتادم .

رو کردم بهش و گفتم : « راستی از داوود چه خبر ؟ اون هم پیش شماست ؟ « لبخندی زد و گفت : « چه می گویی ؟ مگر ما می توانیم برویم پیش داوود ؟ مگر کسی آنجا دستش به داوود می رسد ؟ جای او آن بالا بالاهاست . او در مکان و مرتبه ای از بهشت است که کمتر کسی دستش به آنجا می رسد . » بعد با انگشتش اشاره کرد به یک قصر در دورترین و مرتفع ترین نقطه بهشت و گفت : آنجا را می بینی؟ آن قصر را . » نگاه کردم . قصر بسیار بزرگ و رویایی بود که غرق نور بود . بهم گفت : « آنجا قصر پیامبر است . » بعد گفت : « آن قصر را هم که کنارش است می بینی ؟ » نگاه کردم . گفت : آن قصر داوود است ؛ کنار قصر پیامبر . جای او آنجاهاست .

یک دل یک دریا

او همسایه پیامبر و امیر المومنین.و حضرت زهرا و امام حسن و امام حسین است . ما شهدا اگر بخواهیم داوود را ببینیم.همین جوری نمی شود باید بهمان مجوز دیدارش را بدهند !
این خواب را که رفیقم برایم گفت.، خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم .

سالهای آخر جنگ بود.یک روز به همراه علمای از دوستان خدمت مرجع تقلید جهان تشیع.، آیت الله العظمی اراکی رسیدیم . صحبت از شهدا و مقامشان در آن دین به میان آمد. حیفم آمد این خواب را در آنجا برای آیت الله اراکی تعریف نکنم.، از ایشان اجازه گرفتم و خواب را به طور کامل به ایشان گفتم.آیت الله اراکی وقتی ماجرای این خواب را شنید.، سرش را پایین انداخت و خیلی منقلب شد . حالت عجیبی در او به وجود آمده بود .

 

یک دفعه دیدیم آیت الله اراکی شروع کرد به گریه.قطرات اشک همینطور از چشمانش پایین می آمد.و روی صورت می نشست.گفت : « راهی را که ما هشتاد سال است.در حوزه می پیماییم این ها یک شبه طی کردند . یک شبه پیمودند یک شبه رسیدند.و بعد هم مرتب می گفت : « حقا که این شهید ، همسایه پیامبر است.»

این خواب را که درباره ی مقام داوود در آن دنیا.و همسایگی اش با پیامبر اکرم شنیدم ، بیشتر پی به خوابی که قبلا دیده بودم بردم. بیشتر از هر زمانی متوجه شدم.که چرا آیت الله بهجت توصیه ی داوود را به من کرده بود !

توضیحات تکمیلی
وزن0.93 kg
نظرات (0)

دیدگاهها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین نفری باشید که دیدگاهی را ارسال می کنید برای “یک دل یک دریا” لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

ارسال و حمل و نقل

محصولات مشابه

-20%
1080
بستن

مصطفی

۱۷,۰۰۰ تومان ۱۳,۶۰۰ تومان

مصطفی --- زندگینامه و حاطرات سرلشگر شهید حجت الاسلام مصطفی ردانی پور

فرمانده لشکر امام حسین علیه السلام

مشخصات شهید جاویدالاثر سرلشگر مصطفی ردانی پور

*نام و نام خانوادگی: مصطفی ردانی پور

*نام پدر : باقر

*محل تولد : اصفهان

*تاریخ ولادت: ۱۳۳۷/۰۱/۰۱

*تاریخ شهادت : ۱۳۶۲/۰۵/۱۵

*محل شهادت: منطقه پیرانشهر، تپه های برهانی

*نحوه شهادت: طی عملیات والفجر ۲ ،  بر اثر اصابت تیر به جمجمه

*مدت عمر: ۲۵ سـال

*محل مزار : یادبود گلستان شهدای اصفهان

*کتاب مربوط به این شهید: مصطفی

شهید-مصطفی-ردانی-پور

مصطفی --- زندگینامه و حاطرات سرلشگر شهید حجت الاسلام مصطفی ردانی پور

مصطفی ردانی پور درست اولین روز فروردین سال ۱۳۳۷، در شهر اصفهان به دنیا آمد. پدرش مشهدی باقر از راه کارگری و مادرش از طریق قالی بافی مخارج زندگی را تأمین کرده و زندگی بسیار ساده‌ای داشتند. با وجود وضعیت مالی نه چندان خوب اما به خاطر عشق و علاقه وافر به ائمّه اطهار و حضرت زهرا (علیهم السلام) همیشه جلسات روضه خوانی ماهانه در منزلشان برگزار می‌شد. مصطفی سال اول طلبگی را در اصفهان و حدود شش سال در مدرسه حقانی قم به تحصیل علوم دینی پرداخت. وی با استفاده از فرصت‌ها برای تبلیغ به مناطق محروم کهگیلویه و بویراحمد و یاسوج سفر نمود و در سازماندهی حرکت خروشان مردم آن خطه تلاش بسیار کرد.

این طلبه فاضل در پی سوال از وظیفه خویش در ملاقاتی با حضرت امام (ره) با این جمله روبرو شده بود: «شما باید به کردستان بروید و کار کنید». بنابرای یک سال تمام به همراه نیروهای جان بر کف و رزمنده، گاهی بلندگو به دست و گاهی اسلحه به دست در راه حق جنگید. ایشان با تجربه‌ای که از کار در جبهه‌های کردستان داشت، با وجود دو بار مجروحیت و جانبازی از ناحیه دست لحظه ای همرزمانش را تنها نگذاشت و سلاح بر دوش به تبلیغ و تقویت روحی رزمندگان در طول دوران جنگ تحمیلی پرداخت و با برگزاری جلسات دعا و مجالس وعظ و ارشاد، نقش مؤثری در افزایش سطح آگاهی و رشد معنوی رزمندگان ایفا نمود. در واقع وی را می‌توان یکی از منادیان به حق و توجه به حالات معنوی در جبهه‌ها نامید.

شهید ردانی پور ۲۵ ساله بود که با همسر یکی از شهدا ازدواج کرد و دو هفته پس از ازدواجش یعنی پانزدهم مرداد سال ۱۳۶۲ در منطقه حاج عمران پیرانشهر (تپه برهانی) در حالی که فرماندهی لشگر امام حسین علیه‌السلام را به عهده داشت، طی عملیات والفجر ۲ بر اثر اصابت تیر به جمجمه‌اش به شهادت رسید. و به برادر شهیدش پیوست. شهید رسول ردانی پور، دوم فروردین 1361در مقابله با نیروهای رژیم بعث عراق در دهلران بر اثر اصابت تركش به درجه رفیع شهادت نائل؛ و پیكرش در گلستان شهدای اصفهان آرمیده است. پیکر پاک شهید مصطفی ردانی پور بر خاک پاک جبهه‌ها باقی ماند و هرگز برنگشت.

وصیت نامه شهید سردار سرلشکر مصطفی ردانی پور

سپاس خداوندی را که انوار جلال او، از افق عقول بندگانش تابان است. و خواسته‌اش از زبان گویای کتاب و سنت، نمایان.

خدایی که دوستان خود را از دل‌بستگی به دنیای فریبا رهانید و به شادی‌های گوناگون رسانید. نه ازآن‌رو که آنان را بی‌جهت زیادی بخشد و یا در پیمودن راه‌های نیکوکاری ناگزیرشان فرماید. بلکه ازآن‌رو که خدای تعالی دید لیاقتِ پذیرشِ الطافِ الهی را دارند و شایسته آرایش به صفات زیبایند. پس راضی نشد، که بندگانش رشته ی بیکاری به دست گیرند و عمر خود را به بطالت سپری کنند. بلکه آنان را توفیق عنایت فرمود که به کردارهای کامل خو گیرند. تا از هر چه به‌جز اوست آسوده‌خاطر گشته و مذاق جانشان با لذتِ شرافتِ خشنودیِ حق، آشنا شود.

ازاین‌رو دل‌های خود را به انتظار سایه لطفش، منصرف و آرزوهای خود را به سوی بخشش و فضلش منعطف ساختند.

نزد آنان سروری می‌بینی که مخصوص دل‌های، گردیده به عالم جاوید است و اثر ترسی مشاهده می‌کنی که از خطرات ملاقات حق حاصل آید.

شوقشان به آنچه به خواسته‌ی حق نزدیک‌شان نماید همواره در فزونی و میلشان به انجام دستورهایی که از ناحیه حق صادر می‌شود، پیگیر و گوش شان آماده شنیدن اسرار الهی و دل‌هایشان از یاد او شیرین‌کام است.

به مقدار ایمانی که دارند از لذت ذکر بهره‌مندشان فرمود و از خزینه عطایش آنچه را شایسته‌ی بخشش نیکوکار مهربانی است به آنان بی‌منت ارزانی داشت. چه کوچک است نزد آنان، هر آنچه دل را از جلال حق مشغول کند. هر آنچه را که باعث دوری از حریم وصالش شود یک‌بار ترک گویند. تاآنجاکه از انس با کَرَم و کمال حق لذت‌ها برند و همواره از زیورهای هیبت و جلال جامه‌های فاخر به تن کنند.

و چون می‌بینند که زندگی دنیا آنان را از پیروی خواسته خداوند مانع است و ماندن در این عالم میان آنان و بخشش‌های خداوندی حائل، بی‌تأمل جامه‌ی ماندن از تن بر کنند و حلقه بر درهای دیوار کوبند و از این‌که در راه رسیدن به رستگاری تا سرحد جانبازی فداکاری می‌کنند و خود را در معرض خطر تیرها و گلوله‌ها قرار می‌دهند لذت می‌برند.

مرغ جان مردان صحنه کربلا در اوج چنین شرافتی به پرواز آمد که برای جانبازی از یکدیگر پیشی می‌گرفتند. و جان‌هایشان را در برابر نیزه‌ها و شمشیرها به یغما می‌دادند و امروز هم آن واقعه در سرزمین الله‌اکبر اتفاق‌افتاده است. که هر روز شاهد چنین شور و عشق می‌باشیم.

ای ملت! بدانید امروز مسئولیت شما بزرگ و بارتان سنگین است و باید رسالتتان را که پاسداری از خون شهیدان است انجام دهید.

تنها با اطاعت از روحانیت متعهد و مسئول که در رأس آن "ولایت‌فقیه" است و امروزه سمبل آن امام بزرگوار است قادرید این راه را ادامه دهید.

امروز در هیچ کجای دنیا چنین حکومتی با این عظمت و حِشمت وجود ندارد که در رأس آن مرجعی بزرگ باشد.

در راه خدا حرکت کردن سختی و رنج دارد. مانع زیاد است. با صبر و استقامت راه انبیا را ادامه دهید. که امروز جوانان ما با ریختن خونشان موانع راه را برداشته و برمی‌دارند و ما فردای قیامت در پیشگاه خدای تبارک و تعالی عذری نداریم. اسلام منهای روحانیت اسلام نیست. و این سد دشمن‌شکن را نگذارید بشکند و این حربه ی عظیم را از شما و ملتتان نگیرد و در نتیجه اسلام وارونه را به مردم عرضه کنند. بدون روحانیت کاری از پیش نمی‌رود.

من به جبهه آمدم تا شاید گذشته‌ها را جبران کنم و خون آلودم را در راه خدا و به وسیله خون پاک شهدا تطهیر نمایم. اگر در این مسیر کشته شدم شما مقاوم و استوار راهم را ادامه دهید.

دعا کنید خدا مرا جزء شهدا قرار دهد. از قربانی دادن در راه خدا نترسيد. خواهران در تربیت فرزندانتان بکوشید و حجاب را رعایت کنند و زهرا گونه زندگی کنید. شوهرانتان را به خدا وادارید.

مصطفی ردانی پور

۱۳۵۹/۰۶/۲۸

سنگ یادبود شهید جاویدالاثر حجت الاسلام مصطفی ردانی پور

مزار-یادبود-شهید-مصطفی-ردانی-پور

صوت دلنشین، صحبت کوتاه شهید ردانی پور

https://www.shohadabook.ir/wp-content/uploads/2018/12/shahid-radanipoor.mp4

مادر گرانقدر شهیدان ردانی پور

مادر-شهیدان-مصطفی-و-رسول-ردانی-پور
افزودن به علاقه مندی
افزودن به سبد خرید
-20%تمام شدداغ
مسافر کربلا
بستن

مسافر کربلا

۱۲,۰۰۰ تومان ۹,۶۰۰ تومان

مسافر کربلا --- زندگینامه و خاطرات شهید علیرضا کریمی

مشخصات شهید علیرضا کریمی

*نام و نام خانوادگی: علیرضا کریمی

*نام پدر : باقر

*محل تولد : محله سیجان اصفهان

*تاریخ ولادت: ۱۳۴۵/۰۶/۲۲

*تاریخ شهادت : ۱۳۶۲/۰۱/۲۲ 

*محل شهادت: فکه، جاده شنی

*نحوه شهادت: رد شدن تانک بعثی از روی پیکر مجروح

*مدت عمر:  ۱7 سال

*محل مزار : گلزار شهدای اصفهان

*کتاب مربوط به این شهید:  مسافر کربلا

مسافر کربلا --- زندگینامه و خاطرات شهید علیرضا کریمی

در ابتدای کتاب "مسافر کربلا" زندگینامه شهید بزرگوار علیرضا کریمی رامی خوانیم:

بیست و دوم شهریور سال ۱۳۴۵ بود . مقارن با ایام ماه مبارک رمضان . در محله سیچان اصفهان به دنیا آمد . پزشکان گفته بودند که به خاطر بیماری شدید این مادر ، بعید است بچه زنده بماند . اما خدا خواست که او بماند . چهار سال از عمرش گذشت . این پسر به قدری مریض و ضعیف است که تا کنون بجز شیر و دارو چیز دیگری نخورد . وقتی هم پزشک او را معالجه کرد گفت : به خاطر مصرف زیاد دارو ، کبد بچه از بین رفته و امیدی به زنده ماندنش نیست . روز بعد سیدی سبز پوش به مغازه پدر مراجعه کرد . بی مقدمه گفت : مش باقر ؛ کار خوبی کردی که علیرضا را نذر آقا ابا الفضل ابر کردی !! همین امروز سفره ابا الفضل عل را پهن کن و به مردم غذا بده. سه مجلس روضه هم برای حضرت در حرمش نذر کرده ای که من انجام می دهم . بعد هم اسکناسی را به پدر شهید میدهد برای برکت کاسبی ! آن روز ، بچه (علیرضا) به طرز معجزه آسائی شفا می یابد . هر روز هم بزرگتر می شود و قوی تر ، تا اینکه سال ها بعد قهرمان ورزشهای رزمی می شود! علیرضا به نماز اول وقت و جماعت بسیار اهمیت میداد . حتی در دوران دبستان ، صبح ها با مادر به مسجد می رفت . در ایام پیروزی انقلاب ، با اینکه سن کمی داشت اما حماسه ها آفرید . سال اول جنگ ، دوم راهنمائی بود . همان سال فعالیت فرهنگی را در مسجد محل آغاز کرد . برگزاری اردو برای بچه های دبستانی ، تبلیغات ، کلاسهای قرآن و احکام و مثل خیلی از نوجوانان آن دوران ، تاریخ تولد شناسنامه اش را تغییر داد تا توانست به جبهه اعزام شود . همرزمانش حماسه او را در تپه های صلوات آباد کردستان به یاد دارند . در عملیات محرم در حالی که شجاعانه در مقابل پاتک دشمن مقاومت می کرد از ناحیه سر و دست و پا مورد اصابت ترکش خمپاره قرار گرفت . وقتی برای آخرین بار راهی جبهه میشد ، در پاسخ مادرش که پرسید : کی بر می گردی ؟ جواب داد : هر وقت که راه کربلا باز شد !

در فروردین ماه سال ۱۳۶۲ برای شرکت در عملیات والفجر یک ، راهی فکه شد . علی ، آنقدر شجاعت و مدیریت داشت که مسئول یکی از دسته های گروهان اباالفضل(ع) شد. در جریان حمله نیروهای اسلام ، مورد اصابت گلوله تیربار دشمن قرار گرفت و هر دو پایش را تقدیم نمود ، اما شجاعانه مقاومت کرد و سرانجام مظلومانه به شهادت رسید . شانزده سالش تمام شده بود که پر کشید . پیکر مطهرش هم شانزده سال بعد برگشت . درست همان روزی که اولین کاروان به صورت رسمی عازم کربلا میشد !!

بود به خواب مسئول گروه تفحص و پیکرش کجاست ؟ این را هم گفت که ؛ موقعش شده من برگردم !! وحرفهای بر آمده گفته بود که دیگر . نذر آقا ابالفضل (ع) شده بود . ارادت عجیبی هم به آقا داشت . نمیدانم چه شد و چه کسی هماهنگ کرد . اما علیرضا روز تاسوعا با فریاد یا ابالفضل (ع) تا گلزار شهدای اصفهان تشییع شد و کنار دوستانش آرام گرفت.

وصیت نامه شهید علیرضا کریمی سه ماه قبل از شهادت

«هرگز آنان که در راه خدا کشته می شوند مرده نپندارید ، بلکه انسان زنده اند و نزد پروردگار خویش روزی می خورند . » (سوره آل عمران آیه ۱۶۹) به نام خدا و با سلام بر حضرت مهدی ( عج ) و نائب بر حقش امام خمینی و تمامی کسانی که در راه اسلام خدمت می کنند . شکر خدا را می نمایم که قدری مهلتم داد تا اسلام واقعی را بشناسم و در تاریکی جهل از دنیا نروم . انقلاب اسلامی باعث شد که سر از گریبان خود بیرون آوریم و دور و بر خود را بنگریم و به زندگی از دید دیگری نگاه کنیم آری امام کاری بس عظیم کرد . باعث شد دنیا از خواب بیدار شود و انسانیت را دوباره یادآوری نمود .

من خوشحالم که جانم را نثار اسلام و مکتب رسول الله ( اله و على ال می کنم و افتخار می کنم که مرام و مکتب من اسلام است اسلام به من فهماند که چگونه بیندیش و چگونه راه را انتخاب کن ، من با قلبی روشن خون خود را برای اسلام می ریزم و پیام می رسانم که با جاری شدن خونمان است که حکومت ها نورانی تر و به حکومت عدل صاحب الزمان ( عج ) متصل می شود .. امیدوارم که حکومت ما زمینه ساز انقلاب امام مهدی ( عج ) باشد . اما مادر جان بعد از شنیدن خبر شهادتم اشک نریز ، زیرا امام بزرگوار ما نیز در سوگ فرزندش اشک نریخت . چون می دانست رضای خدا در این امر است .

و شما پدر بزرگوارم وصیتم به شما این است که راه مرا در کمک به فقرا و نیازمندان ادامه دهید . شما خواهرانم ؛ شما هم زینب زمان باشید و پسرانتان را حسین وار تربیت کنید و در راه خدا مبارزه کنید . خدایا تو میدانی که من هر چه کردهام برای رضای تو بوده . پس ما را یاری کن که در راه تو قدم برداریم. خدایا اسلام را پیروز کن و اگر در من لیاقت می بینی شریت گوارای شهادت را به من بنوشان.

شما ای منافقین فراری از خلق که بعد از پیروزی انقلاب فقط اسم و نام سازمانتان را به دنبال می کشید . به عنوان یک برادر دلم برای شما می سوزد . یک مشت جوان پاک که رهبرانشان آنها را منحرف کرده اند . کمی فکر کنید ! به خود بیائیدا خدایا این پیر جماران ، این بت شکن تاریخ ، این در هم کوبنده ستمگران را در پرتو خودت نگه دار . خداوندا تو میدانی به حدی گناه کرده ام که شرمنده ام . به عظمت و بخشندگیت مرا ببخش . خدایا مرا به خودم وامگذار پدر و مادرم را نیز ببخش و آمرزشت را نصیبشان فرما ! آمين

افزودن به علاقه مندی
اطلاعات بیشتر
-20%
فرزندان مسجد
بستن

فرزندان مسجد

۱۳,۰۰۰ تومان ۱۰,۴۰۰ تومان

کتاب "فرزندان مسجد" - - - چهل حکایت از کار فرهنگی در مسجد همراه با خاطراتی از شهدای فرهنگی مساجد

کار فرهنگی

نام: زینب

نام خانوادگی: کمایی

تاریخ تولد ۱۳۴۶

تاریخ شهادت: ۱۳۶۰

مکان شهادت: شاهین‌شهر اصفهان

نماز شبش ترک نمی‌شد. در دل شب چادر سفیدش را به سر می‌انداخت و به پهنای صورت اشک می‌ریخت و «العفو» می‌گفت. برخی دوشنبه‌ها و پنجشنبه‌ها را روزه می‌گرفت. از تجملات زندگی دوری می‌کرد.خانه ساده و بی‌آلایش را دوست‌داشت. زینب عاشق خدا بود. این جمله‌ها بر سربرگ در تمام دفترهای اش دیده می‌شد: « می‌خواهم لحظه‌ای فراموش نکنم که در محضر خداوند هستم و هیچ‌گاه گناه نکنم.»

زینب می‌دانستیم عمر کوتاهی خواهد داشت و همیشه غسل شهادت می‌کرد. در اسفند ماه سال ۱۳۶۰ در تمیز کردن خانه برای عید نوروز به مادرش کمک کرد. از او خواست که روز آخر سال برای نما خواندن نماز مغرب و عشا به مسجد برود. آن نماز، آخرین نماز زینب چهارده‌ساله بود.

وقتی از مسجد برگشت منافقان که از فعالیت‌های فرهنگی او در منطقه خسته‌شده بودند، او را با چادرش خفه کردند و به شهادت رساندند. پیکر این شهید فرهنگی همراه با پیکر ۳۶۰ شهید عملیات فتح‌المبین در گلستان شهدای اصفهان به خاک سپرده شد. زینب همیشه می‌گفت: «شهادت فقط در جبهه‌های جنگ نیست، اگر انسان برای خدا کار کند و به یاد او باشد، و بمیرد، شهید است.»

افزودن به علاقه مندی
افزودن به سبد خرید
-20%
پنجاه سال عبادت
بستن

پنجاه سال عبادت

۱۶,۰۰۰ تومان ۱۲,۸۰۰ تومان

پنجاه سال عبادت --- وصیتنامه و دلنوشته های ادبی و عاشقانه پنجاه تن از شهدا

مدتی از آخرین عملیات شهادت‌طلبانه گذشته بود و رژیم صهیونیستی اعلام کرد، مقاومت دیگر توان هم ندارد. صلاح محمد غندور معروف به مَلاک، با یک اتومبیل شخصی پر از مواد منفجره خود را به یک اتوبوس حامل افسران رژیم صهیونیستی زد. به تعداد زیادی از آن‌ها را به جهنم روانه نمود.

رژیم صهیونیستی ابتدا این عملیات را تکذیب کرد. اما رزمندگان مقاومت هم‌زمان با این عملیات از راه دور از منطقه فیلم‌برداری کردند و با پخش فیلم، رسوایی دیگری برای رژیم صهیونیستی ایجاد کردند. برادر مَلاک، یکی از مهم‌ترین و آخرین عملیات‌های شهادت‌طلبانه را انجام داد. او قبل‌ از این عملیات در کنار تصویر مقام عظمای ولایت قرار گرفت و وصیت‌نامه‌اش را قرائت کرد. سپس با همسر و فرزندانش خداحافظی کرد و ساعتی بعد به شهادت رسید. همسر ایشان وصیت‌نامه و زندگینامه صلاح را برای مقام‌معظم رهبری ارسال نمودند .

حضرت آیت‌الله‌العظمی خامنه‌ای در پاسخ مرقوم فرمودند:

بسمه‌تعالی «به همسر گرامی شهید عزیز ما صلاح محمد غندور معروف به ملاک، پس‌از اهدای سلام گرم و سپاس به‌خاطر فرستادن کتاب حامل شرح‌حال و وصیت شهید عزیز، بگویید: من نه‌فقط به آن شهید، که امثال او (که) ستارگان درخشان تاریخ نمایند، افتخار می‌کنم. بلکه به شما و دیگر بازماندگان این شهدای گران‌قدر که با صبر و بردباری بزرگوارانه‌ی خود نمونه‌های کم‌نظیر صدر اسلام را تکرار کردید، مباهات می‌نمایم. به شما و فرزندان عزیزتان دعا می‌کنم و موفقیت در همه عرصه‌های زندگی از خداوند متعال از خداوند برایتان مسئلت می‌نمایم.»

و السلام‌علیکم سید علی خامنه‌ای ۱۳۷۸/۰۴/۳۱ هجری شمسی

متن وصیت نامه شهید صلاح محمد غندور معروف به ملاک

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم

ولتجدن اشد الناس عداوه للذین آمنوا الیهود و الذین اشرکو

همانا سخت‌ترین مردم را نسبت‌به اهل ایمان یهود و مشرکان می‌یابی صدق الله العلی العظیم

من صلاح محمد غندور معروف به ملاج از خداوند می‌خواهم که مرا به دیدار حضرت سیدالشهدا اباعبدالله‌الحسین علیه‌السلام و فق گرداند آن امام بزرگواری که به همه احرار و آزادگان آموخت که چگونه انتقام خون خود را از ستمکاران بگیرند به امید خداوند متعال لحظاتی بعد از قرائت این کلمات خداوند را درحالی‌که سرافراز و مفتخر می‌باشم و انتقام گیرنده دینم و همه شهدایی که در این مسیر بربند سبقت گرفته‌اند می‌باشند ملاقات خواهم کرد زمان پیش ۲۰ نخواهد گذشت که من برای گرفتن انتقام تمامی شهدای مظلوم و مستضعفان فرزندان جبل‌عامل و فرزندان مقاومت در فلسطین اشغالی به پا خواهند خاست و به‌زودی انتقام تمامی شکنجه‌شدگان در نوار اشغالی جنوب را خواهم گرفت به‌زودی و در صورت توفیق الهی مجاهدی از مجاهدان مقاومت اسلامی اسلامی خواهند بود سرقت مقاومت بزرگی که ۹ هواپیماهای دشمن و ۹ تانک‌های آن‌ها نتوانست آن را به ترس از صهیونیزم وادار سازد دیدار الهی آینده‌ام درس درسی جدید خواهد بود درسی کربلایی که مایه فخر و مباهات مسلمانان خواهد بود و آتش ورز وزر و وبالی برای این دشمن متکبر که هیبت و جلال از قبلاً بدست برادران مجاهد مسلمان شکسته‌شده خواهد بود دشمنی که همین زمینه‌اش به دست شهدایی چون احمد قصیر حر آملی ابوزینب هیثم و شیخ اسعد بر رو و تمامی شهدایی که در عملیات‌های شهادت‌طلبانه و عملیات‌های رزمی با دشمن متجاوز جنگیدند شکسته شد برادران مجاهدم! یقین بدانید که ما به‌طور حتم پیروز خواهیم بود و در این شکی نیست البته تا وقتی‌که برای خدا کار کنیم و خداشناس باشیم چراکه خداوند به وعده‌اش وفا می‌کند و بندگانش را یاری خواهد کرد. بدونه شک مؤمنان را عزت خواهد بخشید و کافران را ذلیل خواهد کرد ذلیل خواهد کرد و ذلت کافران به دست شما خواهد بود این قهرمانان مقاومت اسلامی ای فرزندان علی و حسین ع و فرزندان امام‌خمینی ای فرزندان رهبرمان آیت‌الله خامنه‌ای و فرزندان شهید سید عباس موسوی و شیخ راغب حرب بجنگید. چراکه جهاد شما به امید خداوند جهادی است که زمینه‌ساز دولت صاحب العصر و زمان خواهد بود و این جهاد باید استمرار پیدا کند و یک هدف و وعده‌داده‌شده در تحقق کامل رضای الهی و رسیدن به وعده الهی محقق شود.

انا لله و انا الیه راجعون والسلام‌علیکم و رحمةالله و برکاته

 
افزودن به علاقه مندی
افزودن به سبد خرید
-20%
چمران مظلوم بود
بستن

چمران مظلوم بود

۲۵,۰۰۰ تومان ۲۰,۰۰۰ تومان
لورم ایپسوم متن ساختگی با تولید سادگی نامفهوم از صنعت چاپ و با استفاده از طراحان گرافیک است. چاپگرها و متون بلکه روزنامه و مجله در ستون و سطرآنچنان که لازم است و برای شرایط فعلی تکنولوژی مورد نیاز و کاربردهای متنوع با هدف بهبود ابزارهای کاربردی می باشد.
افزودن به علاقه مندی
افزودن به سبد خرید
-20%تمام شد
برای خدا خالص بود
بستن

برای خدا مخلص بود

۲۰,۰۰۰ تومان ۱۶,۰۰۰ تومان

برای خدا مخلص بود --- خاطراتی از شهید محمد ابراهیم همت

مشخصات شهید محمد ابراهیم همت

*نام و نام خانوادگی : محمد ابراهیم همت

*نام پدر : علی اکبر

*محل تولد : شهرضا

*تاریخ ولادت : ۱۳۳۴/۱/۱۳

*تاریخ شهادت : ۱۳۶۲/۱۲/۲۲

*محل شهادت :  جزیره مجنون 

*نحوه شهادت :  عملیات خیبر

*مدت عمر : ۲۸ سـال

*محل مزار : شهرضا اصفهان

قـطعـه - ردیـف - شـماره : ۲۴- ۷۷- ۷۷

*کتاب مربوط به این شهید: ماه همراه بچه هاست

ماه همراه بچه هاست --- سرگذشت نامه سردار شهید محمد ابراهیم همت

   

وصیتنامه شهید محمد ابراهیم همت

به تاریخ 19 دی 1359 ساعت ۱۰:۱۰ شب چند سطری وصیت‌نامه می‌نویسم: هر شب ستاره‌ای را به زمین می‌کشند و باز این آسمان غم‌زده غرق ستاره است، مادر جان می‌دانی تو را بسیار دوست دارم و می‌دانی که فرزندت چقدر عاشق شهادت و عشق به شهیدان داشت.

مادر، جهل حاکم بر یک جامعه انسان‌ها را به تباهی می‌کشد و حکومت‌های طاغوت مکمل‌های این جهل‌اند و شاید قرن‌ها طول بکشد که انسانی از سلاله پاکان زائیده شود و بتواند رهبری یک جامعه سر در گم و سر در لاک خود فرو برده را در دست گیرد و امام تبلور ادامه‌دهندگان راه امامت و شهامت و شهادت است.

مادرجان، به خاطر داری که من برای یک اطلاعیه امام حاضر بودم بمیرم؟ کلام او الهام‌بخش روح پرفتوح اسلام در سینه و وجود گندیده من بوده و هست. اگر من افتخار شهادت داشتم از امام بخواهید برایم دعا کنند، تا شاید خدا من روسیاه را در درگاه با عظمتش به عنوان یک شهید بپذیرد.

مادر جان من متنفر بودم و هستم از انسان‌های سازشکار و بی‌تفاوت و متاسفانه جوانانی که شناخت کافی از اسلام ندارند و نمی‌دانند برای چه زندگی می‌کنند و چه هدفی دارند و اصلا چه می‌گویند بسیارند.‌ ای کاش به خود می‌آمدند. از طرف من به جوانان بگوئید چشم شهیدان و تبلور خونشان به شما دوخته است. بپاخیزید و اسلام را و خود را دریابید. نظیر انقلاب اسلامی ما در هیچ کجا پیدا نمی‌شود. نه شرقی – نه غربی؛ اسلامی که: اسلامی…‌ ای کاش ملت‌های تحت فشار مثلث زور و زر و تزویر به خود می‌آمدند و آن‌ها نیز پوزه استکبار را بر خاک می‌مالیدند.

مادر جان، جامعه ما انقلاب کرده و چندین سال طول می‌کشد تا بتواند کم کم صفات و اخلاق طاغوت را از مغز انسان‌ها بیرون ببرد، ولی روشنفکران ما به این انقلاب بسیار لطمه زدند، زیرا نه آن را می‌شناختند و نه باریش زحمت و رنجی متحمل شده اند از هر طرف به این نو نهال آزاده ضربه زدند، ولی خداوند، مقتدر است اگر هدایت نشدند مسلما مجازات خواهند شد.

پدر و مادر؛ من زندگی را دوست‌دارم، ولی نه آنقدر که آلوده‌‌اش شوم و خویشتن را گم و فراموش کنم علی‌وار زیستن و علی‌وار شهید شدن، حسین‌وار زیستن و حسین‌وار شهید شدن را دوست می‌دارم شهادت در قاموس اسلام کاری‌ترین ضربات را بر پیکر ظلم، جور، شرک و الحاد می‌زند و خواهد زد. ببین ما به چه روزی افتاده‌ایم و استعمار چقدر جامعه ما را به لجنزار کشیده است، ولی چاره‌ای نیست این‌ها سد راه انقلاب اسلامیند؛ پس سد راه اسلام باید برداشته شودند تا راه تکامل طی شود.

مادر جان به خدا قسم اگر گریه کنی و به خاطر من گریه کنی اصلا از تو راضی نخواهم بود. زینب وار زندگی کن و مرا نیز به خدا بسپار

(اللهم ارزقنی توفیق الشهاده فی سبیلک)

و السلام.

محمد ابراهیم همت

آخرین نامه شهید محمد ابراهیم همت قبل از عملیات والفجر 4 به همسرش

 سلام بر همسر مؤمن و مهربان و خوبم . گرچه بی تو ماندن در خانه برایم بسیار سخت بود ، ولیکن یک شب را تنهایی در این جا به سر آوردم . مدام تو را این جا می دیدم . خداوند نگهدار تو باشد و نگهدار مهدی ، که بعد از خدا و امام ، همه چیز من هستید . ان شاءالله که سالم می رسید . کمی میوه گرفتم ، نوش جان کنید . تو را به خدا به خودتان برسید . خصوصا آن کوچولوی خوابیده در شکم ، که مدام گرسنه است . از همه ی شما التماس دعا دارم . ان شاءالله به زودی ، به خانه ی امیدم می آیم.

حاج همت ۶۲/۷/۱۲

دست نوشته شهید محمد ابراهیم همت

دست-نوشته-شهید-همت

مزار شهید محمد ابراهیم همت

مزار-شهید-همت مزار-شهید-همت
افزودن به علاقه مندی
اطلاعات بیشتر
-20%
قرار یکشنبه ها
بستن

قرار یکشنبه ها

۱۴,۰۰۰ تومان ۱۱,۲۰۰ تومان

قرار یکشنبه ها - - -  زندگینامه و خاطرات ذاکر شهید داود عابدی

معاون گروهان سوم

مشخصات شهید داود عابدی

*نام و نام خانوادگی: داود عابدی دخرآبادی

*نام پدر : عباس

*محل تولد : دَخرآباد اصفهان

*تاریخ ولادت: ۱۳۴۲/۰۱/۰۷

*تاریخ شهادت : ۱۳۶۳/۱۲/۲۲

*محل شهادت: جزیره مجنون

*نحوه شهادت: دفاع مقدس

*مدت عمر: ۲۱ سـال

*محل مزار : گلزار شهدای بهشت زهرا تهران

*قطعه و ردیف و شماره :  قطعه ۲۷ - ردیـف ۱۱۷ - شـماره ۹

*کتاب مربوط به این شهید:  قرار یکشنبه ها

 

قرار یکشنبه ها - - -  زندگینامه و خاطرات ذاکر شهید داود عابدی

داود عابدی در هفتم فروردین ماه ۱۳۴۲ در دَخرآباد (منطقه ای در اصفهان) به دنیا آمد. پدرش حاج عباس نام داشت و به آهنگری ماشین در دروازه قزوین تهران مشغول بود. دارای سه برادر به نام های حمید، مجید و مهدی بود. پدرش فرد مذهبی بود و در کنار تفریح، تربیت را اصل و هدف قرار می داد. داود تابستان ها در کنار پدرش به آهنگری و صافکاری می پرداخت و در پانزده سالگی برای خودش استادکار شده بود.

در مدرسه لرزاده اطراف میدان خراسان تهران تحصیل نمود و از سال سوم ابتدایی شروع به حفظ قرآن نمود. به همراه برادرش حمید در کلاس های اخلاق حاج آقا مجتهدی شرکت می نمود ولی طلبه رسمی نبود. هر شب در مسجد با دوستان انقلابی کارها را هماهنگ می‌کردند و همگی با هم در تظاهرات و اعتصابات شرکت می‌کردند .

یکی از نیروهای فعال بسیج بود و کلاس‌های آموزشی میدان تیر را در مسجد گذراند .پدرش حاج عباس به داوود و حمید گفت جنگ شروع‌شده نباید دست روی دست گذاشت جبهه‌ها نیرو می‌خواهد یا شما مراقب خانواده باشید و من به جبهه می‌روم یا من بمانم و شما راهی جبهه شوید. داوود به پدرش گفت: شما باید بالای سر خانواده باشید، من می‌روم.

داوود همراه با برخی دوستانش از میدان خراسان و مسجد روحانی راهی جبهه شد و در جمع نیروهای دکتر چمران در ستاد جنگ‌های نامنظم پذیرفته شد . سال ۶۱ در بیت حضرت امام در جماران به‌عنوان پاسدار فعالیت خود را ادامه داد.

سرانجام در سحرگاه ۲۲ اسقند ماه ۱۳۶۳ عملیات بدر، در مسیری که دوشکاهای دشمن به‌شدت شلیک می‌کردند، تیر دوشکا از پهلوی چپ او وارد و از پهلو راستش خارج شد. شهید عابدی خیلی دوست‌داشت مثل حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها شهید شود. و بالاخره همانگونه که خودش دوست داشت، با عشق به حضرت زهرا (س) و حضرت علی (ع) با پهلوی شکسته پر کشید. مزار این شهید بزرگوار در کنار برادر شهیدش حمید عابدی، در قطعه ۲۷ گلزار شهدای بهشت زهرای تهران قرار دارد.

شهید-عابدی

تصویر دست نوشته شهید داود عابدی

دست نوشته شهید عابدی دست نوشته شهید عابدی دست نوشته شهید عابدی  

متن وصیت نامه شهید داود عابدی

بسم الله الرحمن الرحیم
خدمت والدین محترم و گرامی
پس از عرض سلام و کسب اجازه از محضر مقدس بقیه الله الاعظم حجه ابن الحسن العسگری (عج) و با عرض سلام به امام امت و درود فراوان به شهدای راه حق و آزادی. پس از عرض سلام و ارادت امیدوارم حالتان خوب بوده باشد و قلب رئوفتان را غمی نزدوده باشد و از این دوری مصلحتانه ناراحت نبوده باشید. باری اگر از احوالات اینجانب خواسته باشید بحمداله در زیر سایه‌ مولا امام زمان (عج) و از عنایات الله حالمان خوب است و در سلامت کامل می‌باشیم الان که این نامه را می‌نویسم حدودا ساعت 5.55 بعدازظهر می‌باشد و امروز صبح از پیش حمید و مهدی آمدیم دیشب تا امروز صبح پیش آنها بودم یعنی دیروز ظهر من و چهارتا از دوستانمان از اینجا برای دیدن آن‌ها و بقیه دوستانمان رفتیم و حال تمامشان خوب بود و سلام رساندند و فاصله‌شان با دشمن زیاد است و حتی صدای گلوله‌ی دشمن را نیز نمی‌شنوند و جایشان بسیار راحت و خوب است و دلتان نه برای ما و نه برای آنان شور نزند زیرا ما هم برای خودمان صاحبی داریم و فرماندهی داریم و او خود از تمام رزمندگان و سربازان خود حفاظت می‌کند – اگر زنده ماندیم فبها و اگر زخمی یا شهید شدیم که زهی سعادت ما تا روز حمله یا همین‌جا هستیم یا اگر به جبهه هم برویم در فاصله‌ی 20 کیلومتری چادر می‌زنیم تا روز حمله یعنی کلا لشکر حضرت رسول (ص) تا روز حمله اصلا وارد خط نمی‌شود و همچنین گردان کمیل که حمید و مهدی در آن مستقر هستند.
خوب از این حرفا بگذریم حال شما چطور است به مجید و مهدی و منصوره سلام برسانید. عباس آقا اردستانی و خانواده و زهرا سلام برسانید و بگویید دلشان برای ما شور نزند و ماجرا را بگویید برایشان به آقا جون بزرگ و ننه سلام برسانید و آقا تقی و کل خانواده سلام برسانید و آقا سیدعلی و خانواده سلام مخصوص برسانید و به محمود آقا و خانواده سلام برسانید و به دایی عباس و خانواده سلام برسانید به دایی اصغر سلام برسانید.
به دایی امید و خانواده سلام برسانید. به عمو اصغر و خانواده سلام برسانید. به رحمت و محمد آقا و خانواده سلام برسانید به امید عابدی سلام مخصوص برسانید. مهدی و حمید عابدی نیز به تمامی نامبردگان و بقیه دوستان سلام می‌رسانند. به تمام آنهایی که الان نامشان در ذهنم نیست سلام برسانید. به بچه‌های گاراژ و بقیه دوستان سلام برسانید. خوب دیگر زیاد عرضی نیست و وقت نماز مغرب است و باید قلم را به زمین بگذاریم و سرتان را بیش از این درد نمی‌آورم. راستی می‌توانید برایمان نامه بنویسید. من تا به حال نمی‌دانستم در خط هم نامه را برای بچه‌ها می‌برند ولی امروز فهمیدم که نامه می‌رسد و اگر توانستید برایم تلگراف بزنید که تا قبل از حمله به دستم برسد و از احوالتان مطلع شوم و به عباس آقا هم بگویید برایم نامه بنویسد.
والسلام علی من اتبع المهدی
مخلص همگی شما داود عابدی
امام را دعا کنید – التماس دعا
جواب نامه فوری
 15/11/1361

مزار شهید داود عابدی

مزار-شهید-عابدی

افزودن به علاقه مندی
افزودن به سبد خرید
-20%
من اینجا نمی مانم
بستن

من اینجا نمی مانم

۱۶,۰۰۰ تومان ۱۲,۸۰۰ تومان

من اینجا نمی مانم --- خاطراتی از شهید غلامحسین افشردی (حسن باقری)

فرمانده

مشخصات شهید جاویدالاثر غلامحسین افشردی

*نام و نام خانوادگی: غلامحسین افشردی

*نام پدر : محمد

*محل تولد : تهران

*تاریخ ولادت: ۱۳۳۴/۱۲/۲۵

*تاریخ شهادت : ۱۳۶۱/۱۱/0۹

*محل شهادت: منطقه فکه

*نحوه شهادت: عملیات والفجر مقدماتی

*مدت عمر: ۲۷ سال

*محل مزار : گلزار شهدای بهشت زهرا تهران

قطعه و ردیف و شماره مزار: ۲۴ - ۸۰ - ۲۴

*کتاب مربوط به این شهید: من اینجا نمی مانم، ملاقات در فکه

 

من اینجا نمی مانم --- خاطراتی از شهید غلامحسین افشردی (حسن باقری)

شهید حسن باقری روز ۵ اسفند ۱۳۳۴در شهر تهران به دنیا آمد. با نام واقعی غلامحسین افشردی معروف به سقّای بسیجیان جوان‌ترین فرمانده  ایران در دوران جنگ ایران و عراق بود. وی در سن 27 سالگی با سمت فرماندهی در منطقه فکه زمانیکه برای شناسایی به منطقه فکه رفته بودند ۹ بهمن ۱۳۶۱ به شهادت رسید.

 

وصیتنامه شهید غلامحسین افشردی (حسن باقری)

« مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَیٰ نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِیلًا» (سوره احزاب، آیه ۲۳)

« انقلاب ما همچون تیر زهرآگینی برای همه مستکبرین در آمده است و یاوری برای همه مستضعفین جهان.

در این موقعیت زمانی و مکانی ، جنگ ما جنگ کفر است و هر لحظه مسامحه و غفلت ، خیانت به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و پشت پا زدن به خون شهداست . ملّت ما باید خودش را آماده هر گونه فداکاری بکند … در چنین میدان وسیع و این هدف رفیع انسانی و الهی جان دادن و مال دادن و فداکاری امری بسیار ساده و پیش پا افتاده است و خدا کند که ما توفیق شهادت متعالی در راه اسلام و با خلوص نیت پیدا کنیم …

... ما با هیچ دولت و کشوری شوخی نداریم و با تمام مستکبرین جهان سرجنگ داریم و در رابطه با این هدف ، جنگ با صدام یزید فقط مقدمه است ...

... در چنین میدان وسیع و این هدف رفیع انسانی و الهی جان دادن و مال دادن و فداکاری امری بسیار ساده و پیش پا افتاده است و خدا کند که ما توفیق شهادت متعالی در راه اسلام را با خلوص نیت پیدا کنیم ...

… در مورد درآمدها چیزی به آن صورت ندارم . همین بضاعت مزجاه را هم خمسش را داده ام و بقیه را هم در راه کمک رساندن به جنگجویان و سربازان اسلام با سپاه کفر خرج کنند …

درود بر رهبر کبیر انقلاب اسلامی ، امام خمینی .

اللهم عجل فی فرج مولانا صاحب الزمان ( عج )، غلامحسین افشردی، ساعت ۱۲ شب، ۱۳۵۹/۷/۲۷، اهواز.

 

تشییع پیکر مطهر شهید غلامحسین افشردی (حسن باقری)

 

شهید حسن باقری

 

مزار شهید غلامحسین افشردی (حسن باقری)

مزار-شهید---حسن-باقری
افزودن به علاقه مندی
افزودن به سبد خرید
بهترین قیمت

بهترین قیمت

بالاترین کیفیت

بالاترین کیفیت

پرداخت امن

پرداخت امن

پشتیبانی سریع

پشتیبانی سریع

تحویل اکسپرس

تحویل اکسپرس

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید:

فیس بوک توییتر اینستاگرام یوتیوب پینترست

همراه با ما

اتاق خبر سایت ما

فروش در سایت ما

فرصت‌های شغلی

تماس با سایت ما

درباره سایت ما

خدمات مشتریان

پاسخ به پرسش‌های متداول

رویه‌های بازگرداندن کالا

شرایط استفاده

حریم خصوصی

گزارش باگ

راهنمای خرید از سایت ما

نحوه ثبت سفارش

رویه ارسال سفارش

شیوه‌های پرداخت

هفت روز هفته ، ۲۴ ساعت شبانه‌روز پاسخگو هستیم    شماره تماس :  09354642245       آدرس ایمیل :   info@shohadabook.ir

بسم رب الشهداء و الصديقين

و لا تحسبن الذين قتلوا في سبيل االله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون

فروشگاه اینترنتی کتاب شهدا بحمدلله و ان شاءالله در راه پاسداری خون شهیدان از اولین آن حضرت هابیل علیه السلام ، خون پاک ارباب بی کفنمان حسین بن علی علیه السلام و تک تک انسان های پاکی که در راه امام زمانشان حضرت مهدی عجل لله تعالی فرجه الشریف  علیه اسلام به شهادت رسیدند ایجاد گردید. فروشگاه اینترنتی  کتاب شهدا با تقسیم بندی عناوین کتاب شهدا ، از قبیل شهدا تاریخ ، شهدا انقلاب ، شهدا دفاع مقدس ، شهدا مدافع حرم ، شهدا گمنام ، شهدا ترور ، شهدا ماموریت ، شهدا زن ، شهدا آزاده ، شهدا جانباز ، شهدا امربه معروف تشکیل شده است که عاشقان کتب شهدا می توانند کتاب مورد نظر را از فروشگاه انتخاب ، مختصری از خاطرات ، عکسها ، فیلم و ... کتاب شهید مورد نظر مشاهده درصورت علاقه مندی درخواست خرید را انجام و بعد از پرداخت وجه به شکل اینترنتی و ثبت آدرس دقیق پستی ، کتاب را تحویل بگیرند. لازم بذکر است بعلت گستردگی کتب شهدا و حساسیت در ثبت خاطرات شهدا در اوایل کار از کتب کمتری بهره می بریم که ان شاءالله به دعای مادر شهدا ، زهرای بتول سلام الله علیها بر توانمان اضافه و کتب بیشتری را بارگزاری خواهیم نمود . لذا ثبت انتقادات و پیشنهادات در بهتر شدن  فروشگاه اینترنتی کتاب شهدا راه گشاه خواهد بود .  التماس دعا

استفاده از مطالب فروشگاه اینترنتی کتاب شهدا چون برای زنده نگه داشتن فرهنگ ایثار و شهادت می باشد ، کاملا" آزاد بوده و از نظر شرعی مشکلی ندارد . التماس دعا

فروشگاه
علاقه مندی
0 آیتم سبد خرید
حساب کاربری
خانه
  • منو
  • دسته بندی ها
  • کتب شهدا دفاع مقدس
  • کتب تقریظ شده توسط مقام معظم رهبری
  • کتب سردار شهید حاج قاسم سلیمانی
  • کتاب شهدا مخصوص کودکان و نوجوانان
  • کتب خاطرات رزمندگان اسلام
  • یادگاری از شهدا
  • خانه
  • فروشگاه
    • فروشگاه
    • سبد خرید
    • تسویه حساب
    • حساب کاربری
  • درباره ما
  • تماس با ما

سبد خرید

بستن
بازگشت به بالا